خــــــــــودنویس
-
در لحظه ای که همه جهان بی معنیست دلم را به خش خش کاغذ های کتاب اخرم می بازم .
دنیای نامتناهی کلمات دنیای غریبی ست .
درهمان لحظه ک درجستجوی کلمه ای مناسب برای وصف حال هستی , در می یابی هیچ یک از کلمات واقعا مفهومی ندارند.
حتی خود کلمه مفهوم. و این یک درد عمیق است ک هر لحظه در سینه ام غوغا ب پا می کند و این غوغا درحالی اتفاق می افتد ک در ذهنم مفهومی برای غوغا نمی یابم.با این حال اگر کلمات وجود نداشتند بشر از بیان خیل کثیری از مسائل عاجز می ماند همان گونه ک امروز از بیان بیشتر تفکرات و موضوعات ذهنی اش عاجز است.
تفاوت این عجز انجا مشخص می شود ک بخخاطر وجود کلمات حاصل شده است.
با این حال شک دارم که اینطور باشد.شاید هم نقصانی در کلمات جهان هست ک باعث این عجز شده است.
درک و پذیرش این موضوعات برای من با درد همراه است.
دلیل این درد هر چه که هست مهم نیست.
مسئله مهم بغض بزرگی ست ک بعدازین ها در گلویم می نشیند.
شاید دلیل ان غرور افسانه ای انسان گونه ام باشد.
شاید هم با پی بردن ب این موضوع احساس نادانی می کنم و در نهایت غرور انسان مابانه ام زخم خورده است
.
الودگی های ذهنی جدید یک کنکوری
با این وضع وخیم خدایش بیامرزد :|
از دست ما کاری ساخته نیست
-
این پست پاک شده!
-
-
-
این زندگی نیست ک میگذره
این ماها هستیم ک رهگذریم....
"پس باهر طلوع وغروب
لبخند بزن
و
مهربون باش
و
محبت کن"
-
%(#eeff02)[چتـــــرم] %(#000080)[را]
%(#000080)[کنــارِ ایستگاهی در مه]
%(#000080)[جــا گذاشته ام]
%(#000080)[خیس و خســـته آمده ام]
%(#000080)[و حــالا]
%(#000080)[شــــاعر که نـه]
%(#000080)[بــــارانم !]
@دانش-آموزان-آلاء -
%(#eeff02)[چتـــــرم] %(#000080)[را]
%(#000080)[کنــارِ ایستگاهی در مه]
%(#000080)[جــا گذاشته ام]
%(#000080)[خیس و خســـته آمده ام]
%(#000080)[و حــالا]
%(#000080)[شــــاعر که نـه]
%(#000080)[بــــارانم !]
@دانش-آموزان-آلاء -
وقتی کسی رو پیدا نکنی که حالت رو بفهمه یه درد بزرگ داری
اما
وقتی خودت هم خودت رو درک نکنی درد بزرگتری داریوقتی خودت رو مقابل دلیل و منطقات بزاری خودتو قانع کنی که دست بکشی
اما بازم دست نکشی.....
درست این همون جایی که می گی همه رویام از زندگی همین بود ؟؟؟؟
برای من جواب بله دادن به این سوال یعنی مرگ
مرگ همه آرزوهام
جواب نه دادن یعنی یه فرصت
یه فرصت تازه
خدایا با تو عهد می بندم که دست بکشم از هر چیزی که منو از هدفم دور می کنه
به امید موفقیت
-
این لبِ سرخِ تو بُردش چشم آبی مرا
در مصافش باخت این چشم هر چه شهراورد بود
#رامسس کبیر
این رو من زمان دربی پست میذاشتم اما متاسفانه دیگه دربی برگذار نمیشه چون دلشون واسه استقلال سوخت -
سکوت که میکنی قلبت پر میشود از سیاهی. سکوت که میکنی نگاه های تو خالی ات حرفی برای گفتن دارند. سکوت که میکنی در پشت این سکوتت واژه
هایی نهفته که هیچ کس از آن خبر ندارد.....
