سلام به دوستان گل آلایی
به خصوص دانشجوهای ورودی امسال
خوبین همگی ؟ اوضاع روبه راهه ؟
دانشجو شدنتون مبارک 🙂
دانشجویی یکی از دوران پرهیاهوی زندگیه هرکس به طریقی می گذرونه
برای بعضی ها میشه بهترین دوران زندگی و ساختن آینده
برای بعضی ها میشه پیدا کردن دوستان نابی که سالیان سال باهم باشن
و برای بعضی ها مسیر مهاجرت
و برای بعضی ها ترکیب همینا
و و و
خب حالا که شما هم وارد این مسیر و این دوران شدین
از روزای اول دانشگاهتون برامون بگین
از خاطره روز اول روز ثبت نام اولین کلاس و اولین اتفاقات بامزه ای که براتون میافته 😋
و هر چیز دیگه ای که خودتون دوست دارین 🙂
متن جایگزین
لذت ببرین از مسیر جدید زندگیتون از پیچ و خم هاش نترسین ادامه بدین با لبخند و امید یادتون نره زیبایی هاش رو هم ببینید هر روزش یه رنگه هر روزش یه حس و حالی داره تا چشم بهم بزنید می بینید داره به انتهاش میرسه تا می تونید خوب باشین و خوب بمونید و مولد خوبی باشین رد پاتون رو برای بقیه به یادگار بذارید شاد باشین و امیدوار و پر انرژی... @دانش-آموزان-آلاء @همیارسلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید 😂 خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید 😂 اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء
سلام به همهی بچههای با انگیزه!
دیروز روز جهانی اشتباه بود؛ بهترین بهونهای که بتونیم کمی از اشتباهاتمون بگیم، بخندیم، درس بگیریم و تو مسیر امسال قویتر قدم برداریم!
بیاید از تجربههای پارسال بگیم:
چه اشتباهاتی داشتید که شاید در لحظه ناامیدتون کرد، ولی الان ازش یه درس خوب گرفتید؟
چطور تونستید از اون اشتباه عبور کنید؟
و مهمتر از همه، چه توصیهای برای بقیه دارید تا همگی سال تحصیلی بهتری رو شروع کنیم؟
این تاپیک جاییه برای صداقت و یادگیری؛ از خندهها، ناراحتیها و موفقیتهایی که بعد از اشتباهاتتون به دست آوردید! منتظریم تا قصههای شما رو بشنویم تا هممون با تجربههای هم، بهتر پیش بریم.
پس شروع کنید؛ اشتباهاتتون رو با ما به اشتراک بذارید و یه قدم جلوتر برداریم!
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-مهندسی
@دانشجویان-پزشکی
درود.به به بالاخره روز دختر رسید. روز دختر رو به همهتون تبریک میگم امیدوارم که همیشه سالم و سلامت و موفق باشید🌺🌺🌺🌺🌷🌷🌷🌷🎉🎉🎉🎉🎉🎉
انجمن رو منفجر کنید دخترا
@بچه-های-تجربی-راه-ابریشم @بچه-های-تجربی-کنکور-1401 @بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم @بچه-های-ریاضی-کنکور-1401 @بچه-های-همخوانی @راه-ابریشمی-ها-ادبیات @راه-ابریشمی-ها-دینی @راه-ابریشمی-ها-ریاضی-تجربی @دانش-آموزان-آلاء
هاعییی بر شما ای هم کنکوریای من😂
چخبررر؟ خوبین؟
آقا داریم به لحظات ملکوتی اعلام نتایج نزدیک میشیم..
یعنی دیگه امروز فرداست که با استرس وارد سایت میشیم، هی منتظر لود شدن سایت میمونیم، آب دهنمون خشک میشه دست و پامون سرد میشه حتی ممکنه انگشتامون بلرزه، تا اینکه بالاخره اون عبارتو میبینیمش...
شما رو نمیدونم ولی این روزا ذهنم پر از سواله...
شاید مهم ترینشون ک احتمالا برای شما هم همینه اینه که: قراره با چه عبارتی رو به رو شم؟ مردود؟ قبولی؟ قبولی چی؟ قبولی کجا؟ قبولی کِی؟
و از اینا گذشته.. هر یک از این عنوان ها قراره برام چه سرنوشتی رقم بزنه؟
گیریم که رسیدم به خواستم... تهش که چی؟ یعنی قراره ی اینده گل و بلبل مثل همونچیزی که خیالپردازیشو میکنم داشته باشم؟
و یا اگه نرسم، قراره سرنوشت شومی داشته باشم؟
ایا اصلا قراره به قولی: "خواست و قسمتم یکی باشه؟"
شما چه سوالایی ذهنتونو درگیر کرده و باعث میشه نگران باشین؟
بیاین باهم حرف بزنیم :>
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 @بچه-های-ریاضی-کنکور-1403 @انسانیا @تجربیا @ریاضیا
درود🍷🍷y (488).gif
امیدوام حال خوبی رو داشته باشید
هر چند وقت یکبار بیا اینجا توی یه پست یه اسکرین شات از پروفایلت (کاور . عکس پروفایل . بیوگرافی و تعداد فالور وبقیه چیزای که تو پروفایلا هست)بگیر و زیر اون امضایی هم اگه داری اضافه کن و بفرست اینجا
اگه دوست داشتی در آخر پست در حد یک خط هرچی که خواستی بنویس و اضافه کن
و اینجوری ردپات رو توی انجمن ثبت کن تا بمونه یادگاری ...👣
به قول آقای موقاری حالا که داری خوب گوش میدی چندتا جونم به این نکته هم بگم😂:
1.درحال حاضر تو پروفایل همه یه باکس تبلیغ هست، ممنون میشم اگه سعی کنین اونو تو عکس نشون ندین. + ادرس ایمیلتون هم کات کنید که اخراج نشید.
2.یه تعادلی هم داشته باشین تو ارسال پست! درواقع جوری نباشه که هروز بفرستید یا سالی یکبار بفرستید😂
3.اسپم هم که دیگه خودتون میدونید زشته بگم بهتون .. بزرگشدید دیگه 😂
y (546).gif
4.دوستاتم دعوت کن
امیدوارم خاطره بشه واسه هممون👌
1 (2).gif
چاکر همه رفقای آلا
دعوت میکنم از همه آلایی ها
@دانش-آموزان-آلاء
پ.ن: راستی Sharllot هم تو نوشتن تاپیک کمک کرد ولی ایده اصلی مال خودم بود .. گفتم اسمشو بیارم خودشو نکشه بعدا 😑👌🤣🤣
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به خـودتــــــــــــــ(: 0_1534586486711_balloons-smiley.gif
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نه کپی کار های بقیه 😒
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:
همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
🍃@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن 0_1534586514665_scrap-books-smiley.gif
🦋Sobhan.1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب 😘
🍄negaarin / M.an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر ! 🤖 🧠
🍁@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن 👳🏻♂ 👳🏼 👳♂ 👳🏼♂
⚡@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین 🧐 🤩
💧 @zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان 😉 😂 🕸
....................................
ازتون خواهش میکنم 😥 به پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگری ندارد 😒😂
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستم 0_1534586535363_cowboy2-smiley.gif 😂 😂
0_1534586548670_coke-smiley.gif
درود دوستان همین الان تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم. تو این تاپیک میایم جملات قشنگ و آموزنده و انرژی دهنده افراد معروف و موفق رو به اشتراک میزاریم باهم. هرجمله زیبایی از یه شخص که دیدین قشنگه و روحتونو نوازش کرد و متحول کرد بفرستین بقیه هم ببینن ولذت ببرن. این شخص میتونه ورزشکار، هنرمند، دانشمند و...... هر فرد موفقی باشه!
منشن هم لازم نیست تمام بچههای آلا منشن هستن!
@دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @راه-ابریشم-پرو-شیمی @راه-ابریشم-پرو-زیست @راه-ابریشم-پرو-زبان @راه-ابریشم-پرو-ریاضیات-ریاضی @راه-ابریشم-پرو-ریاضی-تجربی @راه-ابریشم-پرو-دینی @راه-ابریشم-پرو-ادبیات @راه-ابریشم-پرو-فیزیک-کازرانیان تجربیا تجربی @ریاضیا @انسانیا
سلاااااااام بر دوست های عزیز و خوشکل خودم 🥰❤🤗
همیشه واسه همه مون در یک موقع زمانی یه اتفاق هایی میوفته که شیرینه گاهی هم تلخ 😍😭
همین تلخ و شیرینا با مرور زمان🕰 میشن خاطره و در دفتر خاطرات ذهنمان جا خوش میکنن ⌛📜
حالا دوستان🤗 از شما میخوام که
از خاطرات زندگی تون بگین از خاطرات شیرین☺️ ، بامزه 😋، تلخ 😔،دوران مدرسه 👩🏫👨🏫، دوران دانشگاه 👨🎓👩🎓،
از سوتی هاتون😂 و از خاطرات با دوستانون👬👭 و هرچی که دوست دارید بگیید و باما شریک شید😉
دوستون دارم فراوون با کلی قلب هاییی رنگیی
💚💛🧡❤💙💜🖤
@فارغ-التحصیلان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @حامیان-آلاء @خیرین-کوچک-دریا-دل @ادمین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا dlrm پشمک اکالیپتوس
marzyeh78 @رُ-ز-عــآبیـ ایهام @Saahaar گونش
@Milad91 Virus @Survival
بِسْم رَبّ النور ☁️
سلام
امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... 🎈
برم سراغ حرف اصلی....
در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....❤️☁️
یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل.....
البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم.....
اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ☁️🎈🍒
IMG_۲۰۲۳۰۶۱۶_۲۲۰۶۵۴.jpg
پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ
و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:☁️❤️
بسم الله الرحمن الرحیم...
به نام یزدان پاک... که فاطمه را از او دارم.. =)) ☁️☘️🍒
سلام بهتون ساکنین انجمن
امیدوارم حال دلتون عالی باشه 👌🏻🌱❤️
بریم سراغ اصل مطلب..
که بخاطر این موضوع مهم شما رو دعوت کردیم....
پ.ن: اصلنم مهم نیست شما جدی نگیرید😂🤝🏻)
فردا یه روزیه که یه بنده خدایی قدوم نا مبارکش رو، رو چشم زمین گذاشت .... 😐😕
این دختر سر اسم همه، همه رو دیوونه کرده... 🔪
عملا حافظه ماهی داره 😒😂🤝🏻
به شدت درس خون و خانوم...
میگه امسال دیگه پزشکی رو میارم 😎 دیگه الله و علم...
(اما من که بعید میدونم 👌🏻👍🏻🤝🏻😂پزشک هم بشه کی قرار خودشو بسپره به این بشر دو پا من شخصا به عنوان دکتر قبولش ندارم)
تموم شد خصلت های خوبش من دیگه هیچی یادم نمیاد... 🤔😂
(سرم رفته 😂🔪)
دیگه بین زمین و هوا نزارمتون... 😂
تولد فاطممونههههههههههههههه🥺😂❤️❤️❤️❤️❤️
fest30.gif823d8cf6-48cb-4755-81d5-ec817b734e02-image.png confetti.gif
عشق من تولدت مبارک
یکساله دارمت و این اواخر بیشتر تو قلبم فرو رفتی و جا باز کردی مهربون... ☘️🍒☁️=))
تو یکی از خوشگل ترین و عزیز ترینایی برام و همیشه خوشحالم و افتخار میکنم تو رفیقمی...starplucker.gif
دوستان من آهنگ ندارم درحال حاضر هر کس داره بفرسته تا مجلس گرم بشه 😂y (719).gif
فففففففففففففففقط....
خواهران گرام برادران ارجمند با رعایت شئونات اسلامی جوری که اسلام تو خطر نیوفته همه مجلس رو گرم کنید😉😂🤝🏻🥳
آقایونی که خوشتیپ کردن کت رو در بیارن...132.gif😎
خانوما البته فقط دست 😂🤝🏻👈🏻👏🏻y (722).gif
خب... خب....
زمان صرف شیرینی و شام فرا رسید.... 😌😉
ولییییییییییی متأسفم فاطمه دست به جیب نشد براتون تدارکات تهیه کنه......😒😂
بگذریم از این تشریفات...
