شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
نوشتهشده در ۹ فروردین ۱۳۹۹، ۸:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
معلم :
موضوع انشا
تعطیلات عید را چگونه گذراندید...دانش آموز :
بسمه تعالی
رختخواب را جمع می کردیم
سفره را پهن می کردیم
سفره را جمع می کردیم
رختخواب را پهن می کردیم -
دوست عزیز اون ماسک که چهار هفته ست رو صورتته پیامک نمیفرسته که ۸۵ درصد از حجمشو استفاده کردی؟
بیست و هفت روزه داری با تعرفه ازاد ازش استفاده میکنی
کپک زد اون لامصب عوضش کن
-
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۵۵ آخرین ویرایش توسط jahad.20 انجام شده
پزشکان ما نصف جمعیت رو قانع کردن که تو خونه بمونن
حالا دیگه نوبت دامپزشکاست که نصف دیگه رو قانع کنند
-
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۳۹۹، ۱۵:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نوشته روی صندوق های صدقات در سال 1399
صدقه 67 بلا را دفع میکند!!!!!!!!!!
سیل زلزله و کرونا تحت پوشش نمی باشد -
۱۰۰۰ ساله دیگه در تاریخ می نویسند سلسله بود بنام سگجونیان
که نه کرونا،
نه زلزله،
نه سیل،
نه بی آبی،
نه خطای انسانی
ونه بنزین ۳ تومنی ونه پیاز ۱۰ تومنی ونه برنج ۱۱۰ تومنی، نه ماسک ۲۸ تومنی نه گرونی گوجه و تخم مرغ نه الکل ۹۰ تومنی نه روغن پالم ونه تحریم نتونست بکشدشونتازه میگفتن عید کجا بریم
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ایتالیا همینجوری آمارش بره بالا
.
.
.
.
شکل نقشه ش از چکمه میشه دمپایی پاره -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خبرگذاری CNNتیر زده که شهاب از4کیلومتری زمین رد میشه و به زمین برخورد نمیکنه
..
..
..ولی من مطمعنم تا یه جاشو نماله به ایران رد نمیشه
-
۱۰۰۰ ساله دیگه در تاریخ می نویسند سلسله بود بنام سگجونیان
که نه کرونا،
نه زلزله،
نه سیل،
نه بی آبی،
نه خطای انسانی
ونه بنزین ۳ تومنی ونه پیاز ۱۰ تومنی ونه برنج ۱۱۰ تومنی، نه ماسک ۲۸ تومنی نه گرونی گوجه و تخم مرغ نه الکل ۹۰ تومنی نه روغن پالم ونه تحریم نتونست بکشدشونتازه میگفتن عید کجا بریم
negar salehi
سیزده بدرر
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۸:۰۹ آخرین ویرایش توسط nafas.m انجام شده
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو ...رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با نازنین پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ،لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون ...حامله است. نازنین به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون.
ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. نازنین چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و نازنین بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 21 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی.
با عشق، پسرت،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.پاورقی:
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه علی.فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزنخیلیییییییییییییییییی قشنگه بخونین حتما
ببخشید اگر طولانیه
-
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۵:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۶:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اگه۲۰۰تا عکس غمگین بذاری پروفایلت،
یکی نمیادبگه چته؟!
حالا کافیه یه عکس عاشقونه بذاری،دوست دوران دبستانتم
پیام میده:"به به رل زدی؟!" -
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۶:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۶:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ۱۳:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ۵:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی دلم تنگ شده واسه اونی که سرکلاس زل میزد تو چشات و حرف میزد..
ولی تا معلم بهش گیر میداد میگفت خانوم منکه حرف نمیزنم
-
نوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ۵:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیشب یه پستی دیدم میگفت دلم میخواد برگردم به دوران دبستانم
منم آهی کشیدم
گفتم یادش بخیرن
ولی دلم نخواست برگردم به اون دوران برگردم...
والا چیه؟؟
6 سال هی میخونی هی میخونی آخرشم به عنوان نونهال دبستانی ازت یاد میکنن..
مایه دختری رو داشتیم تو کلاس باید به جای نونهال میگفتن درخت تنومند دبستانی