Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد
بیاین انگیزه بدین
د
به کسی ک پشت مونده پشیمون نیست ولی روحیه شو باخته
بحث آزاد
از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂
M.anM
Topic thumbnail image
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 74.5k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • somiiiiS آفلاین
    somiiiiS آفلاین
    somiiii
    دانش آموزان آلاء
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #1172

    IMG_20200617_235042.jpg
    حالم خوب است اما...
    درحالت خنثی به سر میبرم
    نه خوشحالم...... نه ناراحت......
    افسرده هم نیستم
    اما دلم گرفته است
    نمیدانم چه چیز یا چه کسی هستم...
    گویی دنبال چیزی هستم که پیدایش نمیکنم
    حتی....
    نمیتوانم حالم را توضیح بدهم
    خنثی هستم
    اما به اندازه تمام دنیا فکرم درگیر است...

    و من اصلاحال این روز هایم را دوست ندارم❤

    در صحرای قلبم تو تنها شتری😎❤✌

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    10
    • Marzie khanoomM آفلاین
      Marzie khanoomM آفلاین
      Marzie khanoom
      فارغ التحصیلان آلاء
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Marzie khanoom انجام شده
      #1173

      مدعی گر صد هنر دارد توکل بایدش....
      اعتماد به خدا ساده ترین ودر عین حال سخت ترین کاریه که میتونیم انجام بدیم!
      ساده اونوقت که از کل عالم یک شبه میبریم وپناهی غیر از اون نمیابیم وسخت اینکه چشمامون کور میشه وغبارنیاز به مردم وتوقع های بیجا وسعت دیدمونو میگیره!
      هیچ وقت یعنی هیچ وقت چشم امیدبه خلق جایز نیست!
      حتی اون زمان که تکیه گاه زنگیتو هم که پیدا کردی نباید بهش وابسته باشی،عظمت استقلال رو با تکیه بر خدا به دست بیار!ودر هر حال ذکر نیاز به درگاهش که یا اله المتوکلین ویا ملجاالهاربین ویا....!حتما کمکمون میکنه!
      راه رو با توکل به اون پیدا کردم شما هم امتحان کنید کم نمیارید!چون برامون کم نمیذاره...!

      الا بذکرالله تطمئن القلوب💚
      والله شدیدالعقاب..

      Marzie khanoomM 2 پاسخ آخرین پاسخ
      8
      • Marzie khanoomM Marzie khanoom

        مدعی گر صد هنر دارد توکل بایدش....
        اعتماد به خدا ساده ترین ودر عین حال سخت ترین کاریه که میتونیم انجام بدیم!
        ساده اونوقت که از کل عالم یک شبه میبریم وپناهی غیر از اون نمیابیم وسخت اینکه چشمامون کور میشه وغبارنیاز به مردم وتوقع های بیجا وسعت دیدمونو میگیره!
        هیچ وقت یعنی هیچ وقت چشم امیدبه خلق جایز نیست!
        حتی اون زمان که تکیه گاه زنگیتو هم که پیدا کردی نباید بهش وابسته باشی،عظمت استقلال رو با تکیه بر خدا به دست بیار!ودر هر حال ذکر نیاز به درگاهش که یا اله المتوکلین ویا ملجاالهاربین ویا....!حتما کمکمون میکنه!
        راه رو با توکل به اون پیدا کردم شما هم امتحان کنید کم نمیارید!چون برامون کم نمیذاره...!

        Marzie khanoomM آفلاین
        Marzie khanoomM آفلاین
        Marzie khanoom
        فارغ التحصیلان آلاء
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #1174

        @R-Niafele در خــــــــــودنویس گفته است:

        مدعی گر صد هنر دارد توکل بایدش....
        اعتماد به خدا ساده ترین ودر عین حال سخت ترین کاریه که میتونیم انجام بدیم!
        ساده اونوقت که از کل عالم یک شبه میبریم وپناهی غیر از اون نمیابیم وسخت اینکه چشمامون کور میشه وغبارنیاز به مردم وتوقع های بیجا وسعت دیدمونو میگیره!
        هیچ وقت یعنی هیچ وقت چشم امیدبه خلق جایز نیست!
        حتی اون زمان که تکیه گاه زنگیتو هم که پیدا کردی نباید بهش وابسته باشی،عظمت استقلال رو با تکیه بر خدا به دست بیار!ودر هر حال ذکر نیاز به درگاهش که یا اله المتوکلین ویا ملجاالهاربین ویا....!حتما کمکمون میکنه!
        راه رو با توکل به اون پیدا کردم شما هم امتحان کنید کم نمیارید!چون برامون کم نمیذاره...!

