خــــــــــودنویس
-
حالا که نه قلم حوصله نگاشتن دارد و نه کلمات حوصله کنار هم نشستن را ... حالا که هوای دلم پاییز است .... وگونه هایم ساحل اشک چشم هایم شده اند صدایت میزنم ** خدا جان** تو را سوگند میدم به تمامی قطرات باران به تمام زیبایی های دنیا که قطره ای از جمال بی انتهای توست نگذار
دلی شکسته بماند -
صدای خورد شدنم را شنیدم واقعیتش نمیدانم که چه چیز باعث گریه های شبانه ام شدحرف ها؟ کنایه ها؟ توهین های ریز ودرشت؟ دیگر گم کرده بودم دلیل گریه هایم را
دیگرمن همان دختر خنده روی گذشته نبودم من پیرزنانه رفتار میکردم انگار نه انگار فقط 18 سال داشتم
تا به خودم آمدم کار از کار گذشته بود دنیایی بر سرم خراب شد
گفتم نه تسلیم نمیشوم کوتاه نمی آیم در برابر سیاهی ها گذشت میکنم و سعی میکنم رود باشم
شاید دلیل گذشت کردن هایم این بود که میدانستم سیاهی ها قصد جانم را کرده و کوتاه بیا نیست کمی عقب کشیدم اما سیاهی های زندگیم دیگر داشتند روحم را به سلطه در می آوردند
روزی چشم باز کردم و در کمال تعجب خود را ضعیف تر از همیشه روی تختی با ملحفه سفید دیدم. ترسیدم که خدایا مگر کوتاه نیامدم ؟ پس اینجا چه میکنم؟ من قرار بود روزگار بهتر شود پس چه شد؟ چند روزی زندانی بستر شدمو همدم رنگ های سفید بی روح شدم
نمیدانم چه شد در آن زندان سفید رنگ اما بعد از آزادی از آن دیگر با همه خستگی هایم قصد سازش و رها کردن سیاهی ها را نداشتم
باخود گفتم: سیاهی مگر گذشت میفهمدکه گذشت کنم؟ سیاهی متکبرانه روحت را تسخیر میکند و خودش در گوشه ای ذره ذره آب شدنت را میبیند
پس بر خلاف 18 سال قبل زندگیم تصمیم گرفتم که سیاهی را تا آخر عمر سیاهی بدانم از او نگذرم و اجازه ندهم که دنیایم را ویران کند
بعد از آن چند باری با سیاهی بازی کردم
همین قدر میدانم که روحم را در قمار با او باختم
نه یک بار بلکه چندین و چند بار
بعضی سیاهی ها قابل گذشت نیستند حتی اگر به ظاهر از زندگی آدم پاک شوند
تا روزی که چشم از این دنیای پر از سیاهی ببندی باید ازآنها بترسی
ببخشید اگه طولانی شد امیدوارم اولین متن های ادبی زندگیم زیاد بد نباشه -
روحم شاد یادم گرامی باد
-
به قول سهراب سپهری:کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم -
حالم خوب است اما...
درحالت خنثی به سر میبرم
نه خوشحالم...... نه ناراحت......
افسرده هم نیستم
اما دلم گرفته است
نمیدانم چه چیز یا چه کسی هستم...
گویی دنبال چیزی هستم که پیدایش نمیکنم
حتی....
نمیتوانم حالم را توضیح بدهم
خنثی هستم
اما به اندازه تمام دنیا فکرم درگیر است...و من اصلاحال این روز هایم را دوست ندارم
-
مدعی گر صد هنر دارد توکل بایدش....
اعتماد به خدا ساده ترین ودر عین حال سخت ترین کاریه که میتونیم انجام بدیم!
ساده اونوقت که از کل عالم یک شبه میبریم وپناهی غیر از اون نمیابیم وسخت اینکه چشمامون کور میشه وغبارنیاز به مردم وتوقع های بیجا وسعت دیدمونو میگیره!
هیچ وقت یعنی هیچ وقت چشم امیدبه خلق جایز نیست!
حتی اون زمان که تکیه گاه زنگیتو هم که پیدا کردی نباید بهش وابسته باشی،عظمت استقلال رو با تکیه بر خدا به دست بیار!ودر هر حال ذکر نیاز به درگاهش که یا اله المتوکلین ویا ملجاالهاربین ویا....!حتما کمکمون میکنه!
