سلام. تو این تایپیک میخواستم دو تا روش یا ایده خاص رو به شما بگم که به کنترل احساسات و موفقیت بیشتر شما کمک میکنه. لازمه اش صبوری و تمرکز هست. این دو تا رو حتما باید توی سطح بالایی داشته باشین. اگه کم بود هم مشکلی نیست ولی اگه سطح صبوری و تمرکزتون بالا بود راحت تر میتونین این دو ایده رو انجام بدین.
حالا بریم سراغ ایده ها:
با یه سوال شروع میکنیم : (این ایده ی خیلی باحال , عجیب غریب و واقعا فوق العاده ایه. کمک میکنه که تماما احساساتتون رو تو دست خودتون داشته باشین و کاملا از نیاز های غریزی خودتون اطلاع داشته باشین.
سوال اینه که : فرض کنین توی خیابون یه نفر همین طور که شما داشتین قدم میزدین به شما بی دلیل چیز بدی گفت یا چیزی گفت که بدتون اومد و ناراحت شدین.
الان میتونیم دو کار کنیم. به روش انتونی رابینز (دومی) و اولی (متداول) بریم.
همین اول کار با روش متداول بریم:
اون ادم به من حرف بدی زد و باید حالش رو بگیرم.
یا: اون ادم به من حرف بدی زد ولی نمیتونم چیزی بهش بگم.
خب بعدش یا مشغول کردن ذهن به یه حالت دفاعی هست که اونم باعث میشه سطح استرس بیشتر بشه و این یعنی کاهش تمرکز و از دست رفتن بخشی از حافظه و بسته شدن موقتی ذهن برای هر ایده ی جدید یا فکر جدید.
چطور؟ هر بار که سطح استرس اینطوری میره بالا مثل این میمونه که یه شوک وارد شده و شوک هم ناگهانیه و این مثل این میمونه که یه نارنجک منفجر شده باشه و اطلاعات از هم توی ذهن فاصله میگیرن البته توی یه شکل نامنظم و این باعث میشه که دسترسی موقتی به اطلاعات و حافظه کند بشه. برای همین هست که وقتی عصبانی هستین یا استرس شدید دارین میگین که "من الان نمیتونم به یاد بیارم" دقیقا مثل همون اتفاقات جلسه امتحان که به خاطر استرس دانش اموز میگه نتونستم خوب بنویسم چون دسترسی به اطلاعات و حافظه موقتا مسدود شده یا همون که میگن به اصطلاح ذهنم قفل کرده. این یعنی دسترسی مسدود شده به خاطر توانایی نداشتن تو کنترل احساسات.
حالا بیایم روش دوم یعنی انتونی رابینز.
بازم همون موقعیت:
یه نفر توی خیابون میاد بی دلیل حرفی میزنه به شما که حال شما احتمال داره بد بشه.
بیاین حرفه ای تر کار کنیم. یکم ریاضی تر :
حرف بد= عصبانی شدن
بیاین اینو حذف کنیم.
به جاش نظرتون چیه اینو اجرا کنیم؟
حرف بد=یه خنده (شاید به خاطر اینکه طرف مقابل شما چقدر ادم بی ذهنیه که نمیدونه حرفش چه تاثیری میتونه رو شما داشته باشه. تبریک این ادم یه ادم بی-ش-عوره ! یعنی کسی که اطلاعات کافی نداره)
یا اصلا میشه اینطوری تعریف کرد:
حرف بد= نگاه کردن به اسمان و چک کردن وضعیت هوا!
خنده دار به نظر میرسه ولی واقعیت همینه!
این یعنی کنترل احساسات.
شما بگید که طبق کدوم اصل گفته شده که از اول تولد شنیدن حرف بد= عصبانیت؟ هیچوقت همچین واقعیتی نبوده فقط این مساوی چیزی بوده که ما توی زندگیمون از طریق تجربیات دیگران بهش رسیدیم.
الان فقط وقتش رسیده تا تعریف هامون رو عوض کنیم:
یکم کار کنیم:
من نتایج ازمونم بده= من ادم ضعیفی هستم و هیچوقت موفق نمیشم. اینو عوض کنیم به مثلا این:
من نتایج ازمونم بده = گل بنفشه!
گل بنفشه رو من هر وقت میبینم خوشحال میشم.
و قراره که من به زودی با نتایج ازمونام خوشحال بشم.
فقط کافیه اینطوری مثل این مثال گل بنفشه احساس بد رو جای گزین کنین با یه چیزی که واقعا مثبته و عاشقشین! فقط بهش معنا بدین بقیه اش رو مغز انجام میده فقط باور داشته باشین که مثلا نتایج ازمون بد هست= گل بنفشه
یه مثال های دیگه بزنم:
کسی بهم توجهی نمیکنه = من ادم بدی هستم و یا ضعیف هستم و دوست داشتنی نیستم
این قطعا بده!
یکم تغییرش بدیم:
کسی بهم توجهی نمیکنه= سورپرایز شدن! واوو! omg !
میدونم که کاملا بی معنی به نظر میرسه! ولی فقط این که این بار منفی ذهنی بره واقعا عالیه این یعنی یه دنیای دیگه.
