 دیالوگ های ماندگار
دیالوگ های ماندگار  
- 
توماس: «توی این چهار سال هر بار که رقص تو رو دیدم، انگار داری زور میزنی که تمام حرکاتو کامل و درست انجام بدی. امّا تا حالا هیچوقت ندیدم که خودتو رها کنی. این همه انضباط واسه چیه؟» نینا: «من فقط میخوام بی عیب و کامل باشم.» توماس: «کمال این نیست که همش خودتو کنترل کنی. یه وقتایی لازمه که خودتو رها کنی. خودتو غافلگیر کن تا بتونی بقیه رو غافلگیر کنی.» Black Swan – 2010 
- 
تو فکر میکنی با کی داری حرف میزنی؟ من هم توی این دنیا بودم روزی بودکه من هم میدیدم و دیده ام پسرانی مثل این ها و جوونتر از این ها دستاشون کنده شده و پاهاشون قطع شده ولی چیزی به دردناکی صحنه ی قطع کردن جرات یک مرد نیست..! scent of a woman 
- 
من از مردن نمیترسم نگرانم که به اندازه ی کافی زندگی نکرده باشم باید روی همه ی تخته سیاه های کلاس ها نوشته بشه زندگی یه زمین بازیه نه چیز دیگه... Mr. Nobody |2009| Jaco Van Dormael 
- 
اون قدیما، اگه مردم رازی داشتن و دوست نداشتن به کسی بگن، میدونی چیکار می کردن؟ از کوه بالا میرفتن و یه درخت پیدا می کردن، یه سوراخ توی اون درخت میکندن و رازو توی اون سوراخ زمزمه می کردن. بعد سوراخو با گِل می پوشوندن. و راز رو برای همیشه همونجا میزاشتن. In the Mood for Love |در حال و هوای عشق 2000| وونگ کار وای 
- 
کالیگولا:در گذر از جاده ی زندگی آموختم کسانی را که بـیشتر دوست می داری زودتر از دست می دهی! Caligula 
- 
محمد علی کشاورز(خطاب به مادر) : ایـــن دنـــیــــا ایـــنـــقـــد کـــثــیفــه کـــه بـــا اشــک هـــای تـــو هـــم پـــاک نـــمـــیـــشــه … 
 


 |
 |

 شعردانه
شعردانه









 
 
 

