کافــه میـــم♡
-
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۷:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هیچگاه کارفردی را خوار و حقیر نکرده است متاسفانه در طول تاریخ گاهی اوقات انسان ها کار را خوار و حقیر کرده اند
-
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۷:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کم دانستن و زیاد حرف زدن مثل پول نداشتن و زیاد خرج کردن است
-
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۷:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یک روز بیکاری مثل یک شب بی خوابیه
-
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اکثر انسان ها عیوب خودشونو با دوربین و عیوب دیگران را با ذره بین نگاه میکنن متاسفم واقعا
-
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وقتی یکی رو خیلی دوس داری
زیاد مزاحمش نشو
آدما از اینکه ببینن همیشه براشون وقت داری
نادیده میگیرنت
#دلنوشته -
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۹:۲۸ آخرین ویرایش توسط uu انجام شده
منآیلاندم
آری؛
من فلانی هستم و آیلاندم!معلمم؛
معلم خوبم؛من آیلاندم. بهخدا آیلاندم! چرا باور نمیکنی؟ چرا صدایت در نمیآید؟ چرا نفس نمیکشی؟
من دق دارم و دق دلم را سر تو خالی میکنم!
میدانی!
تنها کسی که هر روز به من ارفاق کرد تو بودی.
تنها کسی که نادانی مرا تحمل کرد تو بودی.
مرا نادان به تو تحویل دادند و تو آرام آرام با عشق، حتی مادرانهتر، حتی بسی پدرانهتر بر من باریدی.مادرم؛ معلمم؛
من آیلاندم!
میدانی کِی آیلاند شدم؟
دقیقاً همان موقع که تو نگفتی به من چه!
دقیقاً همان لحظه که تو احساس مسئولیت کردی و چوب حراج زدی به غرور و آسایشت!
همان زمان که به آرامش و آیندۀ من اندیشیدی!
دقیقاً همان شب که از اخبار شنیدی مدارس تا عید تعطیلند و همه گفتند: هوررررا
و تو...
و تو بغض کردی و آیندۀ مرا و فرزند مرا دیدی و دستت را پشت دستت زدی و گفتی:
وااای ؛ بچههای مردم چی؟!
معلمم؛
من آیلاندم.
اگر آیلاند نبودم، کمی فکر میکردم. کمی میاندیشیدم!
مادر من هم هنوز به view می گوید UV
به فستفود می گوید فستفوت!
فرق کنسرو را با کنسرت نمیداند،
بین استادیوم و استودیو تفاوتی قائل نیست،
هنوز بیرجند و بجنورد و بروجرد و بروجن را قاطی میکند!من خودم معنای موکا را همین الآن از اینترنت سرچ کردم!
تا یکماه پیش تفاوت لاته و اسپرسو و کاپوچینو را نمیدانستم!
باور کن همینهایی که الآن تو را مسخره میکنند با دیدن میکروفن رنگشان میپرد!
خانم معلم؛
از تو گله دارم!
چرا گوشم را نگرفتی تا یادم بماند کسی که بزرگترش را بزرگ نشمارد کوچک خواهد شد؟
چرا آنروز که سر کلاس پشت سرت شکلک درآوردم با پشت دست نزدی توی دهنم؟
چرا آنروز فقط نگاهم کردی و لبخند زدی؟
چرا آنروز وقتی من از خودم وا رفته بودم و از ترس داشتم میمردم، آمدی بالای سرم و فقط گفتی:
پسرم مسخره کردن مردم خوب نیست!
و بعد آرام و با وقار دست گچیات را تکاندی و رفتی.
چرا یکبار مشکلات خانه و زندگیات را سر ما خالی نکردی؟
چرا یکبار از اجاره خانه و قسط و شهریه بچه و خرج بیمارستان با ما هیچ حرف نزدی؟
چرا وقتی گردنت درد میگرفت باز هم باانگشتانت ماساژش میدادی و به درس دادن ادامه میدادی؟
چرا پایت که توی کفش زقزق میکرد ما را رها نمیکردی به حال خودمان؟
چرا روز بعد از سیزدهبدر سرکار حاضر بودی؟
من آیلاندم
و آیلاند میمانم، داغ آیلاندی بر چهرهام خواهد ماند تا وقتی به ین تو رسیدم نسلهای بعد حالیم کنند که آیلاند یعنی چه!؟
معلم جان؛
دعایم کن!
.
من هم آیلاندم خانم معلم!
از چند روز پیش یک فایل صوتی در حال رد و بدل شدن است که در آن یک خانم معلم در حال تدریس به شیوهی از راه دور است. و چند بار به جای کلمهی «آنلاین» به اشتباه میگوید آیلاند.
از صدایش مشخص است که سن و سالی دارد و سرشار از تجربه است. اما امروز از قافلهی تکنولوژی عقب ماندهاست. اتفاقی که دیر یا زود برای بیشتر ما خواهد افتاد. آنقدر سرعت تغییرات بالاست که بیشتر ما از میانسالی به بعد، عملا جا خواهیم ماند و نسل جدید تازه از جایی که ما کم آوردهایم شروع خواهد کرد.