الان فقط یه کار کنین. تمام احساساتتون رو از نو بسازین و اونقدر تمرین کنین تو شرایط واقعی و سخت که کاملا کنترل احساسات رو داشته باشین حتی تو سخت ترین شرایط.
اینو یادتون داشته باشین همیشه: هر کلمه ی منفی و تنفر یا کینه یا هر شک و تردید یا هر چیزی که بار منفی داشته باشه توی مغزتون داشته باشین= بسته شدن اتوماتیک مغز به روی ایده های جدید و بازدهی بیشتر و کم تر شدن از اونی که میتونین باشین. یه ادم قرار نیست جسمش بمیره یه ادم میتونه از ذهنش شروع کنه به مردن.
b****
حالا یه ایده دیگه. این یکی خیلی سخت و پیچیده هست و توانایی کنترل احساسات رو در حد خیلی بالایی نیاز داره. یعنی شاید مثلا اون ایده بالا رو یه چند ماه کار کردین و الان میخواین اینو انجام بدین. مخاطب این ایده کسایی هستن که شاید یه خاطره خیلی بد یا خیلی ترسناک داشتن.
این رو مجبورم خلاصه بگم چون اگه روش اول رو انجام بدین خود مغزتون خودش این ایده رو ناخداگاه انجام میده چون شدیدا مثبت شده و هدفمند.
اها. تا یادم نرفته اینو بگم که این روش شاید (یا شایدم حتما) برای خانم ها خوب نباشه. دلیل اینه که احساسات رو شدید به کار میگیره و ممکنه احساسات رو کلا به هم بریزه
با مثال شروع میکنیم: میخواید که بیشتر درس بخونین و یه انگیزه و اراده خیلی محکم داشته باشین که هیچوقت تموم شدنی نیست.
مثلا یه دانشمندی هست پدرش تو زمان کودکی فوت کرده بود و اونو دوست داشت و میخواست که پدرش رو دوباره ببینه ولی نمیشه. این دانشمند هر بار اون خاطرات فوت شدن پدرش یادش میومد. دایم مرور میکرد و به خودش تلقین میکرد و میگفت که پدرش نباید میمرد و باید زنده باشه. برای همین شروع کرد به خوندن فیزیک تو سطح پسا دکترا و کار کردن روی پروژه سفر در زمان!
میگفت که هیچ خودش هم متوجه نشد کی از خیلی چیزایی که در ظاهر بی ارزش بودن زد تا فقط روی این هدفش کار کنه. این یه تلقینه و یه حالتی ایجاد میکنه که باعث میشه فقط روی یه کار خاص متمرکز بشین و فقط اونو انجام بدین.
این ایده راستش از یه حالتی کمک میگیره که بهش میگن ptsd یا فارسیش دقیقا نمیدونم چیزی شبیه ترس و حالت روحی پس از حادثه. یعنی یه حادثه دایم توی ذهن مرور میشه و اونقدر مرور میشه که توی ذهن حالت واکنش عادی میشه و هر چیزی که باعث بشه شما به حادثه برگردین مغز اونو حذف میکنه. مثلا فرض کنین شما تصادفی داشتین و شدیدا ترسیدین و وقتی میترسین میخواین از اون خاطرات دور بشین. حالا چطور اینو به بیشتر درس خوندن ربط بدیم؟
خیلی راحت! فقط کافیه اینطوری کنین: برای مثال البته:
تصادف و حادثه و خاطره خیلی بد x = تنبلی
فقط کافیه همین جمله رو دایم توی مغزتون حتی توی خواب هم تکرار کنین. ما موجودای هوشمندی هستیم و مغز ما توانایی خیلی بیشتر از چیزی داره که ما فکر میکنیم. مغز بعد از این مساوی قرار دادن بالایی خودش تنبلی رو مساوی اون حادثه قرار میده و از این به بعد اگه مغزتون تشخیص بده شما دارین تنبلی میکنین مثل این میمونه که رفتین توی عمق اون حادثه! مطمعن باشین حالتون طوری بد میشه که مجبور میشین برید بخونین تو هر زمانی که باشه حتی دیروقت چون واکنش هایی تو ذهنتون اون لحظه هستن که بی اراده شدن چون شما خودتون بهش برنامه دادین ! (چیزی مثل برنامه نویسی کامپیوتره! واقعا بازی خوبیه مغز مگه نه؟)
اینم از کنترل احساسات. این دو تا رو خوب کار کنین نه فقط برای کنکور بلکه برای زندگی. "احساسات مثل سوخت هستن مثل یه استارترهستن برای هر چیزی که ما تو این جهان بهش معنی دادیم" شروع همه چی با احساساته. کنترل نداشتن روی احساسات هم مثل این میمونه که ناقص به دنیا بیایم و ناقص تر از زمان تولد بمیریم (ما موجودات کمال طلبی هستیم یعنی میگیم زمان مردن کامل تر از زمان تولد باشیم)
دومی رو بعده چند ماه تا یه سال تمرین ایده اولی شروع کنین. دومی خیلی سخت و پیچیده هست و احساسات رو خیلی بد تاثیر میگذاره حتی ممکنه تو ارتباطات اجتماعی شما هم تاثیر عمیق بذاره پس دومی رو واقعا به خانم ها به عنوان فقط یه نویسنده این تایپیک اصلا توصیه نمیکنم. انجام دادن ایده اولی براشون کافیه.