برات بهترین رو آرزو میکنم بهترینم... 1593
خانوم دکتر شدنتو ببینم عزیزدلم...
از دور میبوسمت خانوم ناناز=))) 🍓
loveboat.gif
هممون دعوتیم به این میلاد قشنگ...
kumbaya.gif
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@ریاضیا
@تجربیا
@دوازدهم
@یازدهم
@دهم
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه😂
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
Infinitie. A
ramses kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
مجتبی ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
Mehrsa 14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن😂😂
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سیاهچالهها
مقدمه
طبق نظریه ، نسبیت عام ، گرانش انحنا دهنده فضا - زمان است. فضای حول ستاره به نحو بارزی خم میشود در لحظهای که هسته ستاره تبدیل به حفره سیاه میشود. این جرم خطوط فضا زمان را مانند پیلهای به دور خود میپیچد. امواج نوری کم تحت زوایای خاصی به سمت سیاهچاله روان میشود. در سطح کرهای که هم مرکز نقطه یکتایی سیاهچاله است، تجمع میکنند. در فاصله معینی از سیاهچاله که بسته به جرم لا وارد شده باشید ستاره رمبیده دارد، جاذبه آنچنان زیاد است که نور نمیتواند فرار کند، به این فاصله افق حادثه گفته میشود.
ساختار سیاهچالهها
با حل استاتیک غیر چرخشی با تقارن کروی برای معادلات میدان انیشتین این نکته مشخص میشود که سیاهچالهها که از یک سمت به صورت چاه عمل میکنند، در سطح دیگری بصورت چشمه عمل میکند. یعنی میتواند دو سطح مختلف فضا زمان را از جهانهای گوناگون یا دو نقطه بسیار دور از جهان خودمان را به هم متصل کند. که به این حالت لا وارد شده باشید کرم چاله یا پل انیشتین رزن گفته میشود.
سیاهچالهها چگونه بوجود میآیند؟
هر چه لا وارد شده باشید ستارههای نوترونی بزرگتر باشد کشش جاذبهای داخلی آن نیز بیشتر خواهد بود. در سال ۱۹۳۹ اوپنهایمر فکر کرد که نوترونها نمیتوانند در برابر همه چیز مقاومت کنند. به نظر او اگر یک چیز در حال از هم پاشیدن بزرگتر از ۲.۳ برابر اندازه خورشید بود، آنگاه نه تنها الکترونها بلکه نوترونهای آن نیز در هم میشکست.
همچنین باید بدانیم که وقتی نوترونها در هم شکستند، دیگر هیچ چیز مطلقا وجود ندارد که از در هم پاشیدن ستاره جلوگیری کند. اگر شما خود را روی سطح یک توده در حال از هم پاشیدن تصور کنید، آنگاه شما با فرو ریختن آن جسم به مرکز آن نزدیکتر و نزدیکتر خواهید شد. و بنابراین نیروی جاذبه بیشتر و بیشتری را حس خواهید کرد. تا هنگامی که ستاره به مرحله کوتوله سفید برسد، شما بیش از ۱.۰۱۶ تن وزن پیدا خواهید کرد.
تصویر
وقتی که ستاره به در هم پاشیدن ادامه داد و از مرحله ستاره نوترونی هم گذشت و بطور کامل از هم پاشید، وزن شما از ۱۵۰۰۰ میلیون تن بیشتر و بیشتر خواهد شد. اگر سیاهچاله به اندازه کافی به ما نزدیک بود، میتوانستیم نیروی جاذبه بر آن را حس کنیم. اما وقتی یک سیاه چاله در میان ستارهها خیلی دورتر از ما قرار دارد، آیا میتوانیم وجود آنرا اثبات کنیم؟ برای این منظور اخترشناسان دو راه آشکار شدن حدس میزنند. اول از روی جرم سحابی برای مثال اگر آنها جرمهای تمام ستارگان موجود در یک خوشه ستارهای مریی بطور قابل ملاحظهای کمتر از جرم خوشه وجود داشته باشد، مرکز کهکشانها به عنوان مکانهایی تلقی میشوند که در آنها سیاهچالهها وجود دارند. زیرا چگالی مواد در آنجا زیاد است. راه دوم نیز این بوده که اگر چه hc سیاهچالهها هیچ تشعشعی خارج نمیشود، اما چیزهایی که در سیاهچالهها سقوط میکنند. به هنگام سقوط اشعه ایکس از خود منتشر میکنند و هر چیز کوچکی که در سیاهچالهها سقوط کند تنها مقدار کمی اشعه ایکس از خود منتشر میکند. این مقدار برای کشف آن در فاصله میلیونها میلیون کیلومتری کافی نخواهد بود.
در سال ۱۹۷۱ یک دانشمند انگلیسی به نام لا وارد شده باشید استفن هاوکینگ< عنوان کرد که این واقعه بوجود آمدن سیاهچالهها هنگامی که جهان نخستین لا وارد شده باشید انفجار بزرگ خود را آغاز کرد اتفاق افتاده است. هنگامی که تمامی مواد تشکیل دهنده جهان منفجر شد، مقداری از این مواد آن چنان به هم فشرده شدند که تبدیل به سیاهچاله گشتند. وزن برخی از این سیاهچالهها ممکن است به اندازه وزن یک سیاره کوچک و یا از آن کمتر باشد و وی آنها را سیاهچاله کوچک نامید.
نتایج تحقیقات هاوکینگ
سیاهچالهها میتوانند وزن از دست بدهند.
مقداری از انرژی جاذبهای آنها در خارج از محدوده لا وارد شده باشید شعاع شوارتز شیلد ستاره به ذرات ماده تبدیل میشود.
ممکن است این ذرات به فضای بیرون بگریزند از این طریق مقداری از مواد تشکیل دهنده سیاهچالههای بزرگ که به اندازه یک ستاره وزن دارند، برای تبخیر همه مواد تشکیل دهندهاش میلیونها میلیون سال وقت لازم است. در حالی که در این مدت خیلی بیشتر از این مقدار ماده به آن اضافه میشود. بنابراین هیچگاه از طریق تبخیر وزن آن کاسته نمیشود.
هر چه سیاهچاله کوچکتر باشد سرعت تبخیر آن بیشتر است یک سیاهچاله کوچک واقعی باید بیشتر از مقدار مادهای که به خود جذب میکند وزن از دست بدهد. بنابراین سیاهچاله کوچک باید بوسیله تبخیر کوچکتر و کوچکتر شود و بالاخره هنگامی که دیگر خیلی خیلی کوچک شد یک مرتبه تبخیر آن حالت انفجاری به خود گرفته و تشعشعاتی حتی با انرژی بیشتر از اشعه ایکس منتشر کند. اشعه منتشر شده از این طریق اشعه گاما خواهد بود.
سیاهچالههای کوچکی که ۱۵ میلیون سال پیش هنگام نخستین انفجار بزرگ جهان ایجاد شدهاند، اکنون ممکن است در حال ناپدید شدن باشند. هاوکینگ اندازه اولیه آنها و نوع اشعه گامایی را که هنگام انفجار تولید میکنند، حساب کرد.
انواع سیاهچاله
۱- شوارتس شیلد: ساده ترین نوع سیاهچالههاست، بار و چرخش ندارد، تنها یک افق رویداد و یک فوتون کره دارد، از آن نمی توان انرژی استخراج کرد. شامل تکینگی ، نقطهای است که در آن ماده تا چگالی نامحدود در هم فرو رفته است.
۲- رایزنر- نورد شتروم: هم بار دارد وهم چرخش ، می تواند دو افق رویداد داشته باشد ، اما تنها یک فوتون کره دارد. شامل یک تکینگی نقطه ای است که وجود آن در طبیعت نامحتمل است، زیرا بارهای آن همدیگر را خنثی می کنند.
۳- کر: چرخش دارد، اما بار ندارد. بیضی و از بیرونی حد استاتیک است. منطقه تیره میان افق رویداد و حد استاتیک ارگوسفر است، که می توان از آن انرژی استخراج کرد. می تواند دو افق رویداد و دو حد استاتیک داشته باشد. دو فوتون کره دارد. شامل یک تکینگی حلقهای است.
۴- کر- نیومان: هم بار دارد و هم چرخش ، همان سیاهچاله کر است، جز اینکه بار دارد، ساختارش شبیه ساختار سیاهچاله کر است. میتوان از آن انرژی استخراج کرد. یک تکنیگی حلقهای دارد.
به نظر پژوهشگران چهارنوع سیاهچاله همچنانکه ذکر شد می تواند وجود داشته باشند. مهمترین موضوع در باب سیاه چاله آنست که ، بدانیم ماده در داخل سیاهچالهای که حاصل آمده است در نهایت به چه سرنوشتی دچار می شود؟ اختر فیزیکدانان میگویند:اگر مقداری ماده به داخل حفره سیاه از قبیل آنچه که از یک ستاره وزین مرده بجای مانده بیندازید، نتیجه نهایی همواره الزاما یک چیز خواهد بود و تنها جرم ، بار الکتریکی و اندازه حرکت زاویه ای که جسم با خود حمل می کند باقی خواهند ماند. اما اگر کل جهان به داخل حفره سیاه خود بیفتد، یعنی به شکل سیاهچاله در آید، دیگر حتی کمیاب بنیادی (جرم) ، بار الکتریکی و اندازه حرکت زاویه ای نیز ناپدید می گردند.
مجهولات سیاهچالهها
اگر ستاره شناسان بتوانند نوع پرتوهایی که هاوکینگ پیش بینی کرده است، شناسایی کنند، مدرک خوبی برای تأیید تشکیل و وجود سیاهچاله بدست خواهد آمد. اما تاکنون پرتوهای پیش بینی شده کشف نشدهاند. با اینحال هر لحظه ممکن است این پرتوها شناسایی شوند. دلیل تابش اشعه ایکس از حفره سیاه این است که جرمی که توسط لا وارد شده باشید طوفانهای ستارهای خود ستاره ، از سطح آن میگریزند، در فاصله مناسبی که به حفره سیاه رسیدند، توسط حفره شکار میشوند و در مداری به دور حفره شروع به چرخش کرده و به این ترتیب شکل یک دیسک عظیم را تشکیل میدهند.
با توجه به این نکته که لایههای داخلیتر دیسک سریعتر از لایههای خارجی میچرخند، در اثر اصطکاک لایههای مختلف دیسک گرم شده و شروع به تابش اشعه ایکس میکنند. به این دیسک ، دیسک تجمعی گفته میشود. این حالت برای اولین بار در لا وارد شده باشیدستاره دوتایی (دجاجه۱-x) مشاهده شده است. احتمالا قطر خود حفره سیاه (قطر افق حادثه) ۳۰ کیلومتر است و برای تمامی ستاره دوتایی سیاهچاله ساختمان به همین شکل است:d
از سایت آکادمیک
با سلام خدمت همه عزیزان !
من با توجه به اینکه پایم ضعفیه و سال سوم دبیرستان هم سر کلاسا نبودم (به خاطر مشکلی که داشتم یعنی سه ماه رو کلا سر کلاس بودم) و تا الانم زدم به تنبلی و نخوندم و هی انداختم اینور و اونور خواستم بگم اگه الان شروع کنم میتونم کنکور موفق بشم؟!
خیلی دوس دارم یه دانشگاه دولتی قبول بشم ! به خاطر خیلی چیزا !
به ریاضی خیلی علاقه دارم ولی نمیدونم چرا هیچ وقت از هیچ درسش نمره نمیگیرم ! البته چون فکر کنم نمیخونم :|
به نظر شما قبول می شم یا نه؟ 😞
چهرازی طور️حبیب(:
-
خداحافظی
جمشید بسه گریه نکن..!
حبیب تو هم اون سیگارتُ خاموش کن دودش خفمون کرد!حبیب سیگارشو از پنجره پرت کرد بیرون اومد سمتم گفت
مگه ما قرارمون 40 تا نبود!؟
این کارا یعنی چی؟!گفتم نه بودجه داریم نه موز نه حوصله نه...
حبیب گفت ما نمیریم میخای بری خودت برو!
گفتم من اوردمت خودمم برت میگردونم
جمشید اشکاشو پاک کرد گفت
ادما اومدنشون با خودشونه رفتنشون نه!
