بندگی کن تا که سلطانت کنند / تن رها کن تا همه جانت کنند
خوی حیوانی سزاوار تو نیست / ترک این خو کن که انسانت کنند
چون نداری درد، درمان هم مخواه / درد پیدا کن که درمانت کنند
بنده ی شیطانی و داری امید / چون ستایش همچو یزدانت کنند
سوی حق نارفته چون داری طمع / همسر موسی بن عمرانت کنند
شکر و تسلیم مسلمانیت کو / ای که می خواهی سلیمانت کنند
از چَه شهوت؟ قدم بیرون گذار / تا عزیز مصر و کنعانت کنند
بگذر از فرزند و مال و جان خویش / تا خلیل الله دورانت کنند
سر بنه در کف برو در کوی دوست / تا چو اسماعیل قربانت کنند
در ضلالت مانده ای چون سامری / آرزو داری که لقمانت کنند
چشم لاهوتی اگر داری بیا / تا به بزم قرب مهمانت کنند
چون علی در عالم مردانگی / فرد شو تا شاه مردانت کنند
قابل این رتبه ها چون نیستی / سعی کن، شاید مسلمانت کنند
همچو سلمان در مسلمانی بکوش / ای مسلمان تا که سلمانت کنند
تا توانی در گلستان جهان / خار شو تا گل به دامانت کنند
همچو خاک افتادگی کن پیش از آن / تا به زیر خاک پنهانت کنند
خوانده ای گر تو یحب الصابرین / صبر کن تا از محبانت کنند
با یتیمان مهربانی پیشه کن / تا پس از تو با یتیمانت کنند
همچو ذاکر ذکر حق کن روز و شب / تا مگر از اهل ایمانت کنند