M.an
مدیرجان من حرفام رو زدم.
افزایش اعتبار اونم به چهارهزار اصلا کار جالبی نیست
چهار هزار خیلی اعتبار بالاییه
حداقل راه آسونتری برای اعتبار گرفتن پیش پامون میذاشتید تا بتونیم اعتبار بگیریم بعد اعتبارا رو افزایش میدادین!
اون دوستان عزیزی که تا قبل این میرفتن توی قسمت بحث آزاد تاپیک میزدن، درحال حاضر اونقدری اعتبار دارن که همچنان بتونن همونجاها تاپیک بزنن و حرف بزنن!
منی که به شخصه تاحالا یه پیام هم اونجا ندادم اعتبارم به این روزه!
وگرنه اعتبار اون رفقامون هیچ مشکلی نداره!
لااقل یه فکری بکنین برای کسب اعتبار بعد اعتبار رو یهو به این حد عجیب برسونین!
اعتبار چهارهزار کسب کردن اونم یکی یکی اصلا کار شدنی ای نبوده و نیست! خودتون هم میدونین!
من میدونم که شما محض نظم دارین این کارا رو میکنین!
اما یکم تبصره هم نیازمنده این حرکتی که دارین میزنین
لااقل دیگه کف کَفِش برای همیارا باید یه فکر دیگه ای کرد!
من این حد بندی رو قبول دارم برای هدفمندی
ولی به صورت معقول...!
یه بحث دیگه ای هم که دلم میخواد بگم اینه که از نظر بنده هیچوقت با محدود کردن، چیزی حل نمیشه!
از هر طرفی که فشار گذاشته بشه، از یه طرف دیگه درز میکنه!
تا وقتی خود بچه ها نخوان تغییر کنن، هرچی بیشتر محدود بشن هیچ فرقی براشون نداره!
اونایی که از قبل رعایت میکردن، رعایت میکنن، اونایی هم که رعایت نمیکردن رعایت نمیکنن!
مهم اینه که خودشون بخوان...
danial hosseiny
دیدگاهها
-
-
سلام.
راستش دیگه حس کردم که باید برم. فکر نمیکنم بودن یا نبودنم آنچنان برای کسی حائز اهمیت باشه ولی خب در هر صورت ادب حکم میکنه که خداحافظی کنم.
فکر میکنم کمتر از یه سال باشه که عضو اینجام ولی خب توی این مدت دوستای جالب و زیادی پیدا کردیم و گپ زدیم و کمکشون دادیم و گفتیم و خندیدیم و یا حتی گاها دعوا کردیم... سر چیزایی که فکر میکنم ارزششو داشت...
دیگه نمیدونم که چی باید بگم.
خیلی خوشحال شدم که کنارتون بودم.
دلم هم نمیخواد نه تاپیک خدافظی بزنم نه از این لوس بازیا.
میخوام همونجوری که توی خفا از در اومدم تو همونجوری هم بریم بیرون. قشنگتره. بدون تگِ گروهای مختلف!
سروش قادری
یادم نمیره بیخبر رفتی. بیادب!
maryam111
از شما هم عذرمیخوام اگه یه وقت اینجا شلوغ بازیای درآوردم.
