خــــــــــودنویس
-
فصل فراق هم
سوزی شبیه "دی" دارد
تا چون " بهمـن" فرو ریزی
و چون " اسـفند" همیشه سرد باشی !
آن هنگام
نه رنگی از روی بهار
نه گرمایی از تن تابستان
و نه اناری از دست پاییز می گیری
از اینرو زمستان
برای آنان که ...
مأنوس با سرمای جدایی
و مأیوس از گرمای خدایی اند
فصل یخبندان است
#رامسس کبیر -
@Ali-2902 در خــــــــــودنویس گفته است:
به سلامتی اشک هام! تنها کسی که توی اوج ناراحتی صورتم رو نوازش میکنه تا فکر نکنم تهام!
ببخشید آخرش تنهام هست که اشتباه تایپ کردم
-
هو الحلیم.....
*خدایا الفبای معنویت را به کتاب های قطور ومیان تهی ما بازگردان.......
خدایا همراهی،همدمی،هم نفسی،به ستوه آمده ایم از این همه بی کسی.......
خدایا اگر بناست بسوزیم طاقتمان ده و اگر بناست بسازیم قدرتمان ده......
(آمین..)
*شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آنرا از تو گرفتند ،عشق بورز به آنها که دلت را شکستند باران باش مپرس پیاله های خالی از آن کیست بهار شو بخند که خدا هنوز باماست..........
آوای باد انگار آوای خشکسالی ست
دنیا به این بزرگی یک کوزه سفالی ست
باید که مهربان بود باید که عشق ورزید
زیرا که زنده بودن هر لحظه احتمالی ست.........#مهربان باشیم شاید نباشیم
-
مه، صبح،غم
بیدار شدم،
بی آنکه کسی مرا صدا بزند
چشمانم نوری نداشت
قلبِ من خانه ی ابر های سیاه شده بود
صبح بود
روشنایی کو
خورشید را بردند
سارقش کیست
شبنم بر گرد گل جوانه میزد
نوری نبود
گل از لطافت مه خشکید
در خودش حبس شد
نالید
اما
تو به من نور دادی
در من آیینه ای نبود
تو مرا دیدی
آینه های در من شکست
ولی بازم
مرا در خرابه های خود دیدی
شمع هایم به خموشی رسید
و بازم تو
نوری ز سوز شمع به من دادی -
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه تر
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود -
در لحظه ای که همه جهان بی معنیست دلم را به خش خش کاغذ های کتاب اخرم می بازم .
دنیای نامتناهی کلمات دنیای غریبی ست .
درهمان لحظه ک درجستجوی کلمه ای مناسب برای وصف حال هستی , در می یابی هیچ یک از کلمات واقعا مفهومی ندارند.
حتی خود کلمه مفهوم. و این یک درد عمیق است ک هر لحظه در سینه ام غوغا ب پا می کند و این غوغا درحالی اتفاق می افتد ک در ذهنم مفهومی برای غوغا نمی یابم.با این حال اگر کلمات وجود نداشتند بشر از بیان خیل کثیری از مسائل عاجز می ماند همان گونه ک امروز از بیان بیشتر تفکرات و موضوعات ذهنی اش عاجز است.
تفاوت این عجز انجا مشخص می شود ک بخخاطر وجود کلمات حاصل شده است.
با این حال شک دارم که اینطور باشد.شاید هم نقصانی در کلمات جهان هست ک باعث این عجز شده است.
درک و پذیرش این موضوعات برای من با درد همراه است.
دلیل این درد هر چه که هست مهم نیست.
مسئله مهم بغض بزرگی ست ک بعدازین ها در گلویم می نشیند.
شاید دلیل ان غرور افسانه ای انسان گونه ام باشد.
شاید هم با پی بردن ب این موضوع احساس نادانی می کنم و در نهایت غرور انسان مابانه ام زخم خورده است
.
الودگی های ذهنی جدید یک کنکوری
با این وضع وخیم خدایش بیامرزد :|
از دست ما کاری ساخته نیست
-
این پست پاک شده!
-
-
-
این زندگی نیست ک میگذره
این ماها هستیم ک رهگذریم....
"پس باهر طلوع وغروب
لبخند بزن
و
مهربون باش
و
محبت کن"
-
%(#eeff02)[چتـــــرم] %(#000080)[را]
%(#000080)[کنــارِ ایستگاهی در مه]
%(#000080)[جــا گذاشته ام]
%(#000080)[خیس و خســـته آمده ام]
%(#000080)[و حــالا]
%(#000080)[شــــاعر که نـه]
%(#000080)[بــــارانم !]
@دانش-آموزان-آلاء -
%(#eeff02)[چتـــــرم] %(#000080)[را]
%(#000080)[کنــارِ ایستگاهی در مه]
%(#000080)[جــا گذاشته ام]
%(#000080)[خیس و خســـته آمده ام]
%(#000080)[و حــالا]
%(#000080)[شــــاعر که نـه]
%(#000080)[بــــارانم !]
@دانش-آموزان-آلاء -
وقتی کسی رو پیدا نکنی که حالت رو بفهمه یه درد بزرگ داری
اما
وقتی خودت هم خودت رو درک نکنی درد بزرگتری داریوقتی خودت رو مقابل دلیل و منطقات بزاری خودتو قانع کنی که دست بکشی
اما بازم دست نکشی.....
درست این همون جایی که می گی همه رویام از زندگی همین بود ؟؟؟؟
برای من جواب بله دادن به این سوال یعنی مرگ
مرگ همه آرزوهام
جواب نه دادن یعنی یه فرصت
یه فرصت تازه
خدایا با تو عهد می بندم که دست بکشم از هر چیزی که منو از هدفم دور می کنه
به امید موفقیت