گفتم جمشید سر شبی فلسفی اش نکن!
حبیب گفت :خب بگو چ مرگته میخوای بری؟!
گفتم هیچی فقط برم که نباشم
گفت چرا؟!
گفتم چون خونه زندگیم بوی موندگی گرفته پشت این کیبورد
چون اون قدر که باید نفس بکشم نکشیدم
حبیب گفت مگه این جا چشه؟ مگه نگفتی اینجا همه هم زبون همن؟!
گفتم چه ربطی به اونا داره؟
شاید من آدم قبلی نیستم
جمشید گفت
بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده
تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده
بیا تا اومدنت دیر نشده دلها دلگیر نشده
تا هنوز فاصلهمون جوونه و پیر نشدهجفتمون برگشتیم سمتش و گفتیم تموم شد؟!
بعدم هنوز نرفتم که جمشید... دارم میرم
حبیب گفت تو اگر برو بودی همین الان میرفتی این چرت وپرت هارو هم نمینوشتی
وقتی همه خواب بودیم میرفتی!!
گفتم که چی؟!
میخای بگی من جربزه (جربذه جربضه جربذه)
ندارم؟!گفت اولا که ی املا بلد نیستی بنویسی اخرش حمال میشی
دوما این که نه نداری!
گفتم تو میخای جلو رفتن منو بگیری یا خوشحالی از رفتنم؟
جمشید گفت نه بابا دروغ میگه از دیشب که بهش گفتی میخوای بری داره یواشکی زیر بالشت گریه میکنه
فقط به روش نمیاره!
حبیب گفت جمشید ی کاری نکن دوتا از قلوه ها تو بکشم بیرون ها!!
جمشید سرشو انداخت پایین ی کم فکر کرد بعد ی چرخ زد گفت
اصلا تو مارو به امید کی میخوای ول کنی بری؟!
روزایی که تو نیستی اینجارو آپ کنی کسی نمیاد سمتمون چون حوصلش سر میره!
من میگم نرو چون نمیدونیم بعدش چی میشه
چون اگر تو بری چهرازی نصفه میمونه!
ولی اگر رفتی دیگه برنگرد!
چون نمیگن برای 40 تا التماس کرد 10 تا هم ننوشت!
میگن مشکل از ماست
مشکل از من وحبیب و دلبره!
توروخدا یکم به فکر ما باش نزار ازخاطره ها پاک شیم
یهو حبیب گفت
گریه ی دیوونه که میگن همینه ها؟!
بغض گلومو گرفت
گفتم وقتی همه زندگیت میشه ی انجمن!
ی ساله زندگیمو گذاشتم پاش
من میدونم دیگ دارم بهش معتاد میشم
میدونم(زدم رومیز)
میدونم اگر اینجا باشم نمیتونم درس بخونم
ولی من دلم پر میکشه که ی بار دیگه برم تو دلی!یهو نوید محمد زاده از در اومد تو گفت خدایا بسه دیگ
این جا چهرازیه یا مال منه؟!
گفتم عه نوید تویی؟!حبیب به جمشید گفت عه این نوییییییده
جمشید گفت کیه!!!؟
حبیب گفت نویییییدههیچی دیگ نوید اومد ی ژست گرفت حبیب وجمشید هم پونصد شونصد تا سلفی گرفتن برای روز مبادا
دیگ یادشون رفت که من درو بستم و رفتم
بهشون نگید
ولی هرازگاهی دورادور میبنمشون(:
مبادا از دستم برن(:@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلاسعی میکنم که تو چهرازی باشم هرچند وقت یک بارو پست ها رو تموم کنم
تا درودی دیگر بدرود️
شما نظرتون چیه؟!(:
بهم بگید(:
https://forum.alaatv.com/topic/11918/هرچی-تو-دلته-بریز-بیرون-4/104615
️
-
دیو چو بیرون رود فرشته در ایدهمه با هم شعار بدین که هوشنگ شاهنشاه و اریامهر چهراز داره میاد
-هوشنگ پاشو بیا دیگه این حبیب و صاحب حسن در چی چی بکوش رفتن
+چیه چه خبرته
- هوشنگ دیدی اخرش تونستیم اینجا رو بگیریم
+خب؟
-هیچی دیگه گرفتیم و ان دژخیمان لایک پرستو از میهن بیرون کردیم
+عادل انصافا فازت چیه این خرابه رو چطوری میخوای درست کنی؟
-یکم از خودت احساس نشون بده حبیبو نگا موز میداد ؟ یه سیبی چیزی نداره تشریفاتی اهدا کنی؟
+نه ولی انصافا قول میدم به روت نیارم نویسنده نیستی
-هوشنگ تازه تونستیم نویدشونم بگیریم خسته شدی میگم بیاد رگشو باد کنه بخندیم
+دیگه چی؟
-نیچه رم بر میدارم میارم اینجا هوشنگ دیدی بلاخره مدیریت تودیع شد؟
+اره اصلا از این به بعد بجای موز سیب میدیم دلت خوش شه. نیچه رو دیگه چرا؟
-مگه نمیدونی؟نیچه بعد لو سالومه رفته بیمارستان شهرازی؟میارمش چهرازی تازه قراره بقیه فیلسوفا رم بیاریم
+خوبه خوبه
منتظر قسمت بعدی و حضور فلاسفه باشین
@خـانـومــ بلاخره به این بیت رسیدیم که میگه: آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست. گرد سم خران شما نیز بگذرد
البته امیدوارم ناراحت نشده باشین چون قراره در ادامه چهرازی رو تبدیل به پارتی فلاسفه کنیم -
کودتا
برنامه های ما الان پس گرفتنی میشه!
حبیب پاک کن اون اشکاتو بابا ما این 40 تا پست رو با خون دل نگرفتیم که بدیم دست حکومت هوشنگ اینا!
@Vadf+ولی.. ولی اونا اومدن موز های مارو بردن میخواستن جاش سیب بدن (و های های گریه میکند)
جمشید تو ی چی بهش بگو
جمشید ی نگاه خصمانه به حکومت هوشنگ اینا میکنه
میگه اول با اون جوک بی مزش کلیه ام رو درآورد
بعدم اومد کودتا کرد و تاپیکمونو گرفت!حبیب با سی ومین دستمال کاغذی دماغشو میگیره و میگه : ای وایییییی حالا فلسفیش کنه چیییی
من فلسفه ام زیر خط صفره
و بلند تر گریه میکنهولی من دارم به فکر میکنم به صبحی که از خواب بیدار شدم و یهو دیدم وسط خیابون دست و پامونو بستن و تاپیکمونو گرفتن و حکومت هوشنگ اینا رو برپا کردن
هی با خودم فکر میکردم
کجاش بد بوده؟
نکنه با دکتره زیاد شوخی کردیم
نکنه اون جاش که گفتیم تازه عروس و دوماد خوششون نیومده؟
نکنه اون متن فمینیستی زیادی بوده؟!
نکنه پایانش خوش نبوده اومدن عوضش کردن
نکنه دیگه مردم موز دوس ندارن؟!
حالا چیکار کنیم؟گفتم پاشید پاشید بریم پسش بگیریم هیچ هوشنگی به دیوونگی تو نمیشه حبیب!
حبیب اشکاشو پاک کرد گفت : ولی اون چشماش آبیه قدش بلنده!
گفتم تو هم صدات مخملیه رفتارات و حرفات جاودانه اس ما نباید کم بیاریم!!
اولش گفتیم از در پشتی بریم با موز و کلنگ بکوبیم تو سرشون که نشد
قفل در پشتی روعوض کرده بودن دوتا قلچماق هم گذاشته بودن اون وسط
جمشید گفت ولی خودمونیم ها چقد بودجه دارن اول کاری!!
گفتیم ما بادست خالی ساختیم با دست خالی هم پس میگیریم
رفتیم قلچماق هارو بزنیم اونا ماروزدن لواشک شدیم برگشتیم
با دست و بال خونین و صورت کبود اومدیم نشستیم یکم خسته باشیم دلبر با سینی چای اومد
گفت وای چتون شده شما ها!این اولیل حضوره دلبره که بلاخره چهارتا دیالوگ بهش رسید هی بهش گفتیم بابا تو کلا ی سکانس میخوای بیای لاک قرمز برای چیته گوش نکرد
جمشید گفت من بودم حبیب جوربندی هوشنگ و دوتا از اون ارازل
گفتم جمشید من چی پس
گفت خانوم هم بود!دلبر گفت خُُُب
جمشید ی قلپ چای میخوره میگه
آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم از تاپیکمو بیرون!
تو نمیری، به موت قسم اصلا ما تو نخش نبودیم.
آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایۀ دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجو جور شد؛ رو تخت نشسته بودیم داشتیم میخوردیم.یهو کارگردان سیمو کشید!
دلبر گفت مرده شورتو ببرن من کلا ی قسمت اومدم هاگفت عرق و آب جو رو حذف کن بگو لواشک و آلوچه
وگرنه مجوز نمیدن ضبط کنیم!جمشید لاتیشو پر کرد گفت به روی چشم
دوباره وصل شد جمشید ادامه داد:
اولی رو رفتیم بالا به سلامتی رفقا، لولِ لول شدیم.
دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، پاتیل پاتیل شدیم.
سومی رو، اومدیم بریم بالا، آشیخ علی نامرد ساقی شد. گفت: برین بالا؛ مام رفتیم بالا.
گفت: به سلامتی میتی [مهدی]، تو نمیری، به موت قسم خیلی تو لب شدم.
این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی، ضامندار اومد بیرون.
رفتم و اومدم، دیدم کسی نیست همه خوابیدن.
یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومیشم زد؛ از اولیش قایمتر زد.دست کردم جیبم که برم و بیام؛ چشامو وا کردم دیدم مریضخونه روسام.
(مریضخانۀ روسها = بیمارستان شوروی)حالا ما به همه گفتیم زدیم. شومام بگین زده. آره! خوبیت نداره؛ واردی که...
دلبر که دیگ فک و دهنش چفت شده بوداز این دیالوگ جمشید
حبیبم داشت لواشک میخورد و گریه میکردگفتم آقا بیاین بریم این دفعه ی چیزی زد به سرم که رد خور نداره!
پاشدیم هلک و هلک رفتیم دم تاپیک در زدیم تق تق
عادل گفت بله؟گفتیم واسه صلح اومدیم!