موفق باشید بچهها. با خوشحالیتون خوشحالم
خدانگهدار. -
سقوط
لب درهٔ فکر ایستاده بودم پایم لیز خورد افتادم توی دره غلت غلت غلت خوردم یادم آمد که چقدر دورم شلوغ بود و خوش بود دلم لم لم داده بودم روی مبلِ گوشهٔ حیاط و کتاب تاب تاب تاب عباسی سی سیصد هزار بار گفتم اگر میخواهی بروی اصلا نیا یا یااااااادم هست که چطور قولِ بیخود خود خودم کردم که لعنت بر خودم باد باد بادِ سردی میوزد زد زدم؟ نمیدانم ولی زدی جای خنجرت هنوز نوز نوزده بار زنگ زدم جوابم این نبود بود بودم بودم بودم ولی تو حتی برای یک لحظه کنارم بودی؟ بودی؟ بووودی؟ دی دییییدی گفتم آخرش یک روز خسته میشوی؟ وی ویار حلیم بادمجان زن همسایه چیست دیگر نصفه شبی بی بیست هزار آرزو بود مرا پیش ازین زین زینهار که دارم میمیرم و تو نوش دارو رو روی خوش سکه را ببینم؟ سکهام دو رویش یکیست کیست کیست که به در میکوبد این وقت شب شب شبی باز از آن کوچه گذشتم تم تماااااااام شدهام دیگر اثری از من نیست نیست نیست شدم افتادم گوشهٔ زندگی گی گیر بیخود ندهم؟ من که سکوت کوت کوتهنظری باشد رفتن به گلستانها ها ها میکنم روی شیشه یک قلب قلب قلبم در آمد از پا پا پایم را از زندگیات بیرون بکشم؟ باشد شد شَدهٔ مویت چه میکند با دل غمگینم نم نمِ باران میزند کوچه خیس شده زمین لیز لیز لیز خوردم افتادم توی دره غلت غلت غلت غلت غلت غلت خوردم آنقدر که وقتی بلند شدم سرم سرم سرم چقدر درد میکند از تمام بلند حرفنزدنهای بلندِ مکرر در سرم سرم سرم انگار به سنگ خورده، گیج گیج گیج میرفت تار تار تار میدیدم. تاریک ریک ریک بود و فریاد یاد یاد زدم دم دم. صدا دا دا میپیچید چید چید و انگار گار گار دیگر جز من من من آنجا جا جا هیچ شخص دیگری ری ری نبود بود بود...
نبود بود بود...
نبود؟ بود؟ بود؟...
...سید دانیال حسینی...
10 اسفند 1400 -
سلام رفقا.
تا اینجاش خیلیاتون نسبت به من محبت داشتین و عید رو تبریک گفتین. چه حالا توی پیوی، چه توی عمومی.
من بازم از تک تکتون ممنونم و آرزوی بهترینا رو براتون دارم
از همینجا به نوبهٔ خودم سال نوی جدید رو به همهتون تبریک میگم.
امیدوارم امسال هم توفیق اینو داشته باشم که کنارتون باشم، چون حالم پیشتون خوبه.
آرزوی بهترینا رو براتون دارم و میخوام که 1401 براتون آنچنان خوب باشه که وقتی داره تموم میشه، غصهتون شه و بگید کاش این سال به این دلچسبی بازم ادامه داشت.
اینجا خیلی خیلی دوستای زیادی دارم. برای همین میترسم اگه یکی یکی تک کنم، کسی وجود داشته باشه که از قلم بیوفته. برای همین کسی رو تگ نمیکنم.
عید تک تکتون مبارک بچهها
@دانش-آموزان-آلاء -
سؤال داده، ناهار از نظر املایی درسته یا نهار
:////
دلم میخواد برم ازش بپرسم گه از نظر املایی درسته یا گاه؟
ره یا راه؟!
شه یا شاه؟!
-
فکر میکنم. دیگه برای اینجا موندن، زیادی بزرگ باشم...
-
دختر بهار
توی جهانبینی من، اگر دوستی سر صحبت رو باهام باز کنه و من بهش بروز بدم که غمگینم... انتظار دارم اگه او هم غمگینه به من بگه. چه بسا همونجا. همون لحظه...
اونوقت اولش من حرف میزنم اون میشه آغوش، بعدش اون حرف میزنه و من میشم مرهم...
و این میشه ارتباط درست... دو سویه...
این توی جهانبینی من این شکلی تعریف میشه.
اگه من حرف بزنم و اون چیزی نگه، یعنی من آدم امنش نیستم. این برام خوش یمن نیست.
اگه اون حرف بزنه و من چیزی نگم، یعنی حرف زدن توی این رابطه برای من سخت شده... و باید بگردم ببینم چرا. کجا چی شنیدم که احساس کردم درک نمیشم.
اتفاقا اینکه دوستی به من حال بدش رو بروز بده، به من این حس رو میده که ما باهمدیگه راحتیم. ما امنیم برای هم... و خلاف این آزارم میده. همیشه.
اگه بنا به اینکه میترسیم ازمون خسته بشن خودمون رو بروز نمیدیم، اصلا به کل داریم اشتباه زندگی میکنیم. تو همون آدم پشت نقابتی.