راه رو با توکل به اون پیدا کردم شما هم امتحان کنید کم نمیارید!چون برامون کم نمیذاره...! -
مدعی گر صد هنر دارد توکل بایدش....
اعتماد به خدا ساده ترین ودر عین حال سخت ترین کاریه که میتونیم انجام بدیم!
ساده اونوقت که از کل عالم یک شبه میبریم وپناهی غیر از اون نمیابیم وسخت اینکه چشمامون کور میشه وغبارنیاز به مردم وتوقع های بیجا وسعت دیدمونو میگیره!
هیچ وقت یعنی هیچ وقت چشم امیدبه خلق جایز نیست!
حتی اون زمان که تکیه گاه زنگیتو هم که پیدا کردی نباید بهش وابسته باشی،عظمت استقلال رو با تکیه بر خدا به دست بیار!ودر هر حال ذکر نیاز به درگاهش که یا اله المتوکلین ویا ملجاالهاربین ویا....!حتما کمکمون میکنه!
راه رو با توکل به اون پیدا کردم شما هم امتحان کنید کم نمیارید!چون برامون کم نمیذاره...!@R-Niafele در خــــــــــودنویس گفته است:
مدعی گر صد هنر دارد توکل بایدش....
اعتماد به خدا ساده ترین ودر عین حال سخت ترین کاریه که میتونیم انجام بدیم!
ساده اونوقت که از کل عالم یک شبه میبریم وپناهی غیر از اون نمیابیم وسخت اینکه چشمامون کور میشه وغبارنیاز به مردم وتوقع های بیجا وسعت دیدمونو میگیره!
هیچ وقت یعنی هیچ وقت چشم امیدبه خلق جایز نیست!
حتی اون زمان که تکیه گاه زنگیتو هم که پیدا کردی نباید بهش وابسته باشی،عظمت استقلال رو با تکیه بر خدا به دست بیار!ودر هر حال ذکر نیاز به درگاهش که یا اله المتوکلین ویا ملجاالهاربین ویا....!حتما کمکمون میکنه!
راه رو با توکل به اون پیدا کردم شما هم امتحان کنید کم نمیارید!چون برامون کم نمیذاره...!یه بار دیگه بلدش میکنم:مدعی گر صد هنر دارد *توکل*بایدش
-
-
سلام به خود خودم
مدتی گمت کرده بودم
نبودی؟
راستش بودی وحواسم نبود
از آغوشم ول شده بودی
میدانم کی وکجا !
میدانم چرا !
از دستم در رفتی
آن زمان که من درگیر ادم های شهر بودم
شهری که به خودش هم رحم نکرد
ظلم،کینه،حسادت
تنفر،ریا،نامهربانی
جنگ،سنگدلی،خود خواهی
کی وکجایش را گفتم
ولی..
چرایش را؟!
راستش نمیدانم ،نه !
ساده نیستم!
شاید مهربانم،نمیدانم شاید خود پسندی باشد،
ولی شاید هم ساده باشم
نمیدانم هر چه هست
انسانم
قلب دارم،دل دارم
هرچه میکنم که دلم سنگ شود
نمیشود که نمیشود
اخر دل وسنگ مگر جور میشود؟!
نمی شود که نمیشود!
نمی توانم،نمی توانم
نسبت به ادم های دور وبرم بی تفاوت باشم
ولی
آغوش خودم را میخواهم
میخواهم نفس گرمم را حس کنم
میخواهم دست روی سرم بکشم
وخودم را نوازش کنم
میخواهم یک دل سیر
باخودم صحبت کنم
میخواهم یک عمر
با خودم تنها باشم
تا ابد!
ولی
ولی
با خود تنها بودن؟
مگر امکان دارد
حواسش هست به تو
آغوشش گیراست ودلربا
زنده ات میکند ونفست را گرم میکند
وقتی دستانت را از آغوش گرم و پرمهرش برمیداری
دیگر پینه ای نمانده
میخواهی یک عمر خودت را نوازش کنی
دیگر با خودت هم صحبت نمیشوی
او راداری
دیگر تنها نیستی
زیرا
او.....
ازهمه کس رمیده ام
با تودر آرمیده ام
تقدیم به خدا -
کاکتوس وجودم
گل می دهد، یک روز
مطمعنم -
خاموش
در کوچه های تنهایی
بی صدا آمدی جهانم را
سیاره ی روی ماهِ خود کردی