        یه بار دیگه بلدش میکنم:مدعی گر صد هنر دارد *توکل*بایدش

        الا بذکرالله تطمئن القلوب💚
        والله شدیدالعقاب..

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        7
        • MahdyyyM آفلاین
          MahdyyyM آفلاین
          Mahdyyy
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #1175

          گفتی نظر خطاست.........

          تا تو به داد من رسی
          من به خدا رسیده ام

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          16
          • ooooooooO آفلاین
            ooooooooO آفلاین
            oooooooo
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #1176

            20190414_153839_030.jpg

            سلام ب همه

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            9
            • MonoM آفلاین
              MonoM آفلاین
              Mono
              اخراج شده
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #1177

              پایان هر آغازی یعنی آغاز یک پایان حالا انتخاب با توست در پایان ماندن یا آغاز کردن...

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              9
              • Bad FighterB آفلاین
                Bad FighterB آفلاین
                Bad Fighter
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط M.ba78 انجام شده
                #1178

                سلام به خود خودم
                مدتی گمت کرده بودم
                نبودی؟
                راستش بودی وحواسم نبود
                از آغوشم ول شده بودی
                میدانم کی وکجا !
                میدانم چرا !
                از دستم در رفتی
                آن زمان که من درگیر ادم های شهر بودم
                شهری که به خودش هم رحم نکرد
                ظلم،کینه،حسادت
                تنفر،ریا،نامهربانی
                جنگ،سنگدلی،خود خواهی
                کی وکجایش را گفتم
                ولی..
                چرایش را؟!
                راستش نمیدانم ،نه !
                ساده نیستم!
                شاید مهربانم،نمیدانم شاید خود پسندی باشد،
                ولی شاید هم ساده باشم
                نمیدانم هر چه هست
                انسانم
                قلب دارم،دل دارم
                هرچه میکنم که دلم سنگ شود
                نمیشود که نمیشود
                اخر دل وسنگ مگر جور میشود؟!
                نمی شود که نمیشود!
                نمی توانم،نمی توانم
                نسبت به ادم های دور وبرم بی تفاوت باشم
                ولی
                آغوش خودم را میخواهم
                میخواهم نفس گرمم را حس کنم
                میخواهم دست روی سرم بکشم
                وخودم را نوازش کنم
                میخواهم یک دل سیر
                باخودم صحبت کنم
                میخواهم یک عمر
                با خودم تنها باشم
                تا ابد!
                ولی
                ولی
                با خود تنها بودن؟
                مگر امکان دارد
                حواسش هست به تو
                آغوشش گیراست ودلربا
                زنده ات میکند ونفست را گرم میکند
                وقتی دستانت را از آغوش گرم و پرمهرش برمیداری
                دیگر پینه ای نمانده
                میخواهی یک عمر خودت را نوازش کنی
                دیگر با خودت هم صحبت نمیشوی
                او راداری
                دیگر تنها نیستی
                زیرا
                او.....
                ازهمه کس رمیده ام
                با تودر آرمیده ام
                تقدیم به خدا ♥

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                25
                • BitsyB آفلاین
                  BitsyB آفلاین
                  Bitsy
                  تجربی اخراج شده
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #1179

                  IMG_۲۰۲۰۰۶۲۱_۱۸۵۳۱۴.jpg

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  10
                  • پیروزپ آفلاین
                    پیروزپ آفلاین
                    پیروز
                    فارغ التحصیلان آلاء
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #1180