اگه دکور میچینی برای اینکه تو رو دوست داشته باشن ولی نه اونطوری که هستی، اشتباهه... اشتباه محض.
هرچند که اکثر آدمها همین شکلی زندگی میکنن.
اگه صادق باشی توی روابطت، شاید آدمای زیادی دور و برت نمونن. شاید به قول خودت خیلیا خسته بشن و برن. ولی باز حداقل میفهمی کی «واقعیـ»ـه. واقعیا مهمن... بقیه رو بریز دور!
در هر صورت، دروغ دروغه. حالا چه به خودت، چه به بقیه، چه برای هرچیز دیگهای.
من اگه نخوام راستشو بگم، در کل چیزی نمیگم... و سکوت میکنم. به نظرم این شکلی حداقل دروغ نگفتم. -
خب!
میرسیم به ترینهای ۴٠۲.
قبلش یه چیزی بگم... دیگه قدیمیترهاش میدونن که من بعد حذف ادبیات از کنکور، از اینجا رفتم. ولی دلم اینجا بود. تا اینکه یه روز دیدم یکی از بچهها دانشگاهی که میخواسته قبول شده، دلم نیومد بهش تبریک نگم، اومدم و دیگه با اصرار بچهها، بیشتر اومدم!
خلاصه، خوشحالم از برگشتنم پیشتون 🫂
و امیدوارم نه فقط من بلکه هرکسی همینقدر دلنشین، برگرده و دوست داشته باشه موندن رو...
حالا اگه بخوام ترینها بنویسم
officer k
اول از همه با علی شروع میکنم...
دیگه خودت میدونی توی این مدت چقدر من برات غر غر کردم توی پیویت... چیزی جز «گوششنواترین» برات ادای مطلب نمیکنه.
@ABR_DJ
تو باید «ماکارونیترین» باشی ولی خب چون گناه داری، بیا و «موسیقاییترین» باش.
خانوم لوبیا
خانوم لوبیا در ترین های 1402️ گفته است:دانیالِ عزیز
مهربون ترین،دلسوز ترین:)،به حرفامون گوش میده ترین،کمکمون میکنه ترررین🤍،از ادبیات بدم میومد باعث شد از ادبیات خوشم بیاد ترررینخلاصه رفیق تررریناول که در پاسخ این، ممنونم کلی :))))))
و خوشحالم اگه باعث شدم با ادبیات آشتی کنی...
دوما خیلی ترینهای زیادی توی ذهنم میاد برات، ولی به نظرم ننویسم بهتره. بعد میای دوباره داستان میکنی
ولی به صورت خیلی خلاصه شاید، تو میتونی «حساسترین» باشی. حساس هم به معنی دقیق و نگران بودن، هم زودرنج بودن...
JuDi
تو هم که «دیکتاتورترینـ»ـی 🤌
نمیدونم چه فکری کردن تو رو گذاشتن ناظم.
Masoumeh.sh
تو هم «هایدترینـ»ـیHhh Hh در ترین های 1402️ گفته است:
ادبیات دوست ترین
از شما هم بابت تگتون ممنونم
درنهایت هم بچهها، امیدوارم هرکدومتون، توی زندگیتون، حتی برای یک نفر هم که شده، «بهترین» باشین -
بحث دانش آموختن کلا عوض شده.
دلیلش شده پول درآوردن.
تقصیر هیشکی هم نیست!
مردم به شدت توی مشکلات دست و پنجه نرم میکنن و باعث شده که دنبال پول دویدن تبدیل به یه فرهنگ بشه.
نه ولش کن برو مهندس شو درکنارش اونم ادامه بده.
نه ولش کن برو دکتر شو در کنارش اونم ادامه بده.
مشکل این نیست که آدما دنبال پولن.
مشکل اینه که متاسفانه حقیقت اینه که باقی رشته ها کم دیده میشن و تمام توجه و تمرکز روی پزشکا و مهندساس...
هرکاری غیر از این دوتا توی ایران واقعا هزاران هزاران سختی داره...
هزاران هزار...
در کل حرفم اینه که تا پایه درست نشه نمیتونی کج بودن ساختمون رو درست کنی...
