هرکسی توی یه دوره زمانی بدترین روز هارو داره
بدترین اتفاقات که چاشنیشون میشه بدترین قضاوت ها
بدترین ثانیه ها با بدترین فکر ها
میخوای تنها باشی ولی از تنهایی میترسی
هیچکس درکت نمیکنه
ترس کل وجودتو میگیره
نمیدونی از چی یا نمیدونی از کی ولی میدونی دلت گرفته
همه میگن درست میشه ولی ته دلت میخندی و میگی هرگز
اگر الان تو این حال روزی
اگر الان حس میکنی بدتر این دیگ نمیشه
اگر الان خودتو بدبخت ترین ادم روی زمین میدونی
ازت میخوام الان این نوشته رو copy کنی تو notebook گوشیت
میخوام این قول و بهت بدم که همه چیز درست میشه
شاید یکم دیر ولی میشه میخوام اون روز این متن و دوباره بخونی و برای اونی که فکر میکنی مثل توئه بفرستی
زندگی بهم میپیچه میپیچه و درست زمانی که فکرشو نمیکنی باز میشه اونم به دستت خودت
اینارو دختری میگه که تا چن هفته پیش همه متن های دپش جاشون توی خودنویس بود
اره اینارو همون دختری میگه که خودش ، خودشو خوشبخت کرد نه هیچکس دیگه...
Mono
دیدگاهها
-
خــــــــــودنویس -
فیزیک دهمعاقای کازرانیان قسمت کارگاه تست و نکتشون عاالیه و سطحشونم بالاس
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 4Dr.Aryan افتضاح
-
کاملترین جزوه زیست دهم (معجزه)اگر بفرستی ک ممنون میشم
-
خــــــــــودنویس
یه روز غروب تو هم میرسه پس تمام تلاشتو بکن ک اگ ب اون چیزی ک خواستی نرسیدی پیش خودت شرمنده نشی -
خــــــــــودنویسچیشد که این شد؟...
من که برای دلم چیزی کم نزاشتم...
#او ولی بدجور کم گذاشت...
دوست دارم نبودم حس بشه...
میخوام بدونم یادم در دل کی جاریه...
افسوس ک جواب سوال ذهنم رو میدونم...
راستی چه جوری میشه برای «هیچکس» نبود؟...
این هیچکس اون هیچکسی نیست که همه میشناسنش ولی نمیشناسنش...
اون هیچکس اینه...
میخواست بره قبول کردم مقصر من بود...
اخه نباید دل #او بگیره...
میدونم اگه بگیره دیگه باز نمیشه...
مثلا یه روز ولش کرد من هستم...
مثلا یه روز دلش گرفت من هستم...
مثلا یه روز تنها شد من هستم...
مثلا این دفعه بخواد بیاد ولی ...
بخواد بیاد ولی من نباشم...
اخ که اون روز هم میرسه...
فقط #او خودشم میدونه طاقت گریه هاشو ندارم مخصوصا وقتی توانی برای پاک کردن اشکاش ندارم...
مثلا دیگه نتونه نفس هامو بشنوه...
یا نتونه اون لبخند ملیحه رو ببینه...
اون روز خوب میتونه بغلم کنه فشارم بده...
اون روز وقتشه که من تماشا کنم...
اصلا ببینم کسی براش مهم هست؟...
نه فکر نمیکنم...
میدونم مراسم باشکوهی میشه...
آخه بابام وقت نشد برام عروسی بگیره حتمن اینو خوشگل برگزار میکنه...
همه میان...
فکر کنم #او هم بیاد...
قول بهم داد بره اونجایی که خیلی دوسش دارم...
ولی شایدم نیاد...
نمیدونم امید دارم حداقل اونجا ببینمش...
مثلا هیچکس باورش نشه مُردم...
مثل الان که باورم نمیشه زندم...
میدونی مطمئنم حسرت اذیت کردنام غر زدنام خندیدنام و شاد بودنام به دلشون میمونه...
منم حسرت بغل کردن #او به دلم میمونه...
این به اون در...
اون روزم میاد که به احترامم همه دوستام پروفایلشون سیاه میشه...
اینو گفتم که خودتونو اماده کنین...
یکی داره از نبودش خبر میده...
Mono -
کارگاه تست آقای امینی رادبه نظرم با اقای موقاری پیش بری بهتره چون هم جامع هست هم همه نکاتو میگن و نیازی نیست دوباره از اول بخونی
-
زمان برگزاری امتحانات نوبت دوم دهم کی هست؟ببین من یه خبر خوندم از وزرات اموزش و پرورش که میگفت دهم و یازدهم غیر حضوریه
ولی داخل اخبار گفتن برگزاری امتحانات مشخص نیست و بستگی به باز خورد مردم در این یه هفتا (یعنی از ۲۷ اردیبهشت) به بعد داره
پیشنهاد میکنم یه برنامه بر حسب اینک قراره حضوری برگزار بشه بچین چون بلاخره باید دهمو برای کنکور خوب بلد باشی و اصل سال های دیگ(مخصوصا ریاضی) دروس دهمه
موفق باشی -
خــــــــــودنویسبی محابا به هرسو کشیده میشد...
موهایش را میگویم...
سخره باد شده بود...
خوشبحالش...
باد را میگویم...
میتوانست هر بار که بخواهد بوی تنش را استشمام کند...
خوشبخت بود...
آینه اتاقش را میگویم...
ساعتها میتوانست تماشایش کند بدون انکه لحظه ای را از دست بدهد...
بیچاره شد...
دلم را میگویم...
مثل کسی که گم شده باشد در سایه دلتنگیس پناه گرفته بود...
مجنون شده...
مغزم را میگویم...
به طرفداری از دلم میپردازد رفتنش کاری کرده که ان دو دشمن دیرین هم حوصله دعوا ندارند...
کنترلش را ندارم...
چشم هایم را میگویم...
وسط خنده هایم اشکاش بیرون میریزد گاهی، گاهی هم وسط اشک ها لبهایم میخندند...
باد به خوشحالی رسیده بود...
اینه به خوشبختی...
دلم به بیچارگی دچار شد...
مغزم همچون مجنون خواب خوراکش عشق شده بود...
چشم هایم یک چیز میگفتند و لب هایم یک چیز دیگر...
زنده ام ولی از نوع مرده اش...
هر کدام به راهی رفت ولی من هنوز اینجا هستم...
با قلمم مینویسم که شاید سر قولش بماند...
قول داده بود ماه ۱۳ روز ۳۲ ساعت ۲۵ و دقیقه ۶۱ برگردد...
Mono -
خــــــــــودنویسمن این روزها دارم ادمها را بدون فیلتر میبینم و اما این حقیقت چه سخت میکاهد از جانم.
میدانی قصه اش شده مثل داستان عشق و نفرت اما حالا نفرت حقیقی تر از عشق است.
عشق واژه ای منفور و خالی از احساس نفرت کلمه ای که بار خیلی از حرف هارا به دوش میکشد. عشق احساسی پوچ و بی معنی و نفرت پیوندی محکم بین انچه میدانی و انچه میخواهی.فرد بدون عشق داریم ولی فرد بدون نفرت نه.زندگی بدون عشق داریم ولی زندگی بدون نفرت نه.و اما عشق بدون نفرت داریم ولی نفرت بدون عشق نه.
انقدر با کلمات بازی میکنم تا بازیچه کلمات نشم قبلا عاشق این ادمها بوده ام طمع تلخش را بدجور چشیده ام
این مدت به ادمهایی علاقه مند شده ام که تا این لحظه نمیدیدمشان و از ادمهایی دل کندم که روزی بهترینم بودند. عجب پارادوکس نفرت انگیزی!
منطق است دیگر وقتی جای عشق را بگیرد خیلی چیزها تغییر میکند. از یک جایی به بعد می رسد و بزرگت میکند. نقاب را از چهرها برمیدارد و نفرت را در کلماتت همچون زندانی رها شده از بند ازاد میکند.
راستش تا به حال تعریفم از عشق ان چیزی بود که اکنون در نفرت پیدا کردم.
عشق از دردهایش می گویید نفرت انکارش میکند. عشق از زیبایی می گویید نفرت نقضش میکند عشق از احساسات می گویید و نفرت مسخره اش میکند.
می دانم که میدانی دانستن این که عشق از بین می رود ولی نفرت همیشه پایدار است تلخ است. میدانم که میدانی با نفرت تسکین میابی و در آخر میدانم که میدانی همه را برای قانع کردن خودم میگوییم...
Mono -
امید به آینده (( با انرژی مثبت وارد شو ....... )) ️️️️️️️️همه تلاشتو بکن حداقلی اگه به اون چیزی که خواستی نرسیدی جلوی خودت شرمنده نیستی...
-
خــــــــــودنویسدوباره شب شد...
من در شبها عجیب تر از همه عمل میکنم...
همه دلتنگ میشوند دلشان هوای یار میکند اما من....
در شبها عجیب سنگ میشوم...
منطق جدید چاشنی احساسات جدید میشود...
دل میکنم از #او، آنی که در همه نوشته هایم جای دارد...
متنفر میشوم از #او...