                    1592813163422-_-resized11.jpg
                    کاکتوس وجودم
                    گل می دهد، یک روز
                    مطمعنم🌵

                    قوی باش مثل یک لبخند،پر از بغض🙂

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    8
                    • 2245Zahra2 آفلاین
                      2245Zahra2 آفلاین
                      2245Zahra
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #1181

                      حال دلم پاییز است🍁🍂🍁🍁 خداجان خودت بهار دل خسته ام میشوی !؟؟🌸🌸🌸🌸

                      میمیریم ببینیم کسی رو جای هم❤️

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      9
                      • ramses kabirR آفلاین
                        ramses kabirR آفلاین
                        ramses kabir
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #1182

                        خاموش
                        در کوچه های تنهایی
                        بی صدا آمدی جهانم را
                        سیاره ی روی ماهِ خود کردی

                        اگ کامل نیستی
                        مثه ماه بدرخش

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        11
                        • BioB آفلاین
                          BioB آفلاین
                          Bio
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #1183

                          IMG_20200604_172351.jpg

                          سخت بود، ولی شد!
                          همه سخت ها شدنی اند!

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          7
                          • AmirbernosiA آفلاین
                            AmirbernosiA آفلاین
                            Amirbernosi
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #1184

                            -شما کارت چیه؟
                            -چندتا صفحه پرینت دارم
                            -چندتا؟
                            -حدودا 180 صفحه
                            -من نمیزنم، شما برین روبرو تعداد بالا میزنه
                            -آخه قبلا اومدم زده بودین
                            -برای من فرقی نداره ولی تعرفش 500 تومنه، برای خودتون میگم
                            -نه مشکلی نداره
                            -فقط ورقه A4 از خودمه
                            -باشه مشکلی نیست برات 420 میزنم، چون بالای 100 هم هستی 400
                            -ممنونتونم
                            برگه ها رو از زیر حفاظ تلقی که برای حفظ فاصله درسته کرده بود، رد کردم و دادم بهش
                            به بیرون خیره شدم، دو ماهی بود اینطوری بیرون نرفته بودم، درونم شاد بود و پر از انگیزه
                            -آقا بفرما
                            -نه خواهش میکنم، بفرمایین
                            مرد مسنی روی صندلیِ جلوم نشست که کارشو راه بندازه. ته لهجه و صداش و هم چنین چهرش شبیه شمالیا بود.
                            یه مدتی بود با دیدن مردم، خیلی شاد میشدم و انگیزه میگرفتم، دلیلشو هم نمیدونستم
                            -تو فلشه؟ گوشیه ؟
                            -چی؟
                            -فایلایی که میخوای پرینت بگیری
                            -تو فلشه
                            -بدش به من
                            رفتم ته مغازه واستادم که همونجا هم پرینتر بود
                            بعد از چند تا صدا از پرینتر، دونه دونه صفحه ها پرینت میشدن و من خیلی خوشحال تر میشدم، چون تا به الان نتونسته بودم برای جمع بندی درسام اماده بشم، با اینکه هنوز کلی درس مونده بود تا بخونم

                            مرد مسن از جاش بلند شد و اومد روبروی من که یه سری صندلی برای بقیه مشتریا گذاشته شده بود، نشست و با یه سری کاغذ وَر میرفت و میخوندشون

                            یه خانومه اومد و اون طرف سر مغازه روی همون صندلیا نشست
                            -آقا جعفر، این قبضو برام پرداخت میکنی؟ زیر 10 تومنه، نمیشه با گوشی پرداخت کرد
                            بعد از چندبار رفت و آمد تازه اسم کسی که میدیدمش رو فهمیدم
                            یه جوون 25 26 ساله که حس میکردم دانشجو باشه و برای امرار معاش توی کافی نت کار بکنه، البته همیشه هم سرش شلوغ بود خداروشکر

                            -آقا جعفر اینا اوکیه، همونی رو که گفتم بهش اضافه کن، دستتم درد نکنه

                            یه لحظه چشم تو چشم شدم باهاش
                            -آخه میدونی که این رئیسا معمولا آخر نامه ها رو میخونن و حوصله ندارم همشونو بخونن، اونم شهردار باشه
                            با یه لبخند حرفشو تایید کرد