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@همیار
@ناظمخیلی ممنونم از @Vadf که منو شگفت زده کردن با پستشون امیدوارم از این به بعد بیشتر هم لذت ببرید(:
-
عهدنامه
برخيز، که فجر انقلاب است امروز
بيگانه صفت، خانه خراب است امروزداشتیم از حکومت جدیدمون لذت میبردیم که به هوشنگ گفتم :هوشنگ هوشنگ اون موزا رو از انبار بردار بیار میبریم به مشاهیر پارتی سیبارم میدیم به مردم
هوشنگ خیلی خسته طور نشسته بود رو صندلی و داشت آخرین لایک هارو چک میکرد که ببینه حکومت ما پیروز شده یا حکومت این حبیب اینا خسته طور جواب داد:به فردوسی بگو بیارهبرگشتم سمت فردوسی گفتم:فردوسی داداش اون موزا رو بردار بیار از اونورم به رازی بگو نوشابه مانندا رو درس کنه
فردوسی دیگه کمرش هم شده بود زیر فشار فرهنگی گفت:بسی رنج بردم در این سال سی که موز جابه جا کنم؟میخوای به هاوکینگ بگم بیاره؟
گفتم:نه اونو گذاشتم دم در
اخرش اعصابم خورد شد داد زدم :نیچه پسر اون فروید مادر مرده رو ول کن اصلا بزار نارنجیا رو بزنه نارنجیا از وسایل غصبی حبیب برداشته شده حلاله
از اونور اتاق ارسطو با اسکندر که خردسالی بیش نبود وارد شد و گفت:میگن دم در یه عده گژدهم کارت دارن
پاشدم رفتم دم در دیدم به به به حبیب اینا با یه پرچم سفید ایستادن خانوم ایشونم با یه درجه ناظمی اومده داره اظهار فضل میکنه
منم که دیگ حکومت رو برپا دیده دیده بودم گفتم :هوشنگ بدو بیا رژیم طاغوت با گرد سم خرانش اومده
خانوم خیلی جدی با ی عینک سیاه اومد جلو زیر چشمش ی بادمجون بودگفت :این صلح نامه رو بگیر تا فردا میخوام دم در وهرازی باشه شرایطتتو بنویس
هوشنگ بی تفاوت اب شنگولیای رازی رو داشت با موز میخورد .حبیب جرش گرفته بود.یکم هوشنگ زیادی اروم بود انگار ناظمو نشناخته بود
رفتم دم گوشش گفتم:خهوشنگ چیکار کنیم اینا با @ادمین @ناظم و اعضای وهرازی هم دست شدن حکومت بر پایه دمکراسی و مردم سالاری ما رو بندازن
هوشنگ داد زد:حبیب دلبر بوی لاکش از توی انبار چهرازی داره میادا زیاد خودتو نگیر
اینو گفتو زودی درو بست حالا حبیب خودشو میکوبید به در بعد چند ساعت حبیب رفتما هم نشستیم صلح نامه رو بنویسیم دیگه چاره نبود باید صلح میکردیم ولی برگ برنده با ما بود:
بند اول : اعضای حبیبیان حق حکومت ندارند
دوم: حق شرکت در انتخابات را ندارند
سوم: راجب موز حرف نمیزنند
چهارم: هیچ حبیبیانی در اجتماعات 3 نفر به بالا در یک محدوده صد متری نمیتواند جمع شود
پنجم:همه با هم برابرند ولی ما برابر تر
ششم: دلبر لاک نمیزنه
هفتم: دلبر موهاشو افشون نمیکنه
هشتم: با فلاسفه کاری نمیکنین
نهم: هر هفته فلاسیفر پارتی داریم کسی هم چیزی نمیگه
دهم: مردم رای میدن ولی ما میشموریم قول میدیم درست بشموریم
یازده:هوشنگ با رای عوض نمیشه بلکه با رای گروه تجرید عوض میشه و گروه تجریدم هوشنگ انتخاب میکنه
دوازده: هر چی ما
سیزده:یه خونه کوچولو بغل باغ با یه سیب سهمیه داریددر ضمن من خودم راجب قطع سهمیه موز سر رشته ای ندارم اصلا من خودم همین فردا میفهمم
خانوم قبول؟
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@فارغ-التحصیلان-آلاء -
منجلاب
تیک تاک تیک تاک...
عقربه ساعت کهنه ی خاک گرفته روی دیوار بی وقفه میزنه..
روی تخت دراز کشیدم و تو سیاهی به سقف خیره شدم
خسته ام از وقتی این
هوشنگیان با سیگار های برگشون و کتاب های فلسفی شون راه میرن تو سالن و بلند بلند اراجیف فلسفی میبافن!
دیگه نمیزارن منو حبیب و جمشید و دلبر همو ببینیم
اتاق هامون از هم جدان
جمشید که دیشب انقد گریه کرد اتاقشو آب گرفته بود
هوشنگ ی چاه کن برداشت رفت زمین رو سوراخ کرد
اشک هاش رفت تو دل زمین شد آب زیرزمینی
عادل میگه اگر به هیچ دردی هم نخوره حداقل طبیعت رو نجات میده!
عادل ی کت مشکی داره با ی کلاه مشکی و سیگار برگ گوشه لبش
خودش خوشش میاد باهاش شوخی کنن
ولی کلا فقط خودشو و هوشنگ میتونن باهاش شوخی کنن
ناهار و شام و صبحونه بهمون غذا میده
من نمیدونم چیه ولی آدمو سیر میکنه
هوشنگ خیلی بیخیال موز میخوره پوست موزا رو از زیر در هل میده برای حبیب
حبیب؟
حبیب دیگه حرف نمیزنه
اون روز رفتم از پشت اتاق نگاهش کنم
باهاش حرف بزنم
ی کلمه هم نگفت
هر روزمیرم سهمیه سیب رو میزارم پشت در
سه تا تق تق تق میزنم یعنی :سلام!
جوابمو نمیده اصلا
دلبرم که فرستادیمش شهرستان که این هوشنگ انقد چپ چپ بهش نگاه نکنه
اونجا حداقل میتونه لاک بزنه
منم که خستم
از وقتی که برگه رو امضا کردم همش میگم چ اشتباهی کردم اصلا چهرازی رو راه انداختم
خودم هیچی!
حبیب جمشید و چیکار کنم
اونارو آوردم کردم تو قفس
هفته ای دوبار این نیچه و فروید و فردوسی وعادل جمع میشن
باهم تخته نرد بازی میکنن
شبا هم موز ها رو پوست میکنن میخورن
بوی موز کل سالن رو برمیداره
کارگردان و فیلم بردار رو بستن به صندلی
دهن کارگردان رو هم بستن که ی موقع نگه کات
اخرش ی روز جرم گرفت
خسته شدیم بابا!
نمیتونم سی تا پست بقیه رو از شکنجه گاه هوشنگیان بگم!
رفتم دم اتاق عادل
در زدم
-تق تق تق
+کیه؟!
-خانوم
+خانوم بزرگ؟!
-نه
+خانوم ناظم؟
-اره باز کن کارت دارم
+من حرفی ندارم برو پی کارت
-باز کن میگم
+باشه ولی آدم باش ها!در باز شد و من وارد شدم @Vadf
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@فارغ-التحصیلان-آلاء -
سم خران
در باز شد رفتیم نشستیم تو نگاش کردیم
دیدیم نشسته پشت میز
ی تپه پوست موز گذاشته کنارش
هوشنگ هم که اصلا هیچی
سرشو کرده بود تو اون کتاب فلسفی هاش حواسش به ما نبود شایدم خودشو میزد به ندیدن!!
تودلم گفتم جربزه داشته باش!
به خاطر حبیب
به خاطر لاکای دلبر
به خاطر اشکای جمشید!
به خاطر موزا
به خاطر موزائیک ها
رفتم جلو کوبیدم رو میز
گفت چته هان چیه با منی؟!
گفتم وقتشه باید بری!
گفت چی!؟
گفتم عادل پاشو اذیت نکن هوشنگ باتوام پاشو
گفت من جایی ندارم برم من باید بمونم
گفتم باید بری دیدی هرچی میگفتی راست بود!؟ دیدی گرد سم خران شما نیز بگذرد؟؟
دیدی حیف کردی؟!
دیدی باید بری؟
گفت واقعا ساعت یه ربع به یکه؟!
گفتم آره باید بری به خاطر حبیب که رفته اون گوشه کز کرده باید بری!
به خاطر اشکای جمشید که داره ذخایر آب زیر زمینی رو پر میکنه باید بری!
به خاطر جوان اول آسایشگاه ها باید بری
باید بری!!
گفت بابا نگاه تا من هستم دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره؟!
گفتم چ خوشگلی؟! موزش واسه توعه پارتی مال توعه خندیدن و جوک مسخره گفتنش واسه توعه دنیا واسه تو هنوز خوشگلی هاشو داره مدیریت عجیب!خندید گفت چ جوری میخوای بندازیم بیرون مثلا؟
گفتم دیگه قدرتتو باور ندارم!
کی گفته تو اصلا وجود داری؟!
خندید خنده اش عصبی بود گفت.. یعنی.. یعنی چی؟!
گفتم یعنی خودم باورت کردم خودم ساختم خودمم حذفت میکنم خودم گذاشتم بیای بهت اسم دادم لقب دادم حالا نگاه چی شدم؟!
بعد کاغذ فیلم نامه رو برداشتم تا اومد داد بزنه که نکن و ننویس
کلا اسمعادلرو خط زدم
اسمحکومت هوشنگیانرو خط زدم
هوشنگرو خط زدم
همه چی رو برگردوندم به روز خداحافظی:هیچی دیگ نوید اومد ی ژست گرفت حبیب وجمشید هم پونصد شونصد تا سلفی گرفتن برای روز مبادا دیگ یادشون رفت که من درو بستم و رفتم بهشون نگید ولی هرازگاهی دورادور میبنمشون(: مبادا از دستم برن(:
حبیب و جمشید اومدن تو
حبیب هیچی نمیگفت گفتم بیا ببین دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره!!
بیا ببین خط خوردن دیگه باید برن!
حبیب اومد جلو دستاش میلرزید
گفت باید به دلبر زنگ بزنم بعد دویید تو راهرو
عادل مات وایستاده بود
هوشنگ هیچی نمیگفت داشت سیب گاز میزد جای موز
با اولین گاز تازه فهمید چی شده
عادل گفت خب که چی؟!
گفتم هیچی مدیریت عجیب!
دیگه باید بری!
عادل گفت قرارمون این نبود!
گفتم ازت دلخورم بدجور
تو اول ول کردی رفتی حالا هم کاریش نمیتونیم بکنیم برید گریم هاتون رو پاک کنید دستمزد و بگیرید تمام
تا عادل اومد حرف بزنهکارگردان از پشت دوربین گفت ممنون بچه ها
خسته نباشید!@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@Vadfواقعا قرار نبود اینجوری بشه
-
کیسه موز رو میگیرم تو دستام و آروم میرم سمت چهرازی..
کلید ميندازم تو قفل و آروم درو باز میکنم
اروم صدا میزنمحبیب؟ جمشید؟ دلبر؟؟ کجایین؟
بوی خاک میده آسایشگاهیهو غریبه میاد بیرون میگه چیه با کی کار داری؟
میگم جمشید خودتو لوس نکن بیا این کیسه رو بگیر
دستم افتاد
اون یکی غریبه میاد جلو میگه
چی شده یاد ما فقیر فقرا کردی؟میگم حبیب لوس نکن خودتو بیا این موزارو بگیر دستم افتاد
حبیب میاد جلو کیسه مورو میگیره لاغر شده
میگم چرا لاغر شدی؟!
میگه دیدی حیف کردی؟
اینجا رو بستی؟
ما رو آواره کردی دیگه هیشکی بهمون سر نمیزنه
بغضمو قورت میدم میگم جمشید بیا وایت موز آوردم
جمشید سیبلاشو زده میگه من موز دوس ندارم
حبیب میگه ولش کن دیوونه اس از دستت دلخوره
منم دلخورم هاااا
میگم یعنی چی من دیدم پاییز داره تموم میشه
اون عادل هم رفته با اون حکومتش گفتم بفرستمون آسايشگاه بهتر بشین!!
میگه کدوم بهتر شدن آدم ساده؟!
دلمون پوسید خب!!
قبلا این هوشنگ و عادل بودن یکم بحث میکردیم زورشون بهمون میرسید ی دلیل داشتیم واسه غصه
الان چی؟ الکی بی دلیل دلمون میپوسه دلیل نداریم
ی موز پوست میکنم میدم به جمشید
جمشید ی گاز گنده میزنه میگه دلبرم رفته نیومده
حبیب میگه آره اره دلبرم نیس که دیگه لاک قرمز بزنههیچی نمیگم فقط نگاهشون میکنم که حرف بزنن
ادما باید حرف بزنن وگرنه میپوسن
حبیب میگه تو چرا پوسیدی؟
گفتم نبودی ندیدی نشنیدی هی ریختم تو خودم هی پوسیدم
میگه خب الان بگو
جمشید میگه نه نگو بزار برم چای بریزم
اروم به حبیب میگم : خستم حبیب خسته
حبیب میگه : میدونم تو رو هم خیلی اذیت کردیم باس ببخشی
میگم نه دیوونه خستم انگار ی چیزی گم کردم
میگه چی مثلا
میگم نمیدونم یادته رفتم دم اتاق عادل در زدم تق تق تق؟!
یادم رفت اصلا بعدش چی شد!!