همینقدر کج میره بالا... -
Sana Asadi 1
سلام. راستشو بخوای افسردگی توی جامعهٔ امروزی ما یه بیماری تقریبا همه گیره. اغلب ایرانیا دارن کم و بیش باهاش دست و پنجه نرم می کنن و فقط حدش کم و زیاد داره.
شاید این حرفی که من میزنم زیاد به مزاج همه خوش نیاد. اما توی ایران واقعا از بین هر ۱٠٠٠ تا مشاور و روانشناس،یکی اون وسط خوب درمیاد.یکی که اول خوب گوش میده، میفهمه و دقیقا تشخیص میده که باید به تو چی بگه. از کجا شروع کنه و به کجا ختم کنه. بقیه همه صرفا با تجویز قرص و دارو و پیچیدن نسخه های عجیب و غریب سعی میکنن بیمارا رو درمان کنن که این بیشتر شبیه پاک کردن صورت مسئله س تا حل کردنش!
من به عنوان یه دوست، میتونم بهت پیشنهاد کنم با یه فرد صمیمی که بهش اعتماد داری، راجب مسائلت حرف بزنی.از دردا و مشکلاتت و فکرای توی سرت بگی و خالی بشی.اونقدرررررررر بگی تا دیگه چیزی برای گفتن نداشته باشی... و باور کن که همیشه گفتن غم، نصف سنگینی روی دوشت رو کم میکنه... بعد از گفتن و تخلیه شدن و دیدن حس همدردی،نوبت به این میرسه که اصلاح کنیم.اگه قراره با چیزی کنار بیایم،کنار بیایم. اگه قراره چیزی رو حل کنیم،حل کنیم و تمامی موارد دیگه. درحال حاضر اینجوری که به نظر میاد تو با یه حجم عمیقی از افکاری که توی ذهنت جا گرفتن و خیلی وقته از گفتنشون میترسی، داری دست و پنجه نرم میکنی که اگه اینجوری باشه اصلا خوب نیست...
میتونم راهای دیگه ای رو هم بهت پیشنهاد کنم! مثه گوش دادن به موسیقی یا سرگرم کردن خودمون با فیلم و کتاب یا رفتن به کلاسایی که بهشون علاقه داریم و چسبیدن به هنرایی که برامون جذابن و و و و. ولی خب میدونم که اینا صرفا شبیه استامینوفن برای بدن درد عمل میکنن! و به محض اینکه استامینوفن تموم میشه،دوباره همه چیز شروع میشه...
یا اگه نظرت با من مخالفه و حس میکنی روانشناس خیلی بیشتر میتونه کمکت کنه، تو به عنوان یه دختر نوجوون، میتونی بشینی خیلی شیک و مجلسی به نزدیکترین فردت توی خانواده راجب مسئله ای که وجود داره بگی تا از اون کمک بخوای برای جلب رضایت بقیه. اگه خودت میترسی با خانواده مطرح کنی و فکر میکنی که اونا درمیان میگن چرت و پرت میگی و الکیه، اون شخص راحت تر میتونه راضیشون کنه. حتی اگه باز هم نشد، میتونی بهشون بگی اگه خیلی معتقدن تو داری چرت میگی، دستتو بگیرن یه جلسه ببرنت پیش روانشناس و بعد جلسه روانشناس خودش براشون توضیح بده که وضعیت تو چجوریه.
تو امسال سال به شدت حیاتی ای رو داری و اگه روح آماده نباشه برای انجام کاری،عملا جسم هیچوقت تن به هیچ کاری نمیده...
امیدوارم که بالاخره یه راه نجاتی پیدا کنی.
حتی اگه خواستی، میتونی با خودم راجب مسائل و درگیریا صحبت کنی و تا آخرین حد توانم بهت کمک میکنم که از این اوضاع دربیای...
خیلی حرف زدم. ببخشید که طولانی شد. اما به نظرم لازم بود -
مریم ملک محمدی
sara cherry
حرف اولم صرفا به مریم خانم هستش و بعد با جفتتون کار دارم...
شما همینکه به خاطر افسردگی ای که ازش حرف میزنید میرید دکتر خیلی خوبه و خیلی کمکتون میکنه و همچنان اینو ادامه بدید و روند درمان رو کامل کنید تا همه چیز خوب و عالی بشه. چون تا وقتی روح خسته باشه، جسم حوصلهٔ هیچی رو پیدا نمیکنه...