                            رو کرد به خانومه گفت:
                            -قبض تلفنه؟
                            -بله
                            -اره جدیدا اینطوری شده

                            و طبق معمول شروع کردن به گپ زدن و از مشکلات زندگی هم تعریف کردن

                            من حواسم رو به جزوه هام جمع کردم و با خودم برنامه هامو مرور میکردم و میگفتم که دیگه امسال تموم میشه و بالاخره دانشجو میشم

                            تو همین افکار و احوال بودم که کلمه ای به گوشم خورد که 5 سال براش وقت گذاشته بودم و از خیلی چیزام زده بودم به خاطرش

                            ناخوداگاه گوشمو تیز کردم
                            -اره دیگه، خداروشکر آزاد نیست
                            -بله، کی دیگه میتونه پول آزاد رو جور کنه؟
                            -دختر برادرم هم پزشکی میخونه، برای دولتی باید زیر 100 شد!
                            -بله دختر منم رتبش خوب شد الحمدلله و گرنه نمیتونسیم از عهده خرجش بربیایم

                            نمیدونم چِم شد، ولی یه لحظه کل عذابا و رنجایی که تو این مدت کشیدم اومد جلو چشم، کلی غم و ناراحتی اومد سراغم، حرفاشونو میشنیدم و با خودم کلنجار میرفتم

                            چرا من نتونسم باعث افتخار مامان بابام بشم؟ چرا من نتونسم؟ و کلی چراهای دیگه که هجوم آورده بودن به من

                            خانومه به یه دختری که بیرون از مغازه واستاده بود اشاره کرد که بیاد بشینه کنارش

                            یه لحظه چشم تو چشم شدیم، با اینکه ماسک زده بودم ولی حس کردم از نگاهم یه چیزایی فهمید و حس کردم خجالت کشید

                            -برای کنکوره؟ یا دانشگاه ؟
                            -کنکور
                            -اها، خودت کنکور میدی؟
                            سرمو تکون دادم و ماسکمو دراوردم و گفتم بله
                            -چند سالته جوون؟
                            متوجه نگاه سنگین خانومه شدم و گفتم 22
                            با یه چهره ای که از تهش اکراه رو میشد فهمید گفت موفق باشی
                            -تشکر

                            -آقا اینا آماده شد
                            -چقدر تقدیم کنم؟
                            -میشه 52900
                            -بفرمایین این 40تومن بقیشم از این کارت بکشین

                            از زیر محافظ جزوه هایی رو که کلی بخاطرشون تا غروب خوشحال بودم و الان هیچ میلی بهشون نداشتم، بهم داد

                            وقتی داشتم بیرون میرفتم، یه لبخند که تصنعی هم نبود، به دختری که چهرش ناآشنا نبود برام، زدم

                            -آقا آقا
                            برگشتم سمت مغازه و دیدم که آقا جعفر یه فلش و یه کارت بانکی تو دستشه
                            -یادت رفت
                            از دستش گرفتم و گفتم ممنونم، خداحافظ

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            19
                            • melikaaaM آفلاین
                              melikaaaM آفلاین
                              melikaaa
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #1185

                              6de058da92bfb69f627507442ad353c3.jpg

                              یک زن
                              اگر بخواهد
                              حتی می‌تواند با صدایش
                              تو را در آغوش بگیرد
                              .
                              🌱
                              #ایلهان_برک
                              .پارسال همین موقع ها...🍓☘

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              18
                              • GastrointestinalG آفلاین
                                GastrointestinalG آفلاین
                                Gastrointestinal
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #1186
                                این پست پاک شده!
                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                0
                                • M.FaAM آفلاین
                                  M.FaAM آفلاین
                                  M.FaA
                                  تجربی
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #1187

                                  چراغ اضطراري را بر ميدارم-به رسم هر شب-و همين طور دفتر چرم مصنوعي به رنگ مشكي را كه خودماني اش را بگويم مي شود همان سررسيدِ هفت،هشت سال پيش.