میگه من یادمه زدی اسمشو خط زدی
گفتم اونو اره بعدشو یادم نیس
میگه هیچی دیگه مارو سوار تاکسی کردی که بریم
گفتم خب بعدش؟؟
گفت من که نبودم ببینم دیوونه
جمشید میاد با سینی چای
میگم چای نمیخام بیا بشین میخام خودتو ببینم
میگه راستشو بگو عاشق شدی؟
میخندم میگم من که عاشق تو ام دیوونه
میگه منم عاشق دلبرم
سه تایی میخندیم چای میخوریم
جمشید میگه دیگه وقتشه باس بری
میگم من جایی ندارم برم
حبیب میگه ساعت یه ربع به یکه پاشو برو
جفتشون میخان نباشم چیکار کنم دیوونه ان دیگه
وقتی میخام برم ی نارنجی میزاره کف دستم میگه
ولی بازم بیای سراغمون ها دلمون برات تنگ میشه
میگم باشه بهترین دوستم بازم میام
جمشید الکی لبخند میزنه که مثلا من نفهمم بغص کردهدرو میبندم از تو حیاط داخل آسایشگاه رو میبینم
جمشید و حبیب نشستن موز پوست میکنن میخندن میخونن.. پادشاه فصلا پاییز... -
یلدا
برنامه های ما الان یلدا طور میشه️
حبیب اون کاسه آجیل رو بیار ببینم
جمشید انار ها کو؟!
دلبر اون لاک قرمز رو بزار زمین بیا کمک کن سفره بندازیمحبیب و جمشید با دست پر میان سر سفره
دلبر نشسته دم اینه موهاشو شونه میکنه
حبیب میگه اخ جون امسال همه دور همیم
بعد محکم دست میزنه
دلبر میگه عه حبیب اروم تر گوشم درد گرفت!جمشید میشینه کنار من میگه ببین امسال انار آوردیم انار دونه دونه ببین دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره
میگم بده من اون کاسه ها رو ببینم انقد دیوونه نباش!
حبیب تخمه میشکنه میگه چیه خب ما که همیشه دیوونه ایم امشبم ی دقیقه بیشتر دیوونه ایم!
اصلا دنیای دیوونه ها از همه قشنگه! بیا جمشید جانم بیا آجیل بخور تا دلت میخواد دیوونه باشکاسه ها رو پر میکنم از آجیل یکم نخود کشمش برمیدارم
میریزم کف دست دلبر میگم ولش کن اون موهاتو
تو که شونه نکرده هم خوبی! بیا به جاش خرمالو بخور که دیگه رفت تا پاییز سال بعد!!
جمشید میگه بیاین آرزو کنیم
حبیب باز محکم دست میزنه میگه آره اره
دلبر میگه عه یواش!!
من میگم هووم بزار ببینم من میگم بیاین امسال از خوشی هامون بگیم که چی بود!
حبیب میگه آره موافق ترم!
مثلا من امسال ی جفت دمپایی خریدم برای جمشید جانم مگه نه؟
جمشید میگه دیوونه این که خوشی من بود گفتی ولی اره دستت درد نکنه نگاه هنوز پامه!میگم خب حالا تو ی خوشی دیگه بگو جمشید یکم جای میخوره میگه اوم بزار فک کنم اها تو مارو آوردی چهرازی مثلا
میگم عه این که خوشی من بود!
ولی اره راست میگی خیلی خوشی بود
دلبر تو چی؟دلبر میگه دوماد موفرفری برام گوشواره خرید با ی عطر
حبیب چشماشو چپ میکنه میگه همین؟
دلبر میگه هوم.. یادم نمیاد دیگه!میگم خب خب حالا بیاین آرزو ها رو بگیم
من آرزو دارم شما سه تا برام بمونیدحبیب و جمشید و دلبر میگن عه این که آرزوی ما بود!
چهارتایی میخندیم
حبیب میگه حالا درسته آجیل نداریم
درسته هندونه نداریم
درسته چای نداریم
درسته شانه نداریم
درسته انار نداریم
درسته هیچی نداریم ولی همو داریم!میگم هیس عه مثلا داریم دیگه! سفره خالی رو نگاه میکنم میبینم جمشید هنوز داره الکی چای میخوره
دلبرم الکی موهاشو شونه میکنه
میگم حالا اصلا هیچی نداریم همو که داریم!!جمشید میگه بله اصلا همو داریم!
بهش میگم حالا یکم چایی بریز همه رو نخور خودت
جمشید میگه تموم شد!
حبیب میخنده میگه دیوونه چاییش تموم نمیشه که
دلبر میگه منم چای میخام
جمشید واسه تک تکمون چای میریزه
کتری رو بغل میکنه میگه دیگه چای نداریم!
بیرون هوا سرده ️
پر از باد و صداس ..
صدای رفتن پاییز..
صدای اومدن زمستون..
میخندیم میخونیم ..خداحافظ پاییز..️
-
شمعدونی
-حبیب؟! حبیب باتوام کجا رفتی ی ساعته؟!
+اومدم بابا صبر کن دیگه
-اخه حبیب جانم تو چرا انقد ديوونه ای؟! من مگه نگفتم این گلدون شکسته نمیشه توش گل کاشت باز رفتی نهال و دونه آوردی؟!
+خوبم میشه حالا اگه گل نداد و پا نگرفت هرچی خواستی بگو!اومدم نشستم کنار گلدون شکسته گفتم :نگاه کن این اصلا از وسط دو نیم شده حبیب چ جوری توش گل بکاریم؟!
جمشید با ی سینی جای اومد نشست وسط حیات گفت: من به این حبیب میگم گل نکاریم ها جاش بریم نخل موز بیاریم بکاریم وسط حیاط آسایشگاه رفته داره تو گلدون شکسته گل میاره دیوونه!
خندیدم گفتم : جمشید جانم موز که وسط حیاط آسایشگاه رشد نمیکنه که!
ی قلپ چای میخوره میگه :مهم نیته خانوم!
حبیب سخت مشغول کاشتن نهاله منم دارم نگاه میکنم به سیگار گوشه لبش که عین دودکش دود میده بیرون
میگم دود سیگار برای گل ها خوب نیست! پژمرده میشن!
میگه این پا بگیره من دیگه سیگار نمیکشم!
گفتم سر اون شمعدونی ها هم همینو گفتی ها!!
بعد اشاره میکنم به گلدون خشک شده ی ته باغچه
میگه نه این فرق داره این بابونه اس اصلا رنجش فرق داره!
جمشید میگه برم ی چای دیگه بریزم
میگم حبیب چه فرقی داره؟
میگه این خوشگله آرومه سفیده نازه آرام بخشه
گفتم هفته پیش که میگفتی اون شمعدونیه لاغره خوش رنگه لطیفه نرم و نازکه هان؟!
گفت نه بابا اون خیلی زیادی نرم و نازک بود نمیشد بهش حرف زد اصلا! سریع هم خودشو گرفت پژمرده شد!!
گفتم خب بابونه هم همینطوره!
میگه عههه با من بحث نکن! من اصلا شمعدونی دوست نداشتم همین بابونه ها قشنگن!
میگم وسط گلدون شکسته؟!
میگه بزار پا بگیره گلدونش رو عوض میکنم
میگم چرا اول گلدون رو عوض نمیکنی بعد بری سراغ گل؟!
میگه نه گلدون که مهم نیست مهم این که ی گل خوشگل توش باشه نگاهش کنی حالا اون شکسته باشه هم مهم نیست!!
گفتم چرا دیگه شمعدونی هاتو دوس نداری گفت چون رنگش خستم کرد انقدم سوال نپرس پاشو برو ی لیوان آب بیار بریزم پای این گلامیرم تو پیش جمشید میبینم داره از پنجره حبیب رو میبینه میگم خوبی جمشید جانم؟!
خیره به حبیب میگه مشکل از گلا نیست از گلدونه..
قبل شمعدونی ها آفتاب گردون آورده بود هفته ی قبل رز سفید..
برميگرده سمتم میگه حبیب گلدونش رو باید بند بزنه:)یک هفته بعد میرم سراغش میبینم نشسته لب باغچه میگم به به جوان اول آسایشگاه و بابونه هاش چطورن
میگه کدوم بابونه دیوونه؟! بیا ببین که آلاله ای خریدم...
انقدر قشنگه و خوشگله..
اون بابونه ها همش سفید بودن دلم رو میزدن...
جمشید از پشت پنجره نگاهم میکنه..
هوا ابریه و حبیب هنوز داره درمورد آلاله حرف میزنه..
بابونه های خشک شده کنار حیاط انگار زار میزنن... -
-چرا مشکی پوشیدی؟ چرا لاک قرمزتو پاک کردی؟ نکنه مدیر بت گیر داده!
+مدیر که خیلی وقته رفته دیوونه:)
-پس چته؟ چرا دیگه پشت خط موزائیکا قرار نمیزاری؟
+قرار گزاشتن دل شاد میخواد...
که من ندارم حبیب:(
-چی شده باز؟
+آدم بعضی حرفارو فقط میتونه قورت بده و تا ابد تو دلش نگه داره!
-مث من که تورو قورت دادم..
+اوهوم:)
به قول خودت دلبر ندیدن بهتر از دلبر نداشتنه!
جمشید یهو اومد داخل و گفت:
حبیب ببین این آلاله هم خشک شد..!
بزار به خانوم بگم یه گلدون بیاره
حبیب یه نگاه به گلدون خشک شده کرد و گفت: دلبر!
دل توهم مث این گل بیچاره است که جاش تو این گلدون نبود
گلدون لیاقت قشنگیاشو نداشت..
واسه همینم اونقدر غصه خورد تا مرد..!
رفت تو فکر و گفت: بدون هیچ صدایی هم رفت!
دلبر دیدی بعضیا چه بی سر و صدا میمیرن؟!
یهو میبینی دیگه نیستن..
اونموقع میگی کاش یه لحظه بیشتر باش هم صحبت میشدم
آدم خوبی بود..!
+هوم:)
چه آدم خوبی بود!
-خودت چی؟ میدونی که واسم عزیزی
ولی تاحالا فکر کردی که بمیری کی چی میگه؟
منو زیاد حرص دادی
همش ترس اینو داشتم نکنه دوماد موفرفری باشه!
اصن دو بیتی هامو یادت هست؟
+همشونو حفظم جوون اول آسایشگاه:)
-جون من؟
سر به سرم بزاری میرم چشم جمشیدو در میارما!
+جون تو:)
فقط تو گردنت بلنده ببین بهار از کدوم سمت میاد..!
-نزدیکه
از کوی دلبر میاد:) -
کرونا
- هاااااپچه
+حببیب روتو کن اون ور عطسه کن. - بابا ی سرما خوردگی ساده اس دیوونه
- واسه سرما خوردگی ساده رفتی اون همه ماسک و ژل خریدی انبار کردی
- جون تو واسه دلبر خریدم اخه میترسیدم مریض بشه
- اولا که جون خودت! دوما که دلبر با ماسک خوب میشه!!؟!تو فکر پیشگیری باش دیوونه
- دارم پیشگیری میکنم دیگه!
- جمشید پاشو این قرص رو بخور
جمشید بدنش درد میکنه میگه : ااااخ پام وای دستم وای وای گردنم کرونا گرفتم حببیب
میخندم میگم چی میگی دیوونه؟؟؟ رفتی فوتبال بازی کردی خوردی زمین کرونا گرفتی؟!
بدنت درد گرفته چون خوب گرم نکردی خودتو قبل بازیجمشید میگه : الحق که دیوونه ای خانوم! بابا خودم میدونم کرونا گرفتم وای دارم میمیرم
حبیب دو تا از اون ماسکا بده بزنیمحبیب عصبانی میشه میگه: گفتم اونا مال دلبره!!!
لحاف رو میکشم رو جمشید میگم :جمشید جانم شما مریض نشدی انقد به اخبار توجه نکن. حبیب ماسکا کجاست برم بیارم بزنیم
جمشید میگه : اگه کرونا نگرفتم چرا باید ماسک بزنم گرفتم دیگع!!! وای دلبر کجایی که جمشید و کشتن دیگه عید نمیاد که بخوام عید رو ببینم بگم نگاه زندگی هنوز خوشگلی هاشو داره!!حبیب میگه: اولا چشاتو درمیارم ها دوما تو بیخود میکنی بمیری!! یادت رفته پاییز ها که دلمون تنگ بشه باید بیایم اتاق جمشید کی برامون چای بریزه
اصلا بیا ها کن تو صورتم دید و بازدید عید کنیم بعدش باهم بمیریمجمشید میگه: برو خالی نبند دیوونه تو به من ماسک نمیدی بزنم الان میخوای ماچم کنی؟!
حبیب باز عصبانی میشه : گفتم اونا واسه دلبره!!!