بعد از اون هم تلاش کنین یه سری علاقه مندی هایی رو درکنار درس ادامه بدید تا همه چیز روی روال قشنگ و جذابی پیش بره
اما از اینجای حرفم به بعد رو به جفتتونه. بچه ها، باور کنید هیچوقت دیر نیست️
من نمیدونم دیگه به چه زبونی باید بگم. بابا اصن من خودم از عید شروع کردم به خوندن!!!
از عید!!! رتبمم خوب شده. جوری شده که بالاخره خودم راصی بودم و منتظر اعلام نتایجم.
باور کنید همینکه شما توی تابستون دارید درس میخونید نسبت به هشتاد درصد داوطلبا زودتر شروع کردید!!! نکتهٔ مهم این نیست که کی شروع میکنی. مهم اینه که تا کی دووم بیاری...
خودتون برید تاپیکای بچه های پارسالو ببینید.
طرف از سال دهمش برای کنکورش داشت میخوند. ولی بعد عید پارسال خسته شده بود. خب این به چه دردی میخوره؟؟؟
مهم اصن اون آخرشه... مهم اون امیده س. مهم خسته نشدن تهشه...
هی هرروز بشینی به خودت بگی وای دیر شد دیر شد. آره! خب واقعا تهش دیر میشه!
هرروزت با وای دیر شد دیر شد میگذره و تهش هیچ کاری نمیکنی. چون همشو با استرس انجام میدی...! به درد هیشکی هم نمیخوره.
من الآن به تمام دوستای کنکوری خودم گفتم به هیچ وجه تابستون رو به خودشون سخت نگیرن و تلاش کنن از تابستون بیشتر به عنوان تفریح استفاده کنن و بعد ذره ذره بکشونن خودشونو سمت درس. اینقدر استرس الکی به خودتون وارد نکنین.
به خدا بچه هایی رو داشتیم که اردیبهشت شروع کردن به خوندن... من اصن اینکارو پیشنهاد نمیکنم. به هیچ وجه! ولی میخوام بدونید اینی که هی دارید استرس به خودتون وارد میکنید، کاملا الکی و بی معنیه. به هیچ دردی نمیخوره و تازه اشتباه هم هست. دیر نیست. به هیچ وجه دیر نیست.
ما همه مون از برنامه هامون عقب می افتیم و افتادیم و خواهیم افتاد. ولی اصن خاصیت برنامه همینه که باید قابل جبران باشه... میرسونید خودتونو. نگرانش نباشین -
یه بار دیگه و بدترینش.
این بود که مهمون داشتیم.
بعد فهمیدم میخوان برن.
اومدم یعنی حالا اظهار ناراحتی کنم از اینکه دارن میرن و ای کاش نرن و فلان.
خواستم بگم:«آخرش میخواین برین؟»
ولی
گفتم:
«بالأخره دارین میرین؟»
هیچی دیگهههه
اشک میریختم اصننننننن️ -
نگار سلیمانی
کاش لاأقل محتوای خود تاپیک رو تمام و کمال میخوندید! -
به مولا هرکی دیگه بحث راه انداخت جفت پا میرم تو حلقش
همیار را عصبانی نکنید
#آهِ_همیار -
Reyhan Hmi
راستش راه حلش رو ما نباید بدیم. تو باید پیداش کنی...
این روزا هم همه مون این حس و داریم...
کم یا زیاد. ولی بالأخره هست.
توی انجمن خودمون میتونی دوستای خوبی پیدا کنی. کسایی که تقریبا باهات حس و حال مشترکی داشته باشن.
میدونم که یه رفیق خوب تا چه حد میتونه باعث انگیزه و روحیه گرفتن باشه. میدونم که تا کجا میشه حالت کنار یه نفر خوب باشه. ولی خب... شرایط همینیه که داری میبینی.
نمیتونم بهت راهکار بدم.صرفا میخوام بگم اگه احساس تنهایی داری، (به صورت کلیشه وار باید بگم که) خودت باید هوای خودتو داشته باشی. جوری که حس کنه خیلی پشتوانهٔ محکمی داره. راستش خودت به خودت خیلی نیاز داره...