                                  روي تخت دراز مي كشم و قصد ميكنم به نوشتن،اما قلم اصلا نمي لغزد فقط ايستاده يك جا و تقلاي مرا براي نوشتن تماشا مي كند نمي دانم شايد به سخره مي گيرد اين تلاش فوقِ بيهوده را.

                                  به ياد دارم زمان هايي را كه كلمات آنقدر به در و ديوارِ سرم ميخوردند و آنقدر عجز و لابه مي كردند براي اجازه خروجشان، كه گاهي در همين به در و ديوار خوردن ها مي شكستند و خرد شده ،در ديگر كلمات و جملات جاي ميگرفتند و آنها را هم نا مفهوم و بي مصرف مي ساختند. درست مثل يك خطا ي تايپي نا به جا ، عجيب و خجالت بر انگيز!

                                  مثل يك جهش ژنتيكي منجر به سرطان ، دردناك!

                                  اما اين من نبودم كه ويزاي خروج كلمات بي پروا را صادر نميكردم ، قلم مقصر بود. او بود كه تند و سريع مثل يك آهو بره ي جوان و چالاك روي سطور دفتر دور گرفته بود و گه گاهي حتي از دستانم سر مي خورد و دفتر خط خطي ميشد. اما خط خطي هايي متشكل از خطوط با مفهوم براي صاحب قلم، كلمات خرد شده و قلم حتي!

                                  اما حالا!

                                  كلمات تا مي آيند تكاني به خودشان بدهند در نطفه خفشان مي كند درست مثل يك خزنده ي مرموز-در ديد يك دختر-مثل يك خزنده ي پير و بيمار كه فقط ادعاي شكارچي بودن دارد .

                                  راستش كلمات هم آنقدرها مصر نيستند –مثل قبل منظورم است- و با اخمي يا چشم غره اي و شايد جهشي كوتاه از قلمِ شبه خزنده ي من ،مي نشينند سر جايشان و آنها هم مشغول زل زدن به من مي شوند.از سرِ خالي من متولد شوند و بشوند موجب آزارِ همين پوچيِ سر!

                                  عجب بي رحميِ بي رحمي!

                                  از آن خزنده ي پيرِ بيمار و حتي از آن كلماتِ صامت نيز انتظاري نميرود، اما درد آنجاست كه من ، خودِ خودِ من،ايستاده ام و از دور به خودم زل زده ام!

                                  چه عجيب و بيش از آن تحقير آميز است نگاه من به من از بيرون!

                                  از اين بيرون فاطمه يك پوچيِ بنا شده بر هيچ و ،هيچِ بنا شده بر پوچي است و اين بنا در خلاء شناور!

                                  يعني عملا من و ذهنم در ديد كلمات،خزنده هاي پيرِ بيمار و حتي من ها تهي و خالي هستيم.يعني شايد در واقعيت چنين باشد،(پنهاني و درِگوشي بگويم كه،مطمعنم از اين پوچي اما ميترسم من بفهمد و هيچ در هيچ بكوبد و دنيايم را نابود كند_نابود تر منظورم است_)

                                  برگرديم سرِ بحث كلمات گستاخِ لگام گسيخته كه از دسترسم خارج اند ، مي ترسم يك وقت به خودم بيايم و ببينم كه نوشتن را از پيِ فرار كلمات و زل زدن هاشان به فراموشي سپردم.

                                  ميترسم از روزي كه نتوانم حرف هايم را بنويسم(درست مثل امروز).

                                  يكي از دغدغه هاي ديوانه كننده ي من اينروزها ناتواني در بيان حرف هايم است !

                                  ناتواني در نوشتن!

                                  در خواندن!

                                  و در نهايت فهميدن...

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  8
                                  • Bad FighterB آفلاین
                                    Bad FighterB آفلاین
                                    Bad Fighter
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #1188

                                    دیدی ندیدنت؟!
                                    رفتی و غمشون نبود؟!
                                    مردی و نفهمیدن؟!
                                    گریه کردی وخندیدن؟!
                                    فهمدیشون و نفهمیدنت!
                                    تنهابودی، تنها ترت کردن

                                    همشون...