فریاد که میزنی خالی میشوی. می توانی نفس بکشی. فریاد که میکشی می فهمند درد داری. فریاد که میکشی بغضت فرو میریزد،اشکهایت جاری میشوند
غرورت میشکند، زانوات خم می شوند و محکم به زمین می افتی.....
فریاد که می زنی کسی هست که به فریادت برسد...اما سکوت که میکنی بغضت ذره ذره نابودت میکند.....
امان از این فریاد های بیصدایی که ذره ذره زجر کشت می کنند حتی بدتر از شکنجه های مکرر...
-
من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما
آه، این بغض گران
صبر چه می داند چیست. -
زخمی اگر بر قلبت بنشیند
تو نه میتوانی زخم را از قلبت وا کنی
و نه میتوانی قلبت را دور بیاندازی!
قلبت را چگونه دور میاندازی؟؟!!
زخم و قلبت یکی هستند! -
دلتنگ که باشی زندگی ات خلاصه میشود در به انتظار نشستن کسی که دوستش داری یا شاید هم کسی که با پای خودش رفت و قصد بازگشت ندارد
دلتنگ که باشی تمام لحظاتت را با خاطرات او سپری میکنی و فکر میکنی که چرا و چگونه اینگونه شد
دلتنگ که باشی نمیدانی روزت را با خنده اغاز کنی و با خواب به پایان برسانی یا با گریه اغاز کنی
دلتنگی خوب بلد است حالت را ذره ذره خراب کند
کاش میدانستی وقتی که دلتنگی , طنابِ داری دور گردنت میشود , راهی بیابی تا ارام شوی .. تا بغض همنشینت نباشد!!!!
گاه به ذهنت میرسد که شماره ای را بگیری و به انتظار جواب دادن ... بوق بوق ان را بشماری تا بلکه بگوید ... جانم
گاهی هم میخاهی بروی کنارش ، او را در حالی که سرد است در اغوش بگیری و حرف های ناگفته ات را به زبان اوری در حالی که میدانی ... نه دستی دارد تا موهایت را نوازش کند نه حرفی تا ارامت کند
دلتنگی خوب میداند چگونه حفره ی وجودت را جلوی چشمانت اشکار کند تا دییوانه شوی
دیوانه ی کسی که حفره را به یادگار گذاشته تا حماقتت را ببینی ... ببینی و بفهمی که انسان ها میتوانند گاهی چقدر ظالم باشند
ای کاش این دنیا اینگونه بازی نمیکرد .. تا یک دختر 18 ساله که باید از خوشحالی به بلوغ رسیدنش اشک شوق بریزد .. اشک تلخ حماقتش را بر روی چهره دارد ...
دختری که میتوانست به جای دلتنگی برای عاشقانه هایش دلتنگ روز های خوب کودکی اش باشد ...
کودکی دلتنگ دفتر نقاشی اش .. دختری دلتنگ روز های خوب زندگی .. پدری دلتنگ جوانی گذشته اش و مادری دلتنگ فرزند دور افتاده اش است
بدرترین دلتنگی دلتنگی دختری حساس است که عشقش نیست و دلتنگ روز های خوب باهم بودنشان است یا دختری حساس که خانواده اش با یه اتفاق پاشید و دلتنگ خانواده است ان هم در 18 سالگی عمرش که میتوانست بهترین زمان عمرش باشد ...
دلتنگی پسری عاشق را نیز به دام می اندازد ... پسری که عشقش جلوی چشمانش دست در دست دیگری در حال گذراندن زندگی خود است و او فقط با خود میگود خوشبخت باشی ...
و این دنیا چقدر بی رحم است که با غم و دلتنگی دست به یکی میکند تا یک انسان را از هم فرو پاشد ....
انسانی که با کار خود را مشغول میسازد و میخندد ولی دیگران فکر میکنند بهترین زندگی را دارد ... اما نمیدانند که او چه در دل دارد و چگونه اوای غم و دلتنگی سر میدهد برای عاشقانه هایش ...