میگم : بچه ها دلبر کوش اصلا؟
بی توجه به من بحث میکنن و من میرم از اتاق بیرون
اتاق به اتاق میگردم دنبال دلبر ولی نیست..
میرسم به حیاط میبینم نشسته ی گوشه کنار حوض خالیمیگم دلبر دلبر!! نشین اونجا سرما میخوری ها
تو دستش ی گنجشگ زخمیهبدون این که نگاهم کنه میگه: پس کی درست میشه؟
میرم میشینم کنارش میگم بالش خوب میشه اگه زود ببندیش نگران نباش
میگه: کی حالمون خوب میشه پس؟ ی روز اب میبرتمون ی روز زمین ترک میخوره ی روز..
حالا هم که این مریضی..
چرا خوب نمیشه حالمون؟میگم پاشو بریم تو سرما نخوری
میگه: دیدی با ما نساخت اخر شوق شراب خوردن؟
میگم : حواسمون به هم باید باشه اگه هوای حال دل همو داشته باشیم درست میشه همه چی
بلند میشه میگه : بیا بریم حال دل این گنجشک رو داشته باشیم حالا تا ببینیم بعدش چی میشهیهو جمشید و حبییب میپرن وسط حیاط
جمشید میوفته دنبال حبیب داد میزنه: گفتم ی مااااسک بهم بده
حبیب میگه: نمیدمممممم اینا واسه دلبرههههوا تیره اس انگار میخواد بارون بیاد.. درو میبندم و اروم میزنم بیرون از اسایشگاه
- هاااااپچه
-
قرنطینه
- جمشیییید چی شد پس این چایی؟!
- اومدم اومدم!
روزامون شده پر از دلتنگی و خستگی
همش موندیم گوشه ی این آسایشگاه..
دیگه @Vadf عادل هم با هوشنگش نیست که بهمون زور بگه یا موز ها رو سهمیه بندی کنه..
خب دلمون واسه ستم هاش تنگ شد اخه!
حبیب میگه:
چی میگی دیوونه! راحت شدیم از دست هوشنگ با اون چشمای آبیش داشت دلبرو قورت میداد!!
بهتر که رفت من که دلم تنگ نشده!
میگم: بابا حداقل یکی بود دلمون خوش باشه به این اسارت!
موندیم ی گوشه دنیا بی هیچ ظلمی..
حس پوچی گرفتتم حبیب
جمشید با سینی چای میاد میشینه جلومون میگه
بیا دو تا استکان چایی بزن رها کن این حرفا رو!
حبیب ی قلپ چای میخوره میگه : حالا چی شد یاد هوشنگیان افتادی؟
میگم نمیدونم...
اخه میدونی.. اونا که بودن کل کل میکردیم پارتی فلاسفه شونو مسخره میکردیم!
چ میدونم! بهتر از تنهایی بود خب.
جمشید میگه : یعنی فقط واسه تنهایی میخواستیشون؟
گفتم نه دیوونه!! میگم عادل که بود قرنطینه خوش میگذشت خب
با اون قوانین چرت و پرتش!
حبیب میگه: اره راست میگه.. ولی خب ندیدن بهتره از نبودنش!
میگم دلبر کجاس؟ میگه خوابیده خسته اس
قرنطینه همه رو بی حوصله کرده این روزا
میگم : نکنه نياد ¿
میگه :عادل؟
میگم نه بهار رو میگم.. اخه همیشه بوی عید میومد الات هرچقدر نفس میکشم بوی هیچی نیست
انگار همه چی رفته تو خلا.
سبزه کاشتی جمشید؟
جمشید میگه اره گندم هم خیس کردم که سمنو بپزیم وسط حیاط
حبیب میگه الحق که دیوونه ای!
میگم جمشید جانم خواستی سمنو بپزی بگیم عادل و هوشنگم بیان؟
حبیب میگه اگه خلا سلاح میکنیدشون هااا!!!!
دوباره نیان حکومت رو بگیرن!
میگم نه اقا خودشون رفتن تو کار فیلم و فلسفه انقد نقد نوشته وقت حکومت رانی نداره که..
میگه باشه پس زنگ بزن بگو بیان ولی من چشم هوشنگ رو درمیارم چپ نگاه کنه به دلبر!
جمشید میگه پاشو پاشو بریم موز هارو ببریم انباری جلو چشمشون نباشه!
دوره قرنطینه بی موز میمونیم
حبیب میگه: خانوم مسئولیت خسارت موز هارو به عهده میگیره!
میگم نگران نباشید انقدر!
بزارید عادل و هوشنگ بیان دو قاشق سمنو میخورن میرن!
کارگردان یهو سیمو میکشه میگه کات!
بسه دیگ اقا اب بستین به این قسمت قرنطینه!
دوتا توصیه ی درست و حسابی هم نگفتین چهارنفر تو خونه ان رعایت کنن!
پاشید پاشید جمع کنید!
ضد عفونی کنیم همه جا رو -
قرصِ ماه ، دلبر ، مِی
سرِ شونمون میزنه میگه : چته باز توو لکی !
میگیم : ولمون کن جمشید اومدیم دو دقیقه ای واسه خودمون بهمنمونُ دود کنیم، ناراحت باشیم خیر سرمون !
میگه : چیشده باز ؟ رفته بر نگشته؟! برنگشته رفته؟!! رفته بر نمیگرده؟! برنمیگرده رفته؟!
گفتیم : بابا ولمون کن دم غروبی . اومدی یه نخِ باقی مونده رو هم زهرمارمون کنی؟!
یه موز برمیداره پوس میکنه میشینه جلومون نگاشو میدوزه به دهنمون .
میگیم: ها چیه؟! مشکلی داری؟!
میگه : ها؟ چی؟ من؟! چی میگی تو دیوونه؟!
میگیم : اه جمشید. عمرا تو یکی رو ول کنن از این دیوونه خونه.
پامیشیم بریم یه گوشه دیگه ناراحت باشیم پش سرمون میاد میگه :
تا نگی چته که ولت نمیکنم. ببین آسمون بادمجونی شده قشنگه !
میگیم : مگه تو بادمجون دیدی؟!
میگه: آره دیگه !بین قرمز و آبی پررنگه !
میگیم : جمشید دست از سرمون بردار بابا ناخوشیم یچی میگیم بهت برزخی میشی توام !
میگه: خب بگو چته ! من میرم !
میگیم: هیچی !!! باخودمون میگفتیم وقتی دلبر برگرده ، حتما دو حالت داره ! یا میگیم : آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ! یا میگیم: آمدی؟!وه که چه مشتاق و پریشان بودم !
از سهمیه سیگارای خودش یکی میده بهمون میگه : خب ! اومد چی گفتی؟!
یه پک طولانی زدیم به سیگارمون ، نگاش کردیم ،بعد سرمونو چرخوندیم سمت آسمون.
گقتیم : آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود !!!
گمون بردیم دوماد موفرفری دلشُ برده !بااون گوشواره ها !!!گمون بردیم سوار اسب شدن رفتن باهم از ارس گذشتن! گمون بردیم که می با دیگران خوردست و باما سرگران دارد !!!
میگه : خب چی شد؟!
میگیم : چیزی نشد ! خودش میگفت رفته یه سر بیرون ببینه هوا گرمه یا سرده !بعد برمیگرده به ما میگه دیوونه !!!نه جمشید ! راستشو بگو ! مادیوونه ایم؟! دکتر فوفوله آنژکسیون داده بااین پودر فشرده ها ! اسمشون چی بود...ها قرص ! همه میگن ما دیوونه ایم !جمشید تو دیگه باما بودی . از اون اول . یادته جوان اول آسایشگاه ما بودیم.راستشو بگو از تو نمی رنجیم !
میگه : حالا از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که نه !.دیوونه نیستی ولی اینا چه میفهمن؟!
تکیه میدیم به دیوار قرص ماهُ نگا میکنیم میگیم :
ا خودمون دیدیم! بوی شراب میزد و خربزه در دهان میبرد !باز برمیگرده بهمون میگه دیوونه !
نگا برمیگردونیم به جمشید...
رفته چونه بزنه سهمیه موز فرداشو دوبرابر کنن !
فیلتر سیگارو پرت میکنیم رو زمین با خودمون میگیم جمشید ما دیوونه نباشیم الحق تو یه دیوونه ای !- ببخشید جسارت کردیم خانوم
دلمون خواست یهو:)
- ببخشید جسارت کردیم خانوم
-
جمشید ی قلپ چای میخوره میگه مطمعنی اون اتاقم گشتی؟
حبیب کلافه در کابینت ها رو باز میکنه میگه : آره اونجا نبود!
جمشید میگه : دیوونه مگه تو کابینت جا میشه آخه!
حبیب کلافه دست میکشه به موهاش میگه نه نمیدونم چ میدونم اصلا! مگه تو دل ما جا نشد؟
جمشید لیوان کثیف هارو جمع میکنه میگه آره جا شد ولی نیست تو کابینت نگرد.
دلبر میاد میگه تو حیاط و اون اتاق کوچیکه هم نبود
حبیب میگه الحق که دیوونه اس
چی شد بهش اصلا؟!
جمشید ی سیبیل نازک داره سفید شده دست میکشه به سیبیل هاش میگه : میخوای زنگ بزنیم به عادل؟
حبیب میخنده میگه فک میکنی عادل خبر داره؟
دلبر میگه نه اونجام نیست.
حبیب میگه سر چی رفت اصلا؟
جمشید میگه که نمیدونم شاید ناراحت شد سهمیه ی موزش رو ندادیم
دلبر میگه شاید چون در لاکش رو باز گذاشتم خشک شد
حبیب میگه شاید چون دیگ نرفتم سر به سرش بزارم؟
جمشید میگه نه! خانوم اصلا دلش نمیومد قهرر کنه
حبیب میگه که خب الان پس چرا نیست؟! چرا هر وقت میومد از درداش حرف بزنه جدیش نمیگرفتم
چرا نگاهش نکردم
اصلا اون دوتا dlrm و خانوم تو ی روز شاد میشدن
تو ی روز هم ی کلمه از دهنش درنیومد
اخرم ی روز بدون خداحافظی رفتن
راستشو بخواین انگار غیب شدن!
بدم غیب شدن...
جمشید میگه عجیبه....
دلبر میگه کاش ی حرفی میزد قبل رفتن میفهمیدیم چشه
حبیب میگه : کاش یهو نمیرفتن
جمشید میگه : بریم دنبالش؟
حبیب میگه نه اگه بریم برگرده مانیستیم میترسه
دلبر میگه از بدون ما بودن نمیترسه
حبیب میگه ولی من میترسم
جمشید میگه چ بی سرانجام شدیم...
حبیب میگه : ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم:) -
دلبر ، صورتی ، دل
سرمون رو میگیریم بالا میبینیم نشسته موز به دست خیره شده به ما .
سرمونُ به " علامتِ هان؟ چیه؟ " تکون میدیم با حرکت شونه میگه : هیچی !
دوباره نگامون میوفته بهش عمیق تر خیره شده !
اعصابمون کیشمیشی میشه میگیم : هان؟! چه مرگته باز؟ چی شده؟ بیا سهمیه موز امروز مام مال تو .
میگه : درد داری؟
میگیم : چی؟!
میگه : پشت چشمات درده . درد داری؟
میخندیم میگیم : نه !
میگه : داری... درد داری .
خندمون بدل میشه به بغض و بغضمون بدل میشه به گریه ! به خنده ! باهم !
میگیم : مرد کوه دردِ جمشید.
میگه : می دونم.
میگیم : نمیدونی ... نمیدونی ...
میگه : به دکتر فوفوله نمیگم .آنژکسیون مبده بعدم میشینه بالا سرت میگه مشکلت چیه؟ انقدر میگه آدم عصبی میشه میزنه زیر گوشش بعد از اون پیرهن برعکس سفیدا تنمون میکنه هواخوری رو قط میکنه، سهمیه موزُ قط میکنه ، 17 نوع پودر فشرده هم میریزه توو حلقمون هر از گاهیم میاد پشت در یواشکی میگه : ملاقاتی داری...ملاقاتی داری .... ! جری ترمون می کنه .
سرمونُ تکون میدیم سیگارُ میذاریم گوشه لبمون ، کفتری میشینیم رو زمین خیره میشیم به موزاییکا
میگه : ولی به من بگو !