                                    معرفت داشته باشیم.

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    27
                                    • kimia_es_afsharK آفلاین
                                      kimia_es_afsharK آفلاین
                                      kimia_es_afshar
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط kimia_es_afshar انجام شده
                                      #1189

                                      • ببخشیدآقا:"این آدرس می‌دونید کجاست؟؟
                                      +....نه متاسفانه.
                                      • ببخشیدخانم:"شمامی دونید این آدرس کجاست؟؟
                                      +....نه عزیزم. شرمنده
                                      • هوووف،چرا هیچکسی نمیدونه هااا.خسته شدم دیگه اه
                                      .
                                      .
                                      .
                                      • سلام حاج خانم. بذارین کمکتون کنم. سبدتون سنگینه 🙂
                                      +سلام به روی ماهت دخترم. دیگه راهی نمونده خودم میبرم. دستت درد نکنه.
                                      • خواهش میکنم حاج خانم. اگر اجازه بدین کمکتون کنم. حالا راهتون کدوم طرفیه؟؟!!
                                      +عاقبت بخیر بشی. همین دوتا کوچه بالاتر خونمه. ازاینطرف..
                                      .
                                      .
                                      .
                                      .
                                      +دخترم همین جاست. حالا که تااینجا اومدی بیا بریم داخل یه شربت سکنجبیل بدم بخوری گرماازتنت بیرون بره
                                      • دستتون دردنکنه حاج خانم. من دیگه مزاحمتون نمیشم. باید برم.
                                      +مزاحمت چیه آخه دخترم. نترس نمک گیر نمیشی.منم تنهام. یه شربت بخور و برو که من حداقل شرمندت نشم
                                      • این حرفاچیه حاج خانم. دشمنتون شرمنده. من که کاری نکردم. باش چشم. شمابفرمایین
                                      +بیاداخل عزیزکم. میبینی از داردنیا همین یه کلبه برام مونده.
                                      • چقدرقشنگ اینجا. چه درخت مجنون خوشگلی. وای خدای من چه ماهی های قرمزی‌. چقدرحوضتون زیباست:)
                                      +عزیزم سرپاوانستا. تاتو خستگی در کنی منم شربت رو درست میکنم.
                                      .
                                      .
                                      .
                                      • دستتون دردنکنه.چه بوی خوبی میده.همین بوی سکنجبیل باعث میشه حالم تازه بشه هاا.
                                      +نوش جونت عزیزم.
                                      دخترم فوضولی نمیکنم ها ولی این دم ظهری توی خیابون بااون برگه دستت هی ازاین واز اون چی میپرسیدی؟؟!!!
                                      • ای وای حاج خانم این چه حرفیه شمامیزنید.
                                      خوب شد یادم انداختین هاا. شماهم بیایین ببینین این آدرس میدونید کجاست؟؟؟!!!
                                      +آدرس؟؟؟حالا آدرس کجاهست؟؟
                                      بزارعینک هامو بزنم مادر.
                                      کو بده ببینم. شاید فهمیدم.
                                      • بفرمایین...
                                      "خیابان تنهایی،کوچه خستگی،جایی دور ازانسان ها"
                                      +.......
                                      • تاالان از هرکسی پرسیدم نمیدونست.ازچهره شماهم که معلومه نمیدونید.درسته؟؟!!!
                                      خسته شدم دیگه. دیگه هم نای گشتن وپرسیدن هم ندارم