از طرفی هم ما اینجا یه خانواده ایم... و تا جایی که از دستمون بر بیاد، تلاش میکنیم که حس تنهایی رو از روی دوشِت برداریم... -
F Gh 1
خیلی باید بنویسم برات. قول بده تا تهش حوصلت سر نره
نمیدونم دختری یا پسر. و خب این روی حرفایی که باید بهت بزنم تأثیر داره. پس هر دوتا رو میگم که دیگه کارو کامل انجام داده باشم...
اول از همه میخوام اینو بهت بگم که لطفا دیگه هیچوقت از عبارت به آخر خط رسیدم استفاده نکن. چون تا لحظه ای که وجود داری، هنوز تا آخر خط راه هست.
درمورد این حرف زدی که با خانواده به مشکل خوردی و نمیتونی صحبت کنی باهاشون. اکثر ماها خیلی وقته که از خانواده هامون از لحاظ روحی جدا شدیم. متأسفانه اکثر خانواده ها معتقدن که بچه فقط و فقط نیازهای مادی داره. یعنی اگه کسی پول شما رو تا حتی الامکان تأمین کرده باشه. معتقده که سنگ تموم گذاشته و شما اگه ذره ای از هرچیزی ناراحت باشی به معنای واقعی کلمه گستاخ و بی چشم و رویی... اما خب همهٔ ما میدونیم که گاهی اوقات فقط نیاز به یه هم صحبت داریم. صدبرابر پول! من به شخصه از همون اولش توی خونواده گوش شنوا نداشتم. به خاطر همین باید یاد میگرفتم که مشکل من مال خودمه و خودم باید حلش کنم. تو هم باید تلاش کنی که بیشتر از بقیه، به خودت نیاز داشته باشی...
امیدوارم که مشکلت با خانوادهت حل بشه.اما خیلی نگران نباش و خیلی غصه نخور. تلاش کن که باز اعتمادشون رو به دست بیاری و خطایی که انجام دادی رو درست کنی.
میشه به راحتی دوست پیدا کرد. دوست و یه هم صحبت عالی واقعا به تو کمک میکنه تا با مسائلت خیلی راحت تر و سریعتر کنار بیای. اینجا توی انجمن دوستای خیلی زیادی میتونی پیدا کنی و باهاشون راجب مسائل و درگیریات حرف بزنی.
راه های جایگزین هم هست. مثل نوشتن، موزیک گوش دادن و توی یه اتاق بلند بلند راجب درگیریا حرف زدن. و اگه پسری، چون برات راحت تره، قدم زدن... البته خیلی از راهای دیگه ای هم هست که خب مسلما اینا مرتبط با حس و حال آدمه...
استقلال روحی هم چیزی نیست که یهویی پیش بیاد. پله پله و آروم آروم باید ساخته بشه. نه خیلی عجله کن و نه خیلی بترس. البته اینم بگم استقلال روحی به این معنی نیست که ما دیگه کلا با هیشکی درمورد هیچی حرف نزنیم! نه! بالأخره همهٔ ما به لطف انسان بودنمون نیاز به هم صحبت داریم...
و در آخر، گریه کن. گریه کردن حق توعه... نعمتیه که بهت داده شده و تو حق استفاده رو ازش داری... گریه کردن باعث تخلیهٔ افکار منفی و درد میشه. تو حق داری که آروم باشی... -
یه سری از آدما هستن که فکر میکنم دست خودشون نیست.
تاب و توان نگه داشتن حرفا رو ندارن.
اینا هرچقدرم بخوان رازدار باشن نمیتونن. تهش باید به یکی بگن تخلیه بشن.
شایدم من و امثال من برعکسیم که نیاز نداریم رازای بقیه رو به کسی بگیم تا آروم بشیم...
نمیدونم کدومش منطقیه.
ولی در کل... رازاتونو به اینجور آدما نگین.
مهم نیست چند سالشونه.
مهم نیست چقدر بزرگ شدن.
مهم نیست چقدر بالغ شدن.
هیچکدومش مهم نیست.
اینا هیچوقت قرار نیست رازتون رو نگه دارن...
اینا هیچوقت تغییر نمیکنن.
