کافــه میـــم♡
-
وقتی دلت میگیره و میخواد بترکه چیکار میکنی؟
به روی خودت نمیاری و یه گوشه میشینی و دلتو قایم میکنی؟
یه لیوان آب میخوری که بغضت رو بفرستی پایین؟
با نگاهت بازی میکنی که یادش بره میخواسته گریه کنه؟
نمیدونی که امروز من چقد خدا بودم..!
-
من همان دخترک غم زده ی دیروزم..
من همان کودک بی تاب برای بودن..
که دلش را در اندوه به زنجیر کشید..
وبه اندازه ی..
"بی معرفتی"درد کشید.!
-
بعضی چیزها را ” باید ” بنویسم
نه برای اینکه همه ” بخونن ” و بگن ” عالیه ”
برای اینکه ” خفه نشم ” -
در دنیایی که همه یا گوسفندند یا گرگ
ترجیح میدهم چوپان باشم
همدیگر را بدرید
من نی میزنم -
-
-
-
هیچوقت کسیو زیاد دوست نداشته باش !
هیچوقت به کسی زیادی محبت نکن !
هیچوقت به کسی دلنبند!
هیچوقت با کسی عهد نبند
زندگی معلوم نیس چجور پیش میره
ما از یه دیقه ی خودمونم خبر نداریم
همون قدری که بهش وابسته شدی
همون قدر هم لطمه میخوری
داغون میشی
تجربیات# -
کاش درد
آنقدر کوچک میشد
که پشت میز یک کافه، می نشست
چای می خورد
ساعتش را نگاه می کرد
و با عجله می گفت خداحافظ.
-
خـــداوندا ...
خـــدايی كن در حـــق بنده ای كه روزگـــاری تــو را نديد ...خـــدايی كن به تقـــدير من ...
خـــدايی كن برای ســـؤال های بـی جـــوابم ...
خـــدايی كن در حـــق روزهای بارانـــی ام ...
خـــدايی كن برای اشـــک های بی دليلم ...
خـــدايی كن برای عـــمر بی پــايــانم ...
خـــدایی کن برای ظلــم هایی که به مــن شد و ســاکت ماندم ...
خـــدایی کن برای احســاساتی که نادیده گـــرفته شد و ســاکت ماندم ...
خـــدایی کن برای حـــرفهای ناحــقی که شــنیدم و دم نزدم ...
تو خــودت خـــدایی کن ...
خـــدايی كن ...
-
دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطره ات طلاست..
یک کم از طلای خود حراج می کنی؟؟؟
عاشقم
با من ازدواج می کنی؟؟؟
اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟؟؟
تو چقدر ساده ای
خوش خیال کاغذی...
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی...
چرک می شوی...
تکه ای زباله می شوی...
پس برو بی خیال باش...
عاشقی کجاست؟؟؟تو فقط دستمال باش..
دستمال کاغذی دلش شکست...
گوشه ای کنار جعبه اش نشست....
گریه کرد و گریه گرد و گریه کرد...
در تن سفیدو نازکش دوید
خون درد...!!!
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد...
مثل تکه ای زباله شد..
او ولی شبیه دیگران نشد،
چرک و زشت ،
مثل این و آن نشد....
رفت گرچه توی سطل آشغال،
پاک بود و عاشق و زلال...
او..
با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت...!!
چون که در میان قلب خود،
دانه های اشک کاشت...