                                      +درسته.نمیدونم کجاست.ولی من یه جای سراغ دارم که هیچ انسانی نیست. فقط خودتی وخدای خودت..
                                      • راست میگین حاج خانم.واقعا؟؟!!!!!
                                      میشه بگین اینجایی که میگین کجاست؟؟!!
                                      خواهش میکنم ازتون!!!
                                      +توی قلبت دخترم. قلب تنها جایی هسته که میتونی هرکسی رو واردش نکنی.مثل ذهنت نیس که اختیارش رونداشته باشی و هرفکری و کسی رو تجسم کنی.
                                      • حاج خانم.دقیقا درد منم همینه که قلبی ندارم‌.یه سری آدماباعث شدن قلبم بمیره.اوناباعث شدن احساساتم رو بُکشم.من قاتل احساساتم،روحم وزندیگم شدم
                                      حاج خانم این قلبی که شما میگین رو من ندارم. ندارم
                                      .....
                                      +میدونم دخترم چی میگی.خاتون(حاج خانم)هم عین تو بود. همین آدماباعث شدن همین چهاردیواری و حوضچه ماهی ام ودرخت مجنونم بشن همدردم. بشن شریک غمم.
                                      میدونم. میدونم چی میگی.
                                      ولی دخترم تو میتونی یه معجزه باشی برای قلبت،برای روحت..
                                      همونطور که قاتل اونا بودی میتونی معجزه زنده بودنشون هم بشی. میتونی گلم
                                      • من تمام تلاشم رو کردم ولی نشد. هردفعه که اومدم تیکه های قبلی روحم رو جمع کنم ودرستش کنم دوباره زدن هرتیکه شو هزارتیکه کردن.
                                      حتی حالا.تیکه هاشو گم کردم وپیداشون هم نمیکنم
                                      +‌....
                                      دیدن حاج خانم.حتی شماهم فهمیدن که نمیتونم.
                                      +ولی دخترم من هنوز ایمان دارم که تومیتونی. توی همین چندساعت معاشرت فهمیدم تو روح بزرگی داره.
                                      ناسلامتی این موهارو توی آسیاب سفیدنکردم هاا..

                                      • شعری هسته که میگه:"به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است."
                                      ولی برای من صدق نمیکنه. درواقع برعکسش حال روزمن هسته
                                      "دفترم به پایان نیامدولی حکایتم تمام شد."
                                      درسته حاج خانم.حکایت من دیگه تموم شده رفته.
                                      +ازدست شماجوونا..
                                      • حاج خانم من دیگه رفع زحمت کنم.ببخشیدمزاحمتون هم شدم. بابت سکنجبیل هم ممنونم
                                      +خواهش میکنم دخترم چه زحمتی.نوش جونت.هروقت خواستی بیاپیشم.حرف میزنیم وسکنجبیل میخوریم.منم ازتنهایی درمیام دخترکم.
                                      • چشم مزاحمتون میشم.حتمامیام
                                      خداحافظتون. انشالله همیشه سلامتو تندرست باشین
                                      +خداحافظت دخترم. عاقبت بخیر بشی. مراقب خودت باش عزیزم.
                                      دخترم فقط کافیه به ندای قلبت گوش کنی
                                      .
                                      .
                                      +راستی دخترم،اسمت رو بهم نگفتی مادر!!
                                      • اسمم؟!....اسمم؟!...هااا!!!
                                      کیمیا..کیمیاهستم حاج خانم
                                      +ماشالله بهت دخترم.اگه لیاقت دارم منو مادر صداکن عزیزم
                                      • چشم.چشم مادرجون.
                                      به امیددیدار مادرجون...

                                      اندازه تهران حالم ترافیکه :):

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      10
                                      • somiiiiS آفلاین
                                        somiiiiS آفلاین
                                        somiiii
                                        دانش آموزان آلاء
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #1190

                                        IMG_20200701_105948.jpg
                                        هرگز نمیتونی افسار زندگی رو تو دست بگیری، فقط میتونی سر تعظیم فرود بیاری و اجازه بدی زندگی کارشو بکنه و مثل جریان آب ازت عبور کنه. ما حتی زمانی که هیچ دغدغه ای نداریم، کوه هایی برای خودمون میسازیم واسه بالا رفتن! کوه نوردی خیلی خوبه فقط کاش تو این همه دوییدن ها یه وقتایی وایسیم و از خودمون بپرسیم، من دنبال چی ام؟! من به هیچ وجه منکر تلاش کردن در جهت تحقق آرزوها نیستم! حرف من فراموش نکردن هدف اصلی ینی آرامشه... بی فاییدس اگر تصور کنید روزی همه چیز درست میشه و اون زمان میتونید از زندگی تون لذت ببرید! هرگز قرار نیست همه چی سرجای خودش قرار بگیره! فقط زمانی که در عین تلاش برای رشد در خودمون آروم بگیریم و دست از تقلا و بی تابی برداریم میتونیم کمی به آرامش برسیم... پذیرش ابهام و قبول اینکه هرگز نمیتونیم آینده رو دقیق پیشبینی کنیم و تحت سیطره ی خودمون دربیاریم عین بلوغ و بزرگسالیه...