این فایل صوتی دستخوش شوخیها و شاید تمسخرهای زیادی شد. اما فراموش نکنیم که تمام مهندسان و پزشکان و ... روزی در کلاس چنین معلمهایی بودهاند.
او اگر چه آیلاند است، اما شاید آنلاین بودن ما نتیجهی زحمات مهندسینی است که روزی شاگرد او بودهاند.
با تقدیم احترام به ساحت تمامی دبیران عزیز که افتخار شاگردیشان را دارم
خودم ننوشتم
- تو دلی بزارم گم میشه
-
هیچوقت دلخوشی ڪسی رو ازش نگیرین
این دلخوشی میتونه:
یه سلام
یه احوالپرسی
یه حواسم بهت هست …
یه صدای گرم و دوستانه
و یه حس خوب باشه …
دوستی ها رو دست ڪم نگیرین …
همین …
بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ میزنن …
ولی گنجشک ها جدی جدی میمیرن … !
آدما شوخی شوخی به هم زخم زبون میزنن …
ولی دلها جدی جدی می شڪنند…. -
یک رنگ که باشی زود چشمشان را میزنی . . .
زود خسته میشوند از رنگ تکراریت
"این روزها دوره رنگین کمان هاست . . ."
-
خسته ام
تکیه زده ام بر دیواری از سکوت ؛
گاه گاهی هق هق تنهایی هایم سکوتم را میخراشد
و نقشی از یادگاری میزند
یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد
هیچ کس جز خـــــدا !
-
گاهی دلــت نــمیخواهــد
دیــروز را به یاد بــیاوری
انگــیزه ای بــرای فــردا هـم نــداری . . .!!!
و حال هــم که
گاهی فــقــط دلــت میخواهــد
زانوهایــت را تــنگ در آغوش بــگیری
وگوشــه ای از گوشــه تــرین گوشه ای که می شــناسی
بـنـشینی و فـقـط نــگاه کـنی . . .!!!
گاهی دلگــیری
شایــد از خودت ....!!!
-
پایانی برای قصه ها نیست،
نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر!
خسته ام از جنس قلابی آدمها...
دار میزنم خاطرات کسی را که مرا دور زده،
حالم خوب است...
اما گذشته ام درد میکند!!
-
مغرورانه اشك ریختیم چه مغرورانه سكوت كردیم
چه مغرورانه التماس كردیم چه مغرورانه از هم گریختیم
غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند
هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم
هدیه خداوند را از هم پنهان كردیم
-
ﺧﺴﺘــﻪ ﺍﻡ …
ﺍﺯ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﺧﺴﺘـــﻪ ﺍﻡ …
ﺍﺯ ﻓﺮﯾـــﺎﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯾـــﻢ ﺧﻔـﻪ ﻣﺎﻧﺪ …
ﺍﺯ ﺍﺷــﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻗـﺎﻩ ﻗـﺎﻩ ﺧﻨـــﺪﻩ ﺷﺪ …
ﻭ ﺍﺯ ﺣـــﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔـــﻮﺭ ﮔﺸﺖ ﺩﺭ ﮔــﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺩﻟﻢ
ﺁﺳــﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﭘﺲ ﺧـــﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺼــﻨﻮﻋﯽ ﮔﺮﯾــﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ،
ﺩﺭ ﺑﯽ ﭘﻨـــﺎﻫﯿﺖ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻫـــﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﭘﻨﻬـــﺎﻥ ﮐﻨﯽ …
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫــﺎ ﻣﻌﻨﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔـــﯽ ﺣﺬﻑ ﮐــﺮﺩﻩ ﺍﻡ …
ﺑﺮﺍﯾــﻢ ﻓﺮﻕ ﻧﻤـــﯽ ﮐﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾـــﻢ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧــﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧـﯽ ﮐﻨﻢ
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۴:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این روزها نمیدانم با خودم چند چندم
فقط میگذارنم
امیدوارم به ضررم نباشد...
قرار گذاشته ام باخدایم که تنهایم نگذارد..
نمیدانم قرار من تاریخش گذشته یا اعتباری ندارد....
##خودنویس -
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود…فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس. و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران شکستن دلت نباش! میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود … و میدانی که من شکست ناپذیر هستم … و تو مرا داری … برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد … چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای …
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم … می خواهم شاد باشی … این را من می خواهم … تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود … نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد. شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم! فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت … : )
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خدايا اگاهانه و عاشقانه با قلبي مملو از عشق با نگاهي پر مهر با دستاني بي نياز از هر چيز تورا ميخوانم اگاهانه و عاشقانه دلم را ب هسته ات گره زدم و تمام معجزات الهيت را ديده ام خداوندا براي تمام نعمتهايه فراوانت سپاس گذارم سپاس گذارم سپاس گذارم خدا جونم : )
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#a2ff96)[همه چیز را، به خوبی درک می کنم و این بالاخره مرا خواهد کشت .]
- %(#96ccff)[فئودور داستایفسکی]
-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده