Taha 76 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یادمه برا اینکه امتحان ندیبدم با چن تا از بچه ها جمع شدیم برق مدرسه رو قطع کردیم که چاپگر کا نکنه ...
هیچی دیگه ده دیقه مونده به زنگ مدیر فهمیدم ...
خلاصه امتحان رو ندادیم
ما همیشه خدا امتحانامونو کنسل میکردیم
کلی از بچه هامون سر اون زنگی که امتحان داشتیم مریض میشدن میرفتن تو نمازخونه میخوابیدن بعد که امتحان کنسل میشد یواش یواش حالشون خوب میشد پیداشون میشد
یه بارم وسطای سال موقعی که اول بودیم دبیر عربیمون گفت امتجان میگیره تا ته سال نگرفت هر دفه میومد میگفت بچه ها من به شما نگفتم امتحان دارین میگفتیم نه تازه ما کلی گله کردیم که اقا شما چرا امتحان نمیگیرین ما کلی میخونیم یادمون میره اینجوریه تازه دبیرمون معذرت خواهی میکرد میگفت هفته بعد حالا باز هفته بعد همون اش و همون کاسه
ولی عوضش دبیر ادبیات و زبان فارسی سال سوممون کلی حالمونو گرفت 10 دقیقه مونده به زنگ ما میخواستیم وسایلمونو جمع کنیم بریم خونه میگفت بچه ها امتحان ناگهانی دارین!!!!!