میگیم : غمی در استخوانم میگدازد .
میگه : مرد کوه دردِ حبیب .
چپ چپ نگاش میکنیم .
میگه : ناله سر بده !
میگیم : دلبر میشنوه ، دلش میگیره .دلشم نگیره ، ازرده خاطر میشه طفلی .خوابه ... میپره از خواب سردرد میشه . شاید داره لاک میزنه ! میترسه جا ناخوناش تا مچشُ لاکی میکنه .
رفتیم براش لاک خریدیم ... صورتی ! رنگ گل قدیمیایی که سبز میشد تو باغچه ...زیر این موزاییکا. یادته؟!
میگه : هوم
در اومده میگه : من که صورتی دوست نداشم هیچ وقت ! اخماشم میکشه توو هم !!!
میگیم : بافتنی صورتیم گرفتیم برات که بپوشی دوسش داشتی که میگه : من همیشه دوسش نداشتم ! تظاهر میکردم که دل تو نشکنه !
براش سعدی میخوندیم همیشه ! یادته؟! میگه من که سعدی دوس نداشتم ! همیشه حافظ دوست داشتم .
براش پیرن چارخونه قرمز مشکیه رو میپوشیدیم یادته؟
همیشه میگفت : شمایلت چه نیکوست!
اون روزی در اومده میگه : این چیه؟! مث رومیزی ! تنت میکنی آدم خندش میگیره .
گفتیم : بیا بغلم ، بشو گلِ رو ی این رومیزی !
چشم چرخوند گفت : باید برم !
دوستام اومدن !!! شارژ ندارم شارژر لازمم!
گفتیم نباشیم یه مدت ، راحت باشه . جمشید !!! انقده راحت بود حتی حالمون رو نمیپرسید !
اونوقت ما از غم دوریش کل اون ده روزُ تو بهداری بودیم. زیر سرم !
آنژکسیون و قرص فشرده و اینا .
وقتیم اومدیم با دوماد موفرفری دیدیمشون . تو که بودی ! دیدی ! گوشواره های ما خوشرنگ تر بود یا دوماد موفرفری؟
درمیاد میگه : آره من چی من کِی؟! دوستیم با هم !!!!! چطور با جمشید دوستیم با دوماد موفرفری نباشیم؟؟!
دیگه حوصله نداشتیم بگیم : چه ربطی داره؟!
اومده میگه : ببخشید ناراحتت کردم حبیبم !
گفتیم بذار یبار نبخشیمش ! گفتیم : نمیبخشیم !
لحنش این بود که : باشه به جهنم !
ما به جهنمیم جمشید؟! ماتوی جهنمیم همیشه . ما خود جهنمیم . داریم همه رو با خودمون میسوزونیم . بهم بگو اصلا ! اگر با دیگرانش بود میلی ، چرا برامون میخندید؟ چرا ناز میکرد ما نوازشش میکردیم؟
اخرشم اومد زد توو گوشمون گفت : دل من با تو دیگه اون دل نمیشه !
بعدم رفت ! چون رفتن جان از بدن دیدم که جانم می رود .
یدونه زد توو گوشمون بوی دستاش هنوز توی شامَمون هست !
لطافت دستاش هنوز رو صورتمونه !
صورتمون رو نشستیم هنوز ، نره ردش ...نره بوش ... نره مزه ی کتک خوردن از دلبر.
جمشید... دلمون همیشه میخواست گیره مو بشیم بریم بین لباش !
عینک بشیم بوسه بزنیم به پیشونیش .
پیرهن بشیم ، تنمون کنه . کفش بشیم مراقب پاهاش باشیم . لاک بشیم ، پُزمون رو بده:)))))
چی شدیم آخر؟! یه شن ریز در اندام کویر !
مرد، کوه دردِ جمشید . نداریمش دیگه. 6 ماه پیش دستمون رو گذاشت لای در 30-40 بار تاحالا در رو میبنده ، باز میکنه.
دست ترمیم میشه آره ولی شاید دل ما توو سینمون نباشه ...توو دستامون باشه .
دلمون شده مثل شیشه ای که با هاون کوفته باشن روش . پودرِ پودر .دل نیست درون سینه خرمشهر است !
گاهی میزنیم زیر آواز ، چاوشی میخونیم براش ... میگیم :
خرابم مثل خرمشهر ولی تو خرم آبادی !
میخنده برامون چال گونش پیدا بشه ! بعد باز میگه باید برم !!!!
جمشید همیشه رفتن و رفتن .. ز آمدن چه خبر؟
تو که میدونی ... حرفمون حرفه.
گفتیم میمیریم براش . الان ببین ! حالمون شبیه زنده هاست؟!
نگاش میکنیم... تکیه داده به دیوار خوابیده !!!
سهمیه موزمون رو میذاریم براش.... میگیم مصبتُ شکر بابا ... الحق که دیوونه ای !
خانوم باس ببخشی ... بازم مزاحم تاپیک تو شدم .
حس آرش کمان گیر رو داشتم بعد نوشتن این متن ! بعد پرتاب تیر ، جونشُ از دست داد
بعد نوشتن آخرین جمله ، از گریه بی حالِ بی حال شدم و خوابیدم . -
از وقتی آوردنش آسایشگاه عاشقش شدم...قرار نبود ها.. ولی شدم.. بدم شدم..
فک میکردم حالا چون کله اش فرفریع و لبخند کج گونه میزنه باید عاشقش شم..
منم که اونجور..
اخر سر ی روز رفتم گفتم چ موهای فرفری داری ها
خندید گفت تو هم خیلی فسقلی هستی
گفتم هااا کی با منی؟!
زدم زیر خنده.
گفت بیا بشین اینجا ی نخ سیگار بکش
عصبی شدم گفتم سیگار نکش برات خوب نیست!
گفت برای روحم که خوبه..
در اومدم تو دلم گفتم کاش من برای روحت خوب بودم دیوونه!
نشست سیگار کشید و گفت آسایشگاه دریا نداره چرا
با اشتیاق گفتم تو دریا دیدی مگه؟!
ی باد انداخت تو غبغبش گفت هه ما کنار دریا بودیم این بیست و چندسال عمرمون!
گفتم میشه از دریا بگی بیشتر!
تا اومد بگه حببیب اومد گفت عههه دیوونه می با دیگران خوردی و با ما سرگران داری!!
گفتم اولاکه می نبود ی نخ سیگار بود دوما زشته ابرو نبر جمشید!
گفت حبیبم!
گفتم اصلا جمشید حبیب نمیشناسم بده من اون داروی نظافت رو خودتم برو پی کارت!
اومدم سر برگردونم رو به دلبر فرفری دیدم حوصلش سر رفته رفته..
فرداش دیدم تو حیاط داره راه میره
بافتنی بردم گفتم ببین چ قشنگه میخوای واست ببافم؟
خندید همین که خندید حس کردم دارم گنجیشک میشم
داشتم گنجیشک میشدم که بشینم روشونش..
گفت تو همینجوری خوبی بافتنی و لاک نمیخواد..
دیگ رسما دلم رو گذاشته بودم بین موزیک های کاشی
سهم موزش رو میداد بهم میگفت بیا تو بخور انقد فسقلی موندی...
میخندیدیم آهنگ میخوندیم از دریا میگفت..
ی روز جمشید منو تو راهرو دید گفت کجا میری؟!
گفتم قرار دارم با دلبر پشت خط موزائیک
زد تو گوشم گفت بیدار شو آدم ساده خبری نیست
ولی من قابش نکردم بزنم بالای طاقچه
رفتم سهمیه موزم رو بهش دادم..
ی ذره که گذشت گفت من باید برم!
گفتم کجا دیوونه
گفت دارم اذیت میشم بزار برم.. من ماهی ام.. باید برم دریا شنا کنم..
گفتم خب منم گنجیشکم باید بشینم رو شونه ی تو.
گفت نمیشه خانوم! بزار برم اذیتم نکن
رفت...
منم نشستم به تماشاي رفتنش.
گنجیشک شدم زخمی و داغون افتادم رو موزائیک ها
حبیب منوگذاشت کف دستش برد بهداری
بالمو بست..
گفت دیوونه خوبی؟!
گفتم آره خوبم ولی از موفرفری دیگ نگو
گفت نمیگم..
دیگ کسی نبود سهمیه موز بهش بدم
کسی نبود از دریا بگه
نشسته بودم ی گوشه سربلند و سرگردون پیر شده بودم هی
حالا جدیدا ی موفرفری دیگ اومده آسایشگاه
جمشید میگه خانوم خر نشی بری ی چیزی بگی بهش ها این اون نیست..
میگم باشه ولی میخام امروز سهمیه موزم رو بهش بدم
شاید این یکی هم دریا رو بلد بود..... -
بیا بشین اینجا حبیب اون آهنگم قطعش کن سرم درد میکنه..
جمشید اون فشفشه هارو خاموش کن نورش چشمم رو میزنه..
دلبر پاشو برو لاکتو پاک کن بوش اذیتم میکنه..- چته دیوونه؟ مثلا تولدته ها!
چ تولدی حبیب.. ی سال پیر تر شدم..
ی سال تنها تر خسته تر بی ثمر تر..
خسته شدیم از بس نگاه کردیم فقط..
خسته شدم حبیب..
پس کی قراره از ته دل بخندیم تهش نترسیم که از دماغمون درنیاد؟
پس کی میشه بریم دریا کنار ساحل جشن بگیریم
کی میشه هیزم بشکنیم تو آتیش موهای فرفری تو باد برقصه
کی قراره ی شب بدون گریه سر بزاریم رو بالش حبیب؟
دندونمون درد گرفته ولی میدونیم ریشه اش دله..
حبیب کی میشه این سهمیه موز رو بدیم به دوماد موفرفری؟ حبیب تازه ی هفته بود ته دلمون خالی نمیشد..
حرف میزدیم پشت خط موزائیک
شبا سیگار نمیکشیدیم دیگ
اصلا دیگ شبا طولانی نبود..
سر میزاشتیم رو بالش حالمون خوب بود خوابمون میبرد..
یادته اون روز بهم گفتی تهش ی چیزی میشه دیگ زندگی کن..
چی شد پس؟ چرا انقد تهش زود رسید؟!
حبیب دیگ از روت خجالت میکشم از بس که هربار پامو گذاشتم تو آسایشگاه حالم بد بود.
از بس که هرکی اومد نشست زد رو شونم بعد ی خنجر کرد تو کتفم..
از آدما خسته ام حبیب
چی میشد زمون وایسته؟
بریم بشینیم بالا سرش بگیم دیدی دیوونه دیدی ما بالاخره اومدیم..
دیر شده دیگ جمشید دیگه عینهو این فشفشه سوختم و تموم شدم دیگ ازم بوی دود مونده فقط
خفه شدم انقد فکر کردم..
مگه فهمیدم چ جوری 18 شدم؟ چ جوری 19 شدم؟!
حالام 20.. فک میکردم وقتی بیست سالم بشه از ته دلم میخندم بالاخره..
بدون این که نگران گریه باشم.
جمشید من تو قفسم.. قفسی که خودم ساختم.
خستم که هرچی صبر کردم هرچی اب جستم تشنگی گیرم اومد
تهش بهش گفتم بیخیال دیوونه تو که همه جوری خوبی برو زندگی کن. بسه هرچی وایستادی و من نرسیدم به قطار..
دیگ اون صداعه نمیگه میای بریم شمال؟
فک کنم صدا هم ازم ناامید شده حبیب
حبیب ندیدن بهتره از نبودنش مگه نه؟
پس چرا نیست؟ اینم تولد.. -
پهن شدم کفِ اتاق،
شیشهها رو روزنامه گرفتم
تا نور توی اتاق نباشه..
تاریک باشه..!
از دیشب جمشید پشتِ درِ..
وعده وعید میده میگ حبیب سرمرگی تو بیا بیرون ،
اصن سهمیه موزِ من واسه تو!
هرچی تو بگی..
بابا بامرام ! جوون اول آسایشگاه این رسمش نیست..!
مگ بچهای خودتُ حبس کردی تو اتاق!
هیچی نگفتم..حتی یه کلمه!
زبونم چسبیده به سقف دهنم از بس لال شدیم..!
جمشید رفت به دلبر گفت بیاد از دلمون دربیاره
فکر کرده زمونه قدیمِ بگه بشین ، بشینم..