پازل بی تفاوتیتش را کنار هم میچینم و اخرین مهره شک را در ان جای میدهم...
عجب پازلی همچون قلبم هزار تیکه شده...
از همه میبرم...
گزینه دوم بودن باعث میشود گزینه هیچکدام را انتخاب کنی...
ا=احساس
ن=نفرت
ت=تصمیم
ق=قلب
م=مرگ
احساس نفرت تصمیمی که قلب را به مرگ وا میدارد...
انتقام در وجودم رخنه کرده...
روزی نوبت من هم میرسد...
روزی که به رگ گردن خدا نزدیک شوم و اهمیت ندهم...
روزی که لیوان اب دستم را بنوشم در حالی که #او در رو به رویم در حال اتش گرفتن است...
بلاخره ادم به اینجای زندگی هم میرسد...
روزی که دیگر از هیچ چیز باک ندارد...
روزی که شیطان روزی هزار بار ارزوی مرگت میکند اخر او راهم بد نام کردی...
انقد راحت میگوییم چون دقیقن در همینجا ایستاده ام...
الان در حال تماشا ام میرسد روزی که شما باید تماشا کنید...
Mono -
هرچی تو دلته بریز بیرون 4الان همه خواب بودین بیدار شدین یا بیدار بودین نخوابیدین؟
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 4Erfan...11 واو ایول
-
هرچی تو دلته بریز بیرون 4عشق جوششي يكجانبه است. به معشوق نميانديشد که کيست؟ يك »خود
جوشي ذاتي« است، و ازين رو هميشه اشتباه ميکند و در انتخاب به سختي
ميلغزد و يا همواره يكجانبه ميماند و گاه، ميان دو بيگانه ناهمانند، عشقي جرقه
ميزند و چون در تاريكي است و يكديگر را نميبينند، پس از انفجار اين صاعقه
است که در پرتو روشنايي آن، چهره يكديگر را ميتوانند ديد و در اينجا است
که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مينگرند،
احساس ميکنند که هم را نميشناسند و بيگانگي و ناآشنايي پس از عشق ـ که
درد کوچكي نيست ـ فراوان است
قسمتی از کتاب کویر نوشته دکتر علی شریعتی -
هرچی تو دلته بریز بیرون 4Erfan...11 جدی؟
-
خــــــــــودنویسدیگ بهت فکر نمیکنم...
میبینی حالم خوب شده...
امروز دیگه موهامو نزدن ازم قول گرفتن دیگه نکنمشون...
منم ادم خوش قولی هستم همیشه سر حرفام میمونم...
با س تا مورچه دوست شدم شبا دور حیاط باهم قدم میزنیم...
یه وقت فکر نکنی از تو میگم براشونا نه اصلا...
فقط از موهات میگم.. از چشمات و از اون خنده هات...
دیگ بهت فکر نمیکنم مربا میخورم بدون اینک یاد لبات بیوفتم...
گلای قرمز و بو میکنم بدون اینکه یاد اون روسری خوشگله که خیلی دوستش داشتی بیوفتم...
خوب شدم قرصاهم کمتر شدن...
بیشتر حرف میزنم...
دیروز بلاخره دستامو باز کردن گفتن میتونن بهم اعتماد کنن...
یادته بهم گفتی برو خوب شو دیوونه؟!
من دیوونه خوب شدم...
یادته گفتی ازم میترسی؟!
اما حالا هیچکس دیگه منو جزو زنده ها حساب نمیکنه...
همه باور کردن خوب شدم...
منم باور کردم که دیگه بهت فکر نمیکنم...
با امروز دقیقن میشه ۴۵۳ روز و ۷ماه و ۳هفته و ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه اس که از اخرین باری که دیدمت میگذره...
اخ الان شده ۳۱ دقیقه...
من بهت فکر نمیکنم حتی نمیدونمم ۳ ماه و ۱ هفته و ۲ روز دیگه تولدته...
من بهت فکر نمیکنم حتی دیگ خبر ندارم غذای مورد علاقت خورشت سبزیه...
من بهت فکر نمیکنمم دیگه هم نمیدونم به اون پاستیل قرمزا حساسیت داری...
نه من دیگه هیچی ازت نمیدونم...
من خوب شدم من باور کردم که خوب شدم...
حواست باشه یکی دیگرو دیوونه نکنی بندازی رو تختاا
ببین من خوب شدم ولی تو باور نکن...:)
Mono -
دبیر فیزیک دهمM2000Soheil آقای یاری چون هم حالت شوخی طبعیشون باعث میشه درس برامون جذاب تر بشه هم تدریسشون خوبه