مثه من باخت ندین... :))))) -
Venus Svsvhjwnssh
چقدر ترسیده...
چقدر حیرون...
چقدر غمگین...
خیلی وقت بود توی موضوع سؤالات مشاورهای نیومده بودم. ولی الآن فکر میکنم یکم نیازه که نه تنها حرف بزنم، بلکه زیادهگویی هم بکنم.
ببین منو.
همهٔ اینایی که گفتی اصن باشه.اصن قبول. هرچی تو گفتی قبول. تا اینجاش نخوندی؟ قبول. دهم و یازدهمت رو نخوندی؟ قبول. تلاش نکردی؟ قبول. افسردگی گرفتی؟ قبول. بیاراده و سست شدی؟ قبول. همممهش قبول.
ولی اگه میخوای پاشی شروع کنی، بسمالله.
من قلباً اعتقاد دارم که ماهی رو هروقت از آب بگیری تازهس.
منِ سید دانیال حسینی، خودم برای کنکور خوندن سفت و سخت رو از عید و بعد عید شروع کردم. سه ماه! و خداروشکر نتیجه هم خوب شد.
اگه میخوای شروع کنی، پاشو. همهٔ اینایی هم که گفتی، فدای سرت!
این خبرای چرت و پرتی که از چپ و راست میخونی رو ول کن. اینکه اگه از دهم شروع نکنی دیگه دیره، اینکه از تابستون نخونده باشی فلانه، اینکه کنکوریا سه ساعت میخوابن و و و و و و. همهٔ اینا مزخرفه! باور کن.
خیلی از بچهها هستن از دهم شروع میکنن به خوندن. ولی دیگه این آخرا خسته میشن. دیگه تلاش نمیکنن... یهو از همممهچیز خسته میشن به خاطر فشار زیاد تمام این سه سال و همهچیز آخرش خراب میشه.
من از تو میخوام که برای خودت هم که شده، از همین الآن پاشی. از همین الآن تلاش کنی. برنامهریزی کنی و اون نتیجهای که حقش رو داری، بگیری و هیچوقت از «دیگه دیر شده» توی زندگیت استفاده نکن...تلاشتو بکن. تا اونجایی که میتونی.
حالا ممکنه یکی بیاد زیر کامنت من بنویسه،«آره حتی شب کنکور هم دیر نیست بخوای بخونی». دلم میخواد بگم که چرا. این دیره. برای اون کنکور دیره. ولی اگه اون آدم تصمیم گرفته باشه که شروع کنه، از همونجا میتونه برای سال بعدش بخونه.
خلاصه که من منتظرم که بیای اینجا و بهم بگی پاشدم،شروع کردم و حالا حالم خوبه. -
@mitra-ism-rahmani
سلام.
واللا راستش من تنها وجه اشتراکی که توی اون سه بیت میبینم. وجود طوطی و شکر و هنده.
درواقع بیت اول که داره میگه
از این قند ایرانی که داره میره به بنگاله، همهٔ طوطیای هند شیرین سخن میشن.
بیت دو هم میگه (مطمئن نیستم)
از داخل گنجه از گنج خودت گوهر بیرون بریز و مثه طوطی شکرسخن باش.
بیت سه هم داره به حضرت معشوق میگه تو اینقدر جذابی که طوطی شیرین سخن، تو رو یه هندوستان جدیدی میدونه
اما خب بیت چهار داره میگه که مثل بلبل همراه گل و زیبایی شو
البته بیت چهارم یکی از شاهکارای ادبیه که داخلش "قلب کل" اتفاق می افته. شما اگه کل حروف این بیت رو از آخر شروع کنید به اول بخونید، بازم همون اصل بیت میشه... گفتم شاید براتون جالب باشه...(از نظر منم بیشتر این بیت برای زیبایی بوده خیلی معنی جالبی ازش درنمیاد)
مشکل
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
خــــــــــودنویس
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
💫ترین های 1402❤️🔥
تو رو خدا نرو پزشکی
افسردگی و کنکور
افسردگی و درس!!
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
حالم خوب نیست...
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
احساس تنهایی
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
دارم دیوونه میشم😔
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
شروع از بهمن 💔💔💔😭
قرابت 1