بگ پاشو ، پاشم..
بگه بمیر ، بمیرم براش..!
نه!
تموم شد..
حبیب تموم شد..
واسه همیشه :).
دلبر اومد پشت در با غیظ و ناراحتی گفت:
این کارا یعنی چی؟! مگه بچه ای خودتُ زندونی کردی؟!
صداش ک اومد قلبم نلرزید ، لبخند ننشست روی لبام ،
تو دلم قربون صدقه اش نرفتم..
فقط بغض کردم..
فقط اشک جمع شد توی چشمام..
گفت : جواب نمیدی؟!
هیچی نگفتم!
فقط پلک زدم این اشکا بریزن..
دیدی حبیب؟!
دیدی تهش مردا گریه کردن..!
شایدم..
ما نامرد بودیم!
اون موفرفریِ مرد بود!
اون مرد بود که میرفت سهمِ موزشُ میداد بهش..
بهش توجه میکرد..
توی چشماش غرق میشد..
گناهِ ما چیه که چشامون مشکی نیست؟!
ما گنجیشک بودیم به چشمش نیومدیم!
هرچی مردیم واسش گفت وظیفشه..
لاک خریدیم واسش هیچی نگفت..
ولی با ذوق واسه موفرفری شال گردن میبافه یوقت سرما نخوره..!
بش گل دادیم فقط نیگامون کرد..
ولی هرروز از پنجره به موفرفری نگاه میکنه و لبخند میزنه!
این بود رسمش؟!
دلبرمون دلبر داشته باشه و دلبرش ما نباشیم..!
جون دادیم واسش..ولی کی دید؟!
کی گفت بابا حبیب دمت گرم!
همه گذاشتن پای مهربونیامون..
ولی کسی ندید تو دلمون چی میگذره..
کسی غمِ توی چشمامونُ ندید..!
خسته شدیم از بس این غم،پشتِ لبخندای توخالی پنهون شد..!
که مبادا دکتر ببینه و بفهمه و بفرسته ما رو اتاق آبیِ..!
خسته شدیم از بس قرص خوردیم تا این عشق بپره از سرمون..
ولی تا از دور میبینیمش دلمون پر میکشه واسش..
نکنه اسیرش شدیم خبر نداریم؟!
خسته شدم از بس سرمُ کوبیدم به در و دیوار و میز و کمد!
کمد ترک برداشت ولی این کَله هیچیش نشد..!
یه روزی اگ بشکنه فقط فکر و خیال و توهم و جنون تلنبار شده
میریزه بیرون..!
جمشید بیچاره!
به پای غم و غصه های ما سوخت..
اون نبود ما باید با کی حرف میزدیم دلمون وا بشه؟!
ب کی میگفتیم دلبر امروز نگاهش مهربون تر بود..
دلبر وایساده پشت خط موزاییکا، قرار داره..
دلبر امروز چشماش غم داشت..!
حتی یبار واسه تولدِ دلبر سهمِ موزِ دوتامونُ دادم بهش
بیچاره جمشید کم حرص نخورد از دستمون..!
از دیروز نشسته پشت در و داره شعر میخونه
شعرای نصرت رحمانی رو با بغض میخونه!
جوری ک دلِ آدم خون میشه اینقد که صداش پر از غصه ست..
مث اینکه دلبر دوباره اومده پشتِ در
از دیروز که قهر کرد خبری ازش نبود..
+امروز که بیدار شدم دلم خواست لاکِ صورتی بزنم..
همون که تو خریدی ، بیا ببینش..!
جوابی ندادم :).
چقد دلم میخواست یبارم که شده لاک بزنه و بگه بخاطرِ تو
ولی الان دیگ خیلی دیرِ..!
+نکنه سرما خوردی! دارم برات یه شال گردن میبافم
بیا بیرون ببین رنگش رو دوست داری!؟
بازم حرفاش بی جواب موند!
اینقد به سقف زل زدم که چشمام دو دو میزنه..!
+اصن سهمِ موزِ من واسه تو!
فقط بیا بیرون..
من من کرد و دوباره گفت:
به این یارو موفرفریِ گفتم بره ردِ کارش..
یعنی چی همش میومد پشتِ خطِ موزاییکا!
وقتی صدایی از من نشنید خواست راهشُ بگیره و بره..
دهن وا کردم و گفتم:
دیدی به پات سوختم..
جان فرسودیم در رهِ تو دلبر!
ولی تو چی؟!
کِی زل زدی تو چشمامون بهمون بگی حبیب خیلی میخوامت!
هیچوقت..!
ولی الان چی؟!
بابا خسته شدیم از بس امید دادیم به خودمون گفتیم
اونم عاشقمون میشه!
خسته شدیم از بس زیرِ لب گفتیم
از محبت خارها گل میشود! :).
چرا گل نشد پس؟!
چرا خار بیشتر رفت تو چشمون؟!
چرا بی محلیات فقط واسه من بود؟!
اینهمه مردیم برات..شد یبار بگی حبیب دمت گرم؟! :).
اصن نخواستیم..
یه دونه از اون لبخند شیرین ها که واسه یارو موفرفریِ میزدیا
واسه منم میزدی!
خستم دلبر!
این تن دیگ نا نداره..
دلم به حالِ خودم میسوزه..!
خودمونُ حبس کردیم توی خودمون
ندیدنت سخته ها
ولی دلبر ندیدن بهتر از دلبر نداشتنِ :).
پس کی پاییز میاد..!؟
بریم زیرِ درختا خش خش کنیم دلمون وا بشه..
شب نشینی کنیم..ستاره بشمریم..انار دون کنیم..
دلم واسه صدای بوف تنگ شده :).
کاش بارون میبارید غم و غصه رو میشست و با خودش میبرد..
عیبِ ما چی بود؟!
موهامون فر نیست؟!
ندیدی رفتم فِرِشون کردم ؟!
ولی یه نگاه هم بم ننداختی؟!
مشکل از فرفری بودن نیست..
مشکل از حبیب بودنِ.. :).
به قولِ خانوم خسته شدیم از راکد شدن..
چرا نمیریم؟!
چرا زخم میخوریم و هیچی نمیگیم و وابسته تر میشیم؟!
بابا خسته شدم از بس غم و غصههامُ سرِ جمشید خالی کردم..!
اونم هیچی نمیگه..
بابا جمشید بیا چِشِمونُ دربیار نبینیم این دنیای خاکستری رو..!
جوون اولِ آسایشگاه در رهِ عشق پیر شد :).
خیلی خستم دلبر..
میترسم از راکد شدن..
باید بریم تا راکد نشیم :).
"اینهمه مردم برات از غصه
یبار صدامون کن بزار نفس بکشیم :)."
زندانش ، دلِ خودش بود :).
آخرین پست تا کنکور :).
۱۳۹۹/۰۳/۲۳ -
دلکی دارم به تیغِ هجران خسته:)دلبر تنها روی نیمکت نشسته
چندوقته کارش شده
اشک..سکوت..غم
یه کتاب دستشه بازش میکنه زل میزنه بش
ولی تا نزدیکش میشی زود کتاب رو میبنده .
حبیب میشینه کنارش میگه :
دلبر! امروز چشمات غم داره ها..
دلبر بدون هیچ واکنشی بازم به روبهرو خیره میشه..
اونقدر این سکوت ادامه داره تا حبیب بدون حرف بلند میشه و میره..
کیه که بفهمه حالِ دلِ دلبرِ خسته دل رو..!
دوماد موفرفری میشینه کنارش..
نگاهش نگرانه میگه: دلبر ببین کاکتوسِ توی گلدونُ..
بهش توجه نمیکنن..
هرروز بش آب نمیدن..
حالا اون آلاله هارو که خودت با خانوم ( _____ )کاشتی رو ببین!
ببین بهش آب دادن تا یوقت دلش نگیره پژمرده بشه..!
همه مراقبشن..
همهی نگاها سمتِ اونه..
دلبر منتظر نگاهش میکنه..
منتظرِ تهِ حرفاش!
موفرفری ادامه میده : تو کاکتوس نیستی!
دلت مثِ آلاله ها نازکه ولی داری تلاش میکنی مث کاکتوس باشی!
دلت پر از تیغ باشه هرکی بت دست زد زخمیش کنی..!
کاکتوس نباش.. داری پژمرده میکنی خودت رو!
اشکای دلبر صورتشو خیس میکنن..
با صدای گرفته میگه : میخوام برم دریا..
یه عکس از لابهلای کتاب میاره بیرون میگه:
ببین!دلِ سنگ شدهی من هوای دریا داره!
موفرفری میگه :ولی تو گنجیشکی!
باید پرواز کنی..دریا چرا؟!
دلبر یه لبخند تلخ میزنه میگه:
گنجیشکی که خیلی وقته پرواز رو یادش رفته..
باید ماهی بشم بیفتم تو دریا..!
دیگه هیچ چشمی نبینه منو..
غرق بشم مث اون موقعا که غرق رویاهام میشدم..
همونقدر شیرین:)
دوماد موفرفری نمیدونه چی بگه..
کیه که دلبرو بفهمه..
فقط میگه صبر کن درست میشه..!
خودم فردا میبرمت دریا..
و نمیدونست همون شب ،
دلبر اونقدر توی دریای رویاهاش غرق میشه
که روی همون تختِ آسایشگاه جون میده..
با لبخند..(=
نویس۱:من دچارِ "خفقانم"
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم.. -
چون تو با مایی نباشد هیچ غم:)دوماد موفرفری چشماش غم داره..
تنهایی قدم میزنه و همش تو فکره..
گاهی اوقات وسط راه خسته میشه
و از ادامه دادن ، دست میکشه..
ولی از فکر کردن ، نه..!
حبیب از دور نگاهش میکنه و میگه:
جمشید! این دوماد موفرفری چش شده باز؟!
همش تو لاکِ خودشه..
دور و بر دلبر هم نمیپلکه..
نکنه دلبر بش گفته نمیخوامت؟!
نکنه دست رد زده به سینهـش..؟!
جمشید نگاهش میکنه و میگه:
شاید تنهاست..
برم سهمیه موزم رو بش بدم.
حبیب میگه:
خلوتش رو بهم نزن ،
بزار تنها باشه اینجوری راحت تره..!
ولی کسی نمیدونست که دوماد موفرفری به یه نفر نیاز داشت
تا تنهاییش رو باهاش تقسیم کنه..
ولی کسی نبود..!
کتابش رو باز میکنه و شروع میکنه به خوندن
با هر کلمهای که میخونه ،
حس میکنه یه نفر سرش داد میزنه..
کتاب رو میبنده میزاره کنار..
دلبر میشینه کنارش و میگه :
هوا سرد شده ها..
اینجوری میای بیرون سرما میخوری!
میگه : قلبی که سرده ، دیگه سرد بودن جسم رو نمیفهمه..
دلبر غم رو از چشماش میخونه و میگه :
نمیخوای حرف بزنی؟!
هیچی نمیگه..
دلبر ادامه میده :
همین سکوتت پر از حرفه..
تو حتی حرف نزنی هم من برات گوش میشم..
همهی وجودم تو رو میشنوه:)
موفرفری یه لبخند تلخ میشینه کنجِ لبش..
آه میکشه و میگه :
شاید یه حس خستگی..دلتنگی ..پشیمونی
کاری کنه که آدم سنگ بشه..
سخت بشه ، سرد بشه ، لال بشه..
این که کسی رو نداشته باشی تا از غم دلت بگی
باعث میشه بری تو لاکِ خودت..!
میدونی دلبر..
نه اینجا ! و نه هیچ جای دیگه سرزمین من نبود..!
دلبر یه لبخندِ تلخ میزنه
و شال گردنی که براش بافته رو میندازه گردنش و میگه
سرزمین تو جای دوری نیست..
همینجاست..
در قلبِ من..؛)
نویس۱: سرش به سینهی من بود
و درد و دل میکرد؛
همینکه وقتِ غم من
رسید ، خوابش برد!!
نویس۲: _____ شرمنده که مزاحمِ تاپیکت میشم:)
ولی این روزا فقط حبیب و دلبر و .. منو میفهمن:)
نویس۳: ببخشید اگه طولانی بود
@دانش-آموزان-آلاء