                                        در صحرای قلبم تو تنها شتری😎❤✌

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        11
                                        • sandiiiiS آفلاین
                                          sandiiiiS آفلاین
                                          sandiiii
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #1191

                                          17b0b09c83d4e9e7dba963d9b8c4ebec.jpg
                                          بستنی دوقلو
                                          بچه که بودم یه باغبونِ پیر داشتیم.
                                          خونه اش چنتا محله پایین‌تر بود.
                                          تابستونا هفته‌ای چند روز میومد کمکِ بابا
                                          هروقت میدیدمش لبخند میزد :).
                                          یبار تو باغ خوردم زمین ، کمک کرد بلند شم.
                                          زانو و دستام زخم شده بودن و اشکای چشمام بند نمیومد
                                          دستمُ گرفت و منُ برد مغازه‌ی سرِ کوچه واسم بستنی خرید
                                          "بستنی دوقلو"
                                          اشکامُ پاک کرد و گفت : یه نوه دارم همسنِ تو ،
                                          وقتی گریه میکنه واسش بستنی میخرم تا بخنده :).
                                          "بستنی دو قلو" خیلی دوست داره..!
                                          موهامُ از توی صورتم کنار زدم و با پشت دستم چشمامُ خشک کردم.
                                          بستنی رو از دستش گرفتم و ناشیانه میخواستم نصفش کنم.
                                          یه تیکه‌اش بزرگ بود یه تیکه کوچیک و شکسته.
                                          با چشمای مظلوم نگاش کردم و تیکه بزرگه رو دادم بهش
                                          خنده‌اش گرفته بود و گفت :
                                          باباجان بستنی رُ گرفتم تا زخمِ دست و پا فراموشت بشه :).
                                          من بستنی نمیخورم که!
                                          گفتم بستنی دوقلو باید نصف بشه دیگ :).
                                          اینجوری خوشمزه تره..!
                                          تیکه‌ی کوچیکتر رُ ازم گرفت و گفت:
                                          تو خیلی مهربونی!
                                          عاخه هیچ بچه‌ای بستنی‌شو با کسی شریک نمیشه..!
                                          وقتی رفتیم خونه بابا دوباره پول داد رفتم بستنی خریدم
                                          اینبار با کسی نصفش نکردم
                                          ولی خوشمزگیِ بستنی قبلی که با عمو نصف شده بود رُ نداشت..!
                                          اونموقع شاید معنیِ جمله‌ی عمو رو نفهمیدم
                                          شاید تو زندگیم اونقدر خودمُ فراموش کردم که الان نیاز دارم فقط خودمُ ببینم!
                                          اونقدر تو زندگیم بستنی‌های خوشمزه رُ نصف کردم که نفهمیدم زندگی یعنی چی؟!
                                          شاید چون میدونستم بابا واسم بستنی میخره بیخیالِ نصفش شدم..
                                          همونطور که توی هر قسمتی از زندگیم لبخند زدم :). و خوشیامُ دادم به دیگری!
                                          به امیدِ یه خوشیِ دیگ که قرار بود بیاد..
                                          که نیومد..
                                          که نیومد..
                                          نیومد..💔
                                          یه‌جایی زمستون شد و بستنیا تموم شد
                                          و باید منتظر بمونم فصلِ گرما بیاد..!
                                          شاید اینبار دیگه "بستنی دوقلومُ" نصف نکردم :).


                                          قهرمانِ زندگیِ خودت باش!
                                          ن آدما..!
                                          💛

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          14
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 58
                                          • 59
                                          • 60
                                          • 61
                                          • 62
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع