چهرازی طور
️حبیب(:
-
جمشید ی قلپ چای میخوره میگه مطمعنی اون اتاقم گشتی؟
حبیب کلافه در کابینت ها رو باز میکنه میگه : آره اونجا نبود!
جمشید میگه : دیوونه مگه تو کابینت جا میشه آخه!
حبیب کلافه دست میکشه به موهاش میگه نه نمیدونم چ میدونم اصلا! مگه تو دل ما جا نشد؟
جمشید لیوان کثیف هارو جمع میکنه میگه آره جا شد ولی نیست تو کابینت نگرد.
دلبر میاد میگه تو حیاط و اون اتاق کوچیکه هم نبود
حبیب میگه الحق که دیوونه اس
چی شد بهش اصلا؟!
جمشید ی سیبیل نازک داره سفید شده دست میکشه به سیبیل هاش میگه : میخوای زنگ بزنیم به عادل؟
حبیب میخنده میگه فک میکنی عادل خبر داره؟
دلبر میگه نه اونجام نیست.
حبیب میگه سر چی رفت اصلا؟
جمشید میگه که نمیدونم شاید ناراحت شد سهمیه ی موزش رو ندادیم
دلبر میگه شاید چون در لاکش رو باز گذاشتم خشک شد
حبیب میگه شاید چون دیگ نرفتم سر به سرش بزارم؟
جمشید میگه نه! خانوم اصلا دلش نمیومد قهرر کنه
حبیب میگه که خب الان پس چرا نیست؟! چرا هر وقت میومد از درداش حرف بزنه جدیش نمیگرفتم
چرا نگاهش نکردم
اصلا اون دوتا dlrm و خانوم تو ی روز شاد میشدن
تو ی روز هم ی کلمه از دهنش درنیومد
اخرم ی روز بدون خداحافظی رفتن
راستشو بخواین انگار غیب شدن!
بدم غیب شدن...
جمشید میگه عجیبه....
دلبر میگه کاش ی حرفی میزد قبل رفتن میفهمیدیم چشه
حبیب میگه : کاش یهو نمیرفتن
جمشید میگه : بریم دنبالش؟
حبیب میگه نه اگه بریم برگرده مانیستیم میترسه
دلبر میگه از بدون ما بودن نمیترسه
حبیب میگه ولی من میترسم
جمشید میگه چ بی سرانجام شدیم...
حبیب میگه : ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم:) -
دلبر ، صورتی ، دل
سرمون رو میگیریم بالا میبینیم نشسته موز به دست خیره شده به ما .
سرمونُ به " علامتِ هان؟ چیه؟ " تکون میدیم با حرکت شونه میگه : هیچی !
دوباره نگامون میوفته بهش عمیق تر خیره شده !
اعصابمون کیشمیشی میشه میگیم : هان؟! چه مرگته باز؟ چی شده؟ بیا سهمیه موز امروز مام مال تو .
میگه : درد داری؟
میگیم : چی؟!
میگه : پشت چشمات درده . درد داری؟
میخندیم میگیم : نه !
میگه : داری... درد داری .
خندمون بدل میشه به بغض و بغضمون بدل میشه به گریه ! به خنده ! باهم !
میگیم : مرد کوه دردِ جمشید.
میگه : می دونم.
میگیم : نمیدونی ... نمیدونی ...
میگه : به دکتر فوفوله نمیگم .آنژکسیون مبده بعدم میشینه بالا سرت میگه مشکلت چیه؟ انقدر میگه آدم عصبی میشه میزنه زیر گوشش بعد از اون پیرهن برعکس سفیدا تنمون میکنه هواخوری رو قط میکنه، سهمیه موزُ قط میکنه ، 17 نوع پودر فشرده هم میریزه توو حلقمون هر از گاهیم میاد پشت در یواشکی میگه : ملاقاتی داری...ملاقاتی داری .... ! جری ترمون می کنه .
سرمونُ تکون میدیم سیگارُ میذاریم گوشه لبمون ، کفتری میشینیم رو زمین خیره میشیم به موزاییکا
میگه : ولی به من بگو !
میگیم : غمی در استخوانم میگدازد .
میگه : مرد کوه دردِ حبیب .
چپ چپ نگاش میکنیم .
میگه : ناله سر بده !
میگیم : دلبر میشنوه ، دلش میگیره .دلشم نگیره ، ازرده خاطر میشه طفلی .خوابه ... میپره از خواب سردرد میشه . شاید داره لاک میزنه ! میترسه جا ناخوناش تا مچشُ لاکی میکنه .
رفتیم براش لاک خریدیم ... صورتی ! رنگ گل قدیمیایی که سبز میشد تو باغچه ...زیر این موزاییکا. یادته؟!
میگه : هوم
در اومده میگه : من که صورتی دوست نداشم هیچ وقت ! اخماشم میکشه توو هم !!!
میگیم : بافتنی صورتیم گرفتیم برات که بپوشی دوسش داشتی که میگه : من همیشه دوسش نداشتم ! تظاهر میکردم که دل تو نشکنه !
براش سعدی میخوندیم همیشه ! یادته؟! میگه من که سعدی دوس نداشتم ! همیشه حافظ دوست داشتم .
براش پیرن چارخونه قرمز مشکیه رو میپوشیدیم یادته؟
همیشه میگفت : شمایلت چه نیکوست!
اون روزی در اومده میگه : این چیه؟! مث رومیزی ! تنت میکنی آدم خندش میگیره .
گفتیم : بیا بغلم ، بشو گلِ رو ی این رومیزی !
چشم چرخوند گفت : باید برم !
دوستام اومدن !!! شارژ ندارم شارژر لازمم!
گفتیم نباشیم یه مدت ، راحت باشه . جمشید !!! انقده راحت بود حتی حالمون رو نمیپرسید !
اونوقت ما از غم دوریش کل اون ده روزُ تو بهداری بودیم. زیر سرم !
آنژکسیون و قرص فشرده و اینا .
وقتیم اومدیم با دوماد موفرفری دیدیمشون . تو که بودی ! دیدی ! گوشواره های ما خوشرنگ تر بود یا دوماد موفرفری؟
درمیاد میگه : آره من چی من کِی؟! دوستیم با هم !!!!! چطور با جمشید دوستیم با دوماد موفرفری نباشیم؟؟!
دیگه حوصله نداشتیم بگیم : چه ربطی داره؟!
اومده میگه : ببخشید ناراحتت کردم حبیبم !
گفتیم بذار یبار نبخشیمش ! گفتیم : نمیبخشیم !
لحنش این بود که : باشه به جهنم !
ما به جهنمیم جمشید؟! ماتوی جهنمیم همیشه . ما خود جهنمیم . داریم همه رو با خودمون میسوزونیم . بهم بگو اصلا ! اگر با دیگرانش بود میلی ، چرا برامون میخندید؟ چرا ناز میکرد ما نوازشش میکردیم؟
اخرشم اومد زد توو گوشمون گفت : دل من با تو دیگه اون دل نمیشه !
بعدم رفت ! چون رفتن جان از بدن دیدم که جانم می رود .
یدونه زد توو گوشمون بوی دستاش هنوز توی شامَمون هست !
لطافت دستاش هنوز رو صورتمونه !
صورتمون رو نشستیم هنوز ، نره ردش ...نره بوش ... نره مزه ی کتک خوردن از دلبر.
جمشید... دلمون همیشه میخواست گیره مو بشیم بریم بین لباش !
عینک بشیم بوسه بزنیم به پیشونیش .
پیرهن بشیم ، تنمون کنه . کفش بشیم مراقب پاهاش باشیم . لاک بشیم ، پُزمون رو بده:)))))
چی شدیم آخر؟! یه شن ریز در اندام کویر !
مرد، کوه دردِ جمشید . نداریمش دیگه. 6 ماه پیش دستمون رو گذاشت لای در 30-40 بار تاحالا در رو میبنده ، باز میکنه.
دست ترمیم میشه آره ولی شاید دل ما توو سینمون نباشه ...توو دستامون باشه .
دلمون شده مثل شیشه ای که با هاون کوفته باشن روش . پودرِ پودر .دل نیست درون سینه خرمشهر است !
گاهی میزنیم زیر آواز ، چاوشی میخونیم براش ... میگیم :
خرابم مثل خرمشهر ولی تو خرم آبادی !
میخنده برامون چال گونش پیدا بشه ! بعد باز میگه باید برم !!!!
جمشید همیشه رفتن و رفتن .. ز آمدن چه خبر؟
تو که میدونی ... حرفمون حرفه.
گفتیم میمیریم براش . الان ببین ! حالمون شبیه زنده هاست؟!
نگاش میکنیم... تکیه داده به دیوار خوابیده !!!
سهمیه موزمون رو میذاریم براش.... میگیم مصبتُ شکر بابا ... الحق که دیوونه ای !
خانوم باس ببخشی ... بازم مزاحم تاپیک تو شدم .
حس آرش کمان گیر رو داشتم بعد نوشتن این متن ! بعد پرتاب تیر ، جونشُ از دست داد
بعد نوشتن آخرین جمله ، از گریه بی حالِ بی حال شدم و خوابیدم . -
از وقتی آوردنش آسایشگاه عاشقش شدم...قرار نبود ها.. ولی شدم.. بدم شدم..
فک میکردم حالا چون کله اش فرفریع و لبخند کج گونه میزنه باید عاشقش شم..
منم که اونجور..
اخر سر ی روز رفتم گفتم چ موهای فرفری داری ها
خندید گفت تو هم خیلی فسقلی هستی
گفتم هااا کی با منی؟!
زدم زیر خنده.
گفت بیا بشین اینجا ی نخ سیگار بکش
عصبی شدم گفتم سیگار نکش برات خوب نیست!
گفت برای روحم که خوبه..
در اومدم تو دلم گفتم کاش من برای روحت خوب بودم دیوونه!
نشست سیگار کشید و گفت آسایشگاه دریا نداره چرا
با اشتیاق گفتم تو دریا دیدی مگه؟!
ی باد انداخت تو غبغبش گفت هه ما کنار دریا بودیم این بیست و چندسال عمرمون!
گفتم میشه از دریا بگی بیشتر!
تا اومد بگه حببیب اومد گفت عههه دیوونه می با دیگران خوردی و با ما سرگران داری!!
گفتم اولاکه می نبود ی نخ سیگار بود دوما زشته ابرو نبر جمشید!
گفت حبیبم!
گفتم اصلا جمشید حبیب نمیشناسم بده من اون داروی نظافت رو خودتم برو پی کارت!
اومدم سر برگردونم رو به دلبر فرفری دیدم حوصلش سر رفته رفته..
فرداش دیدم تو حیاط داره راه میره
بافتنی بردم گفتم ببین چ قشنگه میخوای واست ببافم؟
خندید همین که خندید حس کردم دارم گنجیشک میشم
داشتم گنجیشک میشدم که بشینم روشونش..
گفت تو همینجوری خوبی بافتنی و لاک نمیخواد..
دیگ رسما دلم رو گذاشته بودم بین موزیک های کاشی
سهم موزش رو میداد بهم میگفت بیا تو بخور انقد فسقلی موندی...
میخندیدیم آهنگ میخوندیم از دریا میگفت..
ی روز جمشید منو تو راهرو دید گفت کجا میری؟!
گفتم قرار دارم با دلبر پشت خط موزائیک
زد تو گوشم گفت بیدار شو آدم ساده خبری نیست
ولی من قابش نکردم بزنم بالای طاقچه
رفتم سهمیه موزم رو بهش دادم..
ی ذره که گذشت گفت من باید برم!
گفتم کجا دیوونه
گفت دارم اذیت میشم بزار برم.. من ماهی ام.. باید برم دریا شنا کنم..
گفتم خب منم گنجیشکم باید بشینم رو شونه ی تو.
گفت نمیشه خانوم! بزار برم اذیتم نکن
رفت...
منم نشستم به تماشاي رفتنش.
گنجیشک شدم زخمی و داغون افتادم رو موزائیک ها
حبیب منوگذاشت کف دستش برد بهداری
بالمو بست..
گفت دیوونه خوبی؟!
گفتم آره خوبم ولی از موفرفری دیگ نگو
گفت نمیگم..
دیگ کسی نبود سهمیه موز بهش بدم
کسی نبود از دریا بگه
نشسته بودم ی گوشه سربلند و سرگردون پیر شده بودم هی
حالا جدیدا ی موفرفری دیگ اومده آسایشگاه
جمشید میگه خانوم خر نشی بری ی چیزی بگی بهش ها این اون نیست..
میگم باشه ولی میخام امروز سهمیه موزم رو بهش بدم
شاید این یکی هم دریا رو بلد بود..... -
بیا بشین اینجا حبیب اون آهنگم قطعش کن سرم درد میکنه..
جمشید اون فشفشه هارو خاموش کن نورش چشمم رو میزنه..
دلبر پاشو برو لاکتو پاک کن بوش اذیتم میکنه..- چته دیوونه؟ مثلا تولدته ها!
چ تولدی حبیب.. ی سال پیر تر شدم..
ی سال تنها تر خسته تر بی ثمر تر..
خسته شدیم از بس نگاه کردیم فقط..
خسته شدم حبیب..
پس کی قراره از ته دل بخندیم تهش نترسیم که از دماغمون درنیاد؟
پس کی میشه بریم دریا کنار ساحل جشن بگیریم
کی میشه هیزم بشکنیم تو آتیش موهای فرفری تو باد برقصه
کی قراره ی شب بدون گریه سر بزاریم رو بالش حبیب؟
دندونمون درد گرفته ولی میدونیم ریشه اش دله..
حبیب کی میشه این سهمیه موز رو بدیم به دوماد موفرفری؟ حبیب تازه ی هفته بود ته دلمون خالی نمیشد..
حرف میزدیم پشت خط موزائیک
شبا سیگار نمیکشیدیم دیگ
اصلا دیگ شبا طولانی نبود..
سر میزاشتیم رو بالش حالمون خوب بود خوابمون میبرد..
یادته اون روز بهم گفتی تهش ی چیزی میشه دیگ زندگی کن..
چی شد پس؟ چرا انقد تهش زود رسید؟!
حبیب دیگ از روت خجالت میکشم از بس که هربار پامو گذاشتم تو آسایشگاه حالم بد بود.
از بس که هرکی اومد نشست زد رو شونم بعد ی خنجر کرد تو کتفم..
از آدما خسته ام حبیب
چی میشد زمون وایسته؟
بریم بشینیم بالا سرش بگیم دیدی دیوونه دیدی ما بالاخره اومدیم..
دیر شده دیگ جمشید دیگه عینهو این فشفشه سوختم و تموم شدم دیگ ازم بوی دود مونده فقط
خفه شدم انقد فکر کردم..
مگه فهمیدم چ جوری 18 شدم؟ چ جوری 19 شدم؟!
حالام 20.. فک میکردم وقتی بیست سالم بشه از ته دلم میخندم بالاخره..
بدون این که نگران گریه باشم.
جمشید من تو قفسم.. قفسی که خودم ساختم.
خستم که هرچی صبر کردم هرچی اب جستم تشنگی گیرم اومد
تهش بهش گفتم بیخیال دیوونه تو که همه جوری خوبی برو زندگی کن. بسه هرچی وایستادی و من نرسیدم به قطار..
دیگ اون صداعه نمیگه میای بریم شمال؟
فک کنم صدا هم ازم ناامید شده حبیب
حبیب ندیدن بهتره از نبودنش مگه نه؟
پس چرا نیست؟ اینم تولد.. -
پهن شدم کفِ اتاق،
شیشهها رو روزنامه گرفتم
تا نور توی اتاق نباشه..
تاریک باشه..!
از دیشب جمشید پشتِ درِ..
وعده وعید میده میگ حبیب سرمرگی تو بیا بیرون ،
اصن سهمیه موزِ من واسه تو!
هرچی تو بگی..
بابا بامرام ! جوون اول آسایشگاه این رسمش نیست..!
مگ بچهای خودتُ حبس کردی تو اتاق!
هیچی نگفتم..حتی یه کلمه!
زبونم چسبیده به سقف دهنم از بس لال شدیم..!
جمشید رفت به دلبر گفت بیاد از دلمون دربیاره
فکر کرده زمونه قدیمِ بگه بشین ، بشینم..
بگ پاشو ، پاشم..
بگه بمیر ، بمیرم براش..!
نه!
تموم شد..
حبیب تموم شد..
واسه همیشه :).
دلبر اومد پشت در با غیظ و ناراحتی گفت:
این کارا یعنی چی؟! مگه بچه ای خودتُ زندونی کردی؟!
صداش ک اومد قلبم نلرزید ، لبخند ننشست روی لبام ،
تو دلم قربون صدقه اش نرفتم..
فقط بغض کردم..
فقط اشک جمع شد توی چشمام..
گفت : جواب نمیدی؟!
هیچی نگفتم!
فقط پلک زدم این اشکا بریزن..
دیدی حبیب؟!
دیدی تهش مردا گریه کردن..!
شایدم..
ما نامرد بودیم!
اون موفرفریِ مرد بود!
اون مرد بود که میرفت سهمِ موزشُ میداد بهش..
بهش توجه میکرد..
توی چشماش غرق میشد..
گناهِ ما چیه که چشامون مشکی نیست؟!
ما گنجیشک بودیم به چشمش نیومدیم!
هرچی مردیم واسش گفت وظیفشه..
لاک خریدیم واسش هیچی نگفت..
ولی با ذوق واسه موفرفری شال گردن میبافه یوقت سرما نخوره..!
بش گل دادیم فقط نیگامون کرد..
ولی هرروز از پنجره به موفرفری نگاه میکنه و لبخند میزنه!
این بود رسمش؟!
دلبرمون دلبر داشته باشه و دلبرش ما نباشیم..!
جون دادیم واسش..ولی کی دید؟!
کی گفت بابا حبیب دمت گرم!
همه گذاشتن پای مهربونیامون..
ولی کسی ندید تو دلمون چی میگذره..
کسی غمِ توی چشمامونُ ندید..!
خسته شدیم از بس این غم،پشتِ لبخندای توخالی پنهون شد..!
که مبادا دکتر ببینه و بفهمه و بفرسته ما رو اتاق آبیِ..!
خسته شدیم از بس قرص خوردیم تا این عشق بپره از سرمون..
ولی تا از دور میبینیمش دلمون پر میکشه واسش..
نکنه اسیرش شدیم خبر نداریم؟!
خسته شدم از بس سرمُ کوبیدم به در و دیوار و میز و کمد!
کمد ترک برداشت ولی این کَله هیچیش نشد..!
یه روزی اگ بشکنه فقط فکر و خیال و توهم و جنون تلنبار شده
میریزه بیرون..!
جمشید بیچاره!
به پای غم و غصه های ما سوخت..
اون نبود ما باید با کی حرف میزدیم دلمون وا بشه؟!
ب کی میگفتیم دلبر امروز نگاهش مهربون تر بود..
دلبر وایساده پشت خط موزاییکا، قرار داره..
دلبر امروز چشماش غم داشت..!
حتی یبار واسه تولدِ دلبر سهمِ موزِ دوتامونُ دادم بهش
بیچاره جمشید کم حرص نخورد از دستمون..!
از دیروز نشسته پشت در و داره شعر میخونه
شعرای نصرت رحمانی رو با بغض میخونه!
جوری ک دلِ آدم خون میشه اینقد که صداش پر از غصه ست..
مث اینکه دلبر دوباره اومده پشتِ در
از دیروز که قهر کرد خبری ازش نبود..
+امروز که بیدار شدم دلم خواست لاکِ صورتی بزنم..
همون که تو خریدی ، بیا ببینش..!
جوابی ندادم :).
چقد دلم میخواست یبارم که شده لاک بزنه و بگه بخاطرِ تو
ولی الان دیگ خیلی دیرِ..!
+نکنه سرما خوردی! دارم برات یه شال گردن میبافم
بیا بیرون ببین رنگش رو دوست داری!؟
بازم حرفاش بی جواب موند!
اینقد به سقف زل زدم که چشمام دو دو میزنه..!
+اصن سهمِ موزِ من واسه تو!
فقط بیا بیرون..
من من کرد و دوباره گفت:
به این یارو موفرفریِ گفتم بره ردِ کارش..
یعنی چی همش میومد پشتِ خطِ موزاییکا!
وقتی صدایی از من نشنید خواست راهشُ بگیره و بره..
دهن وا کردم و گفتم:
دیدی به پات سوختم..
جان فرسودیم در رهِ تو دلبر!
ولی تو چی؟!
کِی زل زدی تو چشمامون بهمون بگی حبیب خیلی میخوامت!
هیچوقت..!
ولی الان چی؟!
بابا خسته شدیم از بس امید دادیم به خودمون گفتیم
اونم عاشقمون میشه!
خسته شدیم از بس زیرِ لب گفتیم
از محبت خارها گل میشود! :).
چرا گل نشد پس؟!
چرا خار بیشتر رفت تو چشمون؟!
چرا بی محلیات فقط واسه من بود؟!
اینهمه مردیم برات..شد یبار بگی حبیب دمت گرم؟! :).
اصن نخواستیم..
یه دونه از اون لبخند شیرین ها که واسه یارو موفرفریِ میزدیا
واسه منم میزدی!
خستم دلبر!
این تن دیگ نا نداره..
دلم به حالِ خودم میسوزه..!
خودمونُ حبس کردیم توی خودمون
ندیدنت سخته ها
ولی دلبر ندیدن بهتر از دلبر نداشتنِ :).
پس کی پاییز میاد..!؟
بریم زیرِ درختا خش خش کنیم دلمون وا بشه..
شب نشینی کنیم..ستاره بشمریم..انار دون کنیم..
دلم واسه صدای بوف تنگ شده :).
کاش بارون میبارید غم و غصه رو میشست و با خودش میبرد..
عیبِ ما چی بود؟!
موهامون فر نیست؟!
ندیدی رفتم فِرِشون کردم ؟!
ولی یه نگاه هم بم ننداختی؟!
مشکل از فرفری بودن نیست..
مشکل از حبیب بودنِ.. :).
به قولِ خانوم خسته شدیم از راکد شدن..
چرا نمیریم؟!
چرا زخم میخوریم و هیچی نمیگیم و وابسته تر میشیم؟!
بابا خسته شدم از بس غم و غصههامُ سرِ جمشید خالی کردم..!
اونم هیچی نمیگه..
بابا جمشید بیا چِشِمونُ دربیار نبینیم این دنیای خاکستری رو..!
جوون اولِ آسایشگاه در رهِ عشق پیر شد :).
خیلی خستم دلبر..
میترسم از راکد شدن..
باید بریم تا راکد نشیم :).
"اینهمه مردم برات از غصه
یبار صدامون کن بزار نفس بکشیم :)."
زندانش ، دلِ خودش بود :).
آخرین پست تا کنکور :).
۱۳۹۹/۰۳/۲۳ -
دلکی دارم به تیغِ هجران خسته:)دلبر تنها روی نیمکت نشسته
چندوقته کارش شده
اشک..سکوت..غم
یه کتاب دستشه بازش میکنه زل میزنه بش
ولی تا نزدیکش میشی زود کتاب رو میبنده .
حبیب میشینه کنارش میگه :
دلبر! امروز چشمات غم داره ها..
دلبر بدون هیچ واکنشی بازم به روبهرو خیره میشه..
اونقدر این سکوت ادامه داره تا حبیب بدون حرف بلند میشه و میره..
کیه که بفهمه حالِ دلِ دلبرِ خسته دل رو..!
دوماد موفرفری میشینه کنارش..
نگاهش نگرانه میگه: دلبر ببین کاکتوسِ توی گلدونُ..
بهش توجه نمیکنن..
هرروز بش آب نمیدن..
حالا اون آلاله هارو که خودت با خانوم ( _____ )کاشتی رو ببین!
ببین بهش آب دادن تا یوقت دلش نگیره پژمرده بشه..!
همه مراقبشن..
همهی نگاها سمتِ اونه..
دلبر منتظر نگاهش میکنه..
منتظرِ تهِ حرفاش!
موفرفری ادامه میده : تو کاکتوس نیستی!
دلت مثِ آلاله ها نازکه ولی داری تلاش میکنی مث کاکتوس باشی!
دلت پر از تیغ باشه هرکی بت دست زد زخمیش کنی..!
کاکتوس نباش.. داری پژمرده میکنی خودت رو!
اشکای دلبر صورتشو خیس میکنن..
با صدای گرفته میگه : میخوام برم دریا..
یه عکس از لابهلای کتاب میاره بیرون میگه:
ببین!دلِ سنگ شدهی من هوای دریا داره!
موفرفری میگه :ولی تو گنجیشکی!
باید پرواز کنی..دریا چرا؟!
دلبر یه لبخند تلخ میزنه میگه:
گنجیشکی که خیلی وقته پرواز رو یادش رفته..
باید ماهی بشم بیفتم تو دریا..!
دیگه هیچ چشمی نبینه منو..
غرق بشم مث اون موقعا که غرق رویاهام میشدم..
همونقدر شیرین:)
دوماد موفرفری نمیدونه چی بگه..
کیه که دلبرو بفهمه..
فقط میگه صبر کن درست میشه..!
خودم فردا میبرمت دریا..
و نمیدونست همون شب ،
دلبر اونقدر توی دریای رویاهاش غرق میشه
که روی همون تختِ آسایشگاه جون میده..
با لبخند..(=
نویس۱:من دچارِ "خفقانم"
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم.. -
چون تو با مایی نباشد هیچ غم:)دوماد موفرفری چشماش غم داره..
تنهایی قدم میزنه و همش تو فکره..
گاهی اوقات وسط راه خسته میشه
و از ادامه دادن ، دست میکشه..
ولی از فکر کردن ، نه..!
حبیب از دور نگاهش میکنه و میگه:
جمشید! این دوماد موفرفری چش شده باز؟!
همش تو لاکِ خودشه..
دور و بر دلبر هم نمیپلکه..
نکنه دلبر بش گفته نمیخوامت؟!
نکنه دست رد زده به سینهـش..؟!
جمشید نگاهش میکنه و میگه:
شاید تنهاست..
برم سهمیه موزم رو بش بدم.
حبیب میگه:
خلوتش رو بهم نزن ،
بزار تنها باشه اینجوری راحت تره..!
ولی کسی نمیدونست که دوماد موفرفری به یه نفر نیاز داشت
تا تنهاییش رو باهاش تقسیم کنه..
ولی کسی نبود..!
کتابش رو باز میکنه و شروع میکنه به خوندن
با هر کلمهای که میخونه ،
حس میکنه یه نفر سرش داد میزنه..
کتاب رو میبنده میزاره کنار..
دلبر میشینه کنارش و میگه :
هوا سرد شده ها..
اینجوری میای بیرون سرما میخوری!
میگه : قلبی که سرده ، دیگه سرد بودن جسم رو نمیفهمه..
دلبر غم رو از چشماش میخونه و میگه :
نمیخوای حرف بزنی؟!
هیچی نمیگه..
دلبر ادامه میده :
همین سکوتت پر از حرفه..
تو حتی حرف نزنی هم من برات گوش میشم..
همهی وجودم تو رو میشنوه:)
موفرفری یه لبخند تلخ میشینه کنجِ لبش..
آه میکشه و میگه :
شاید یه حس خستگی..دلتنگی ..پشیمونی
کاری کنه که آدم سنگ بشه..
سخت بشه ، سرد بشه ، لال بشه..
این که کسی رو نداشته باشی تا از غم دلت بگی
باعث میشه بری تو لاکِ خودت..!
میدونی دلبر..
نه اینجا ! و نه هیچ جای دیگه سرزمین من نبود..!
دلبر یه لبخندِ تلخ میزنه
و شال گردنی که براش بافته رو میندازه گردنش و میگه
سرزمین تو جای دوری نیست..
همینجاست..
در قلبِ من..؛)
نویس۱: سرش به سینهی من بود
و درد و دل میکرد؛
همینکه وقتِ غم من
رسید ، خوابش برد!!
نویس۲: _____ شرمنده که مزاحمِ تاپیکت میشم:)
ولی این روزا فقط حبیب و دلبر و .. منو میفهمن:)
نویس۳: ببخشید اگه طولانی بود
@دانش-آموزان-آلاء
-
این قسمت
️
#بس_که_بی_معرفتی
حالت چطوره حبیب؟! چته؟ چرا نشستی ی گوشه خیره شدی به دیوار
هوی با توام دیوونه
جمشید این حبیب چشه؟!- مجسمه شده
+مجسمه چ صیغیه؟! - از بس نیومدی مجسمه شده خشک شده نمیبینی؟
+حبیب مسخره نکن خودتو پاشو ببینمت بیا برات سهمیه موز آوردم دیگه هم عادل نیست که بیاد موزاتو بگیره ببره به اون رفیقش.. اسمش یادم نیس ولی نگران نباش دیگ حرف نزدیم باهاش..
بیا دلبر هم نیست جمشید هم الان میره من میمونم و تو
حبیب منو نگاه کن؟ یادته گفتی میای منو میبری شمال پیش دوماد موفرفری دیگ. همیشه بخندم؟
ببین الان میخندم حبیب
بیا دیگه خودتو لوس نکن بیا نگاه کن اگه یهو پاییز بیاد منم میزارم میرم ها بعد نشینی مخ جمشید رو بخوری که همه رفته بودن هاشون رو میزارن واسه پاییز!
پاشو بیا این ی جام می رو با هم. بخوریم دیگه با تو سر گران ندارم دیوونه
حبیب یادته میرفتیم پشت خط موزائیک ها تق تق تق
کیع؟؟
یادته حبیب؟ یادته دوسیگار ی کبریتا شبان و روزا
قمر ها عقرب ها یادته وایستادیم پشت اون درخت کاج بلند آسایشگاه خیره شدیم به آفاق مغربی
گفتی منتظر بمونیم نگاه میکنه بالاخره
یادته گفتم بیا دو تا پ نارنجی بزن رها کن این کارا رو گفتی ول کنم که چ بشم خسته عین تو؟!
چرا خسته شدی پس حبیب جانم؟
حبیب یادته مدیریت جدیده رفت آب گرم سهمیه بندی کرد؟ یادته دلبر اومد دم اتاق جمشید گفت عصرا دلم هواتو میکنه خودت گفتی اگه به تو میگفت دست افشان میدویدی اون سر حیاط
حالا منم بگم دلم هواتو کرده میای؟
پاشو دیگه حبیب پاشو بریم وایستیم پشت خط موزائیک ها بریم بشینیم پشت پنجره ی چراغ بزاریم ستاره بشماریم تا چ زاید باز
دلم دیوونگی میخاد حبیب بیا بریم دیوونه باشیم
از بس عاقل بودیم داره بلا سرمون میاد
دیوونه ها که درد ندارن غصه ندارن
هرچی غمع واسه این دل عاقل صاب مونده اسخسته نشدی از بس زل زدی به در؟
پاشو جوان اول آسایشگاه پاشو
یادت هست منو؟
یادت رفته از بس دیگه نبودیم - مجسمه شده
-
بعد از او حوصلهای نیست که عاشق بشوم
نیگاش میکنیم ،نیگامون میکنه..
میگه : چته؟!
میگم : سر صپی بیکاری نشستی دلبرُ دید میزنی؟!
+عاخه جمشید! خری دیگه .. نمیدونی چخبره!
-چی شده باز؟!
+دوماد موفرفری گذاشته رفته..
-جای این جلافتا بیا برو کتابتُ تموم کن..!
حبیب یه چپ میندازه میگه : با آرنجم فرو میکنم تو پَهلویتا..!
میگم : خب چه کنم؟!
میره تو فکر میگه : برو سراغ دلبر.. باش حرف بزن..
نیگاش میکنم و میگم : حبیب ! الحق که دیوونه ای :|
دلبر نشسته پای دیوار..
میشینم کنارش میچرخه پشت میکنه به ما
میگیم بابا ما رفیقیم دیگ !
بیا حرف بزن..قورت نده اون حرفا رُ..
برمیگرده با چشمای قرمزش میگه : سیگار داری؟!
هیچی نمیگم.. پاکتُ میگیرم جلوش
یه نخ برمیداره و روشن میکنه..
پک محکم میزنه و میگه :
دیدی پاییز اومد .. پاییز یهو میاد ..
وقتی میاد که بدونی باهارت رفته واسه همیشه..
جمشید تا حالا عاشق شدی؟!
میخندم میگم : یه زمانی دنبال یه صنم ابرو کمونی بودیم
که رفت .. در فراقش پیر شدیم .. دیوونه شدیم ..
وقتی هم برگشت گفتیم : آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!
اونم بش برخورد واس همیشه گذاشت رفت ..
بی جنبه:/
دلبر نیگا به کف دستاش میکنه و میگه :
عاشقی صدا ناخون میده رو تخته سیاه!
روح آدمُ زخم میکنه ..
جمشید ینی باهار منم برمیگرده؟!
اون نباشه من به فرفریای رقصان در بادِ کی نیگا کنم قلبم بلرزه؟!
کی واسم لاک قرمز بزنه؟!
واس کی شعر بخونم؟!
بعد یهو نگرون بشم نکنه دوبیتی آخری به مذاقش خوش نیومد؟!
واس کی شال گردن ببافم؟!
اصن الان چرا دارم نفس میکشم!؟
اشکاش میریزن..
مث بارون پاییزی..
بین خودمون بمونه ، ولی مام بغض کردیم..
ادامه میده : جمشید!
اون که میخواست بره .. پس واس چی اومد؟!
خودش افتاد دنبالمون..
همش میگف شمایلت چه نیکوست!
هی میخواستیم عاشقش نشیم ، ولی وقتی میخندید
اختیارِ دلمون از دستمون خارج میشد..
جمشید مگه نگف من دلبرشم..!
یادته موهامونُ کوتاه کردیم چه قشقرقی راه انداخت..
یادته میگف دریای موهات مالِ منِ..
چی شد پس؟!
چرا یهو گذاشت رفت؟!
دست میزاریم رو شونهـش میگیم : دلبر! برمیگرده..
میره دنیا رُ میگرده ولی مث تو پیدا نمیکنه..
ماهی راهِ دریاشُ پیدا میکنه:)
میگه : شدم مث یه خونهی چوبی..
از بیرون قشنگه ..سالم به نظر میاد..
ولی از داخل پر از موریانه ست..
کافیه درُ وا کنی تا همهچی خراب بشه رو سرت..!
سیگارُ ازش میگیرم تا دستش نسوزه
میگه : یادش بخیر .. با چشمون غم زده گفتیم
کاش یکی چشامونُ میفهمید وقتی ناراحت میشدیم
به سینهـش اشاره میکرد و میگف : اینجا وطن توست:)
یادته با موهای بهم ریخته و لبخند شیرینش
به قلبش تنقل زد و گفت : دقیقا همینجا:)
حالا من شدم اشتباه زندگیش؟!
نمیدونیم چی بگیم..
دلبر دیگه مث سابق نیست
حتی لاک روی ناخوناش خش خشی شدن..
موهاشُ با قیچی تا کنار گوشش کوتاه کرده..
شده شبیه جنگل فنر!
میایم تیکههاشُ جمع کنیم ، دستای خودمون زخم میشه..
بس که شکسته ست!
کف دستمُ میگیرم جلوش میگم بیا یه نارنجی بزن ، بیخیال دنیا
سرشُ میزاره روی شونهـم میگه:
ولی میارزید .. اون روزا که بود ، به این شبایی که نیست میارزید
خستم .. باید بخوابم .. قدِ چارتا پاییز ..
شاید وقتی بیدار شدم که یار برگشته بود..:)
نویس۱: دلتنگ که باشی
هیچ چیز آرامت نمیکند
دلت یک پای رفتن میخواهد
و یک دنیا را..
نویس۲: برای تو
dlrm
که دلبر این داستانِ منی:) -
با هیچ دل از اهل جهان بوی وفا نیست:)
دلبر ..
نمیدونم کجای این دنیایی ..
چشمای قشنگت بستهست و آروم خابیدی یا داری قدم میزنی تو کوچه پس کوچههای شهر! نمیدونم غذاتُ سروقت میخوری یا هنوزم مث قبل باید بین شلوغیای کاریت یادت بندازم.
من اینا رو نمیدونم ..
فقط میدونم منُ توی همین نقطه از دنیا گذاشتی و رفتی.
تو همین آسایشگاه که هرروز آدمای جدید میان و عکس دونفرهمون رو نشون میدم و میگم دلبر ما رو ندیدی شوما؟ هربار یه ″نه″ محکم میشنوم و کوچ میکنم به این اتاق که تهِ دنیاست برام و عکست رو بغل میکنم.
پرواز میکنم و میشینم روی شونهی خیالت ..
درست مثِ گنجیشک!
ذهنم درگیرِ اینِ که هنوزم بم فکر میکنی؟
یا با شنیدنِ اسمم چیزی یادت نمیاد؟
مگه میشه یادت نیاد تک تک اون لحظاتی رو که باهم بودیم ..
زیرِ بارون رستاک میشدی و میگفتی ″همه بارونُ دوس دارن ، من اما نمِ موهاتُ″ و من میخندیدم به خندههای تو ، به حالتِ چشمات وقتی برق میزدن ..
الان به چی بخندم دیگه؟!
بارونای اینجا غم دارِ ..
خنده نداره ، گریه داره!
اینجا نمیزارن بریم بیرون قدم بزنیم به یادت ..
پرستار بداخلاقِ عصبانی میشه از دستمون ، مام میترسیم ازش. مث تو نیست که تو اوجِ عصبانیت بازم دوسمون داشته باشی و بغلمون کنی ، گم بشیم بینِ بازوهات..
عاخه هیشکی مث تو نیست دلبر!
ولی کسی مث من هست برات؟
هست دیگه ..
اگه بود که نمیزاشتی بری ..
اون یارو جدیدِ قدِ من دوست داره؟
حاضرِ واسه خندههات جون بده؟
ناراحتیاتُ از چشمات بخونه و بگه ببین درسته کاری از دستم برنمیاد ولی هرچی غم داری بیا نصف کنیم ..
وختی خابت نمیبره تا خودِ صب بات حرف بزنه یوقت احساسِ تنهایی نکنی ..
این یارو جدیدِ مواظبت هست؟
میدونه زیاد که کار کنی سردرد میشی؟
پیشونیت رو میبوسه تا خوب شی؟ نکنه ندونه .. نکنه بلد نباشه ، دلِ مهربونت غم بشینه توش!
جمشید نگرانمِ. میگ همین کارا رو کردی که گذاشت رف.
باید بعضی وختا محل نمیزاشتی تا به قولِ خودش تکراری نشی .. هربار حرفاشُ میشنوم ولی خودمُ میزنم به نشنیدن .. حرفاش راستِ راستِ!
ولی دلبر تقصیر ما چی بود که بلد نبودیم ازین کارا؟
بلد نبودیم کم محلی کنیم تا بیشتر دوس داشته باشی این دیوونه رو .. این روزا هم خوشیم با یادت ، با عکست!
دکتر عینکیِ قطع امید کرده ..
دیگه از شرِ قرص آبیا راحت شدم ..
اونا رو که میخوردم کمتر بهت فک میکردم! گیج بودم ..
مث همهی اون روزایی که توی کوچه و خیابون میخوردم زمین .. دستمُ میگرفتی و میگفتی دخترِ گیج و سر به هوا!
همونی که بهش میگفتی تو از همهی دخترا دخترتری ، لطیف تری باید بیشتر مواظبت باشم ..
ببین چجوری زمین خورده ..
خودت بیا توی خیالم و دستمُ بگیر! -
حبیب پاشو از رو این کتاب روانشناسی عمومی من
بدو دیر شد کلاس دارم آدم ساده!_ خیلی خب تو هم!حالا انگار تو این کلاسا چی بهت یاد میدن
نه بافتنی بلدی نه لاک قرمز زدن!اره حتما دلبر خوبه
- دلبر بلده اینا رو سرش تو ی مشت اراجیف... چی چی بود اسمش؟ روانشناسی اگیزستی؟
روانشناسی اگزیستانسیال.. اگ.. زیس.. تا.. نسیال...
اصلا هرچی تو چی میدونی اگزیستانسیال چیه
پاشو از رو جزوه هام مرد مومن پاشو کار دارم!
الان این استاد بداخلاق میخواد بیاد از همه درس بپرسه- باخودت موز ببر بده دست استاد بگو حبیب گفت چطوری دیوونه؟
باشه حبیب جانم تو بلند شو من موزم میبرم براش
جمشید کجاس؟_نمیدونم از دیشب که خوابشو براش تحلیل کردی و گفتی اون نهنگه که تو خواب دیده که رفته کنار ساحل خودکشی کرده ریشه در کودکیش داره
رفته نشسته زیر دوش اب میگه من نهنگم
البته من این چرت و پرت های تو رو قبول ندارما
ولی اخه انصافانه اس به این بچه این حرفا رو میزنی؟-جمشید پاشو بیا از زیر دوش اون ور سرما میخوری
خدایا دیرم شد الان تایم اول تموم میشه!حالا تو این همه درس خوندی اخرش رفتی روانشناسی
الانم که داری درس میخونی اخرش میای میشینی کنار دل خودم این اراجیف فروید و اریکسون و اگزیستی و اینا به درد نمیخورهاگزیستانسیال.... اگزیس... عههه ولم کنا دیرم شد
همش عجله داری همش داری میدویی که برسی
به چیزی هم رسیدی؟_ نه حبیب نرسیدم
خب بشین یکم خسته باش دم صبحی
انقد از رو این موزائیک ها پریدی پشت شمشادا قایم شدی
هی تق تق تق کیه؟کسی نیست حبیب جانم
اها اره.. آخرش چیشد دلبر داری؟ سواد داری؟
امید داری؟نه حبیب ی نارنجی دارم فقط(:
وسط باهار نارنجی کجا بود دیوونه خالی میبندی؟جمشید چرا خیس آب شدی!!
بیا نهنگ دیوونه هم اومدنخند حبیب عه.
من که دیرم شد هیچ جا نرفتم
بیا بریم تو موهاتو خشک کناین که مو نداره نهنگ کچل دیوونه
حبیب دلش میشکنه هانمیشکنه از این پلاستیکی هاس
تق تق تق
کیه؟هیچ کس نیست حبیب به خدا
از همه جا جا موندم امروزتو که ی عمره عقبی اینم روش...
-
جمشید درو باز کن
جمشید جان عزیزم
اون درو باز کن ببینم چیشده
جمشیدددددددولش کن دیوونه رو بزار تو حال خودش باشه دیگه چیکارش داری؟
بیا برو بشین سر و درس و مشقت
راه به راه پا میشی میای اینجا
خیال کردی هیچی بهت نمیگن نمیبیننت؟؟
بیا برو خجالت بکشاومدم جمشید رو ببینم. کاری ندارم با بقیه
اونام با تو کاری ندارن
نترس.. همه رفتن.. هرکی ام نرفته نشسته از پشت شیشه نگاهت میکنهنمیکنه.. کسی نگاه نمیکنه حبیب جان
تو اصلا خودت چرا اینجا وایسادی ؟رفیقمی جای تو ام بود من وایمیستادم.
حبیب جان بیا بشین ی دقیقه خسته شو از خودت بگو
از جمشید
چرا قهره دوباره؟تنهاش گذاشتی رفتی دیگه قهر نباشه؟
دلخوره ازت
اینجا هرکی میره دیگه نمیاد
همه میگن ی روزی برمیگردن وقتی کارشون حل شد
ولی نمیان..
بیان هم از پشت پنجره نگاه میکنن همه چی رو...
جدیدیا بهترن
سر به زیر تر مهربون تر.. دیوونه تر...نخند دیوونه
جمشید با همه همینه؟اره همش پشت پنجره اس
نیا اینجا بزار حالش خوب بمونه
بیای باید بمونی
موندن بلد نیستی توهمش خستم حبیب
چیشد تهش انقد غمگین شد همه چیای آدم ساده.. تازه اولشه (((((:
پاشو برو الان وقت سیگار جمشیده
تو رو ببینه ترش میکنه سهمیه سیگارشو نمیده بکشیم
پاشو ببینم..برو.پی نوشت :
- برایم نوشت:
«تو زخمِ عمیقی هستی که هر کسی میخواهد بر تنش داشته باشد.»- برایش نوشتم:
«ما اهلِ ماندن نیستیم، این را زخمهایمان گواهی میدهد.»
- برایش نوشتم:
-
بیا بریم شمال
حبیب جان چندبار بگم من بچه شمال نیستم؟
انقد جلو جمع به من نگو دتر!
الانم اونجوری نگاهم نکن. من خر نمیشم این بار
نه خیر!! من کی گفتم دلم سر سودای تو دارد؟
من گفتم بکوش که زیبایی درنگاهت باشد
باشه ادای آدم حسابی هارو درنمیارم ولی تو هم هی منو نگاه نکن بگو موهات چرا فر نیست
موهای من لَختَن آقا لَخت!
باز دوباره داری مکانسیم فرافکنیتو میاری وسط ها
اصلا من آبم با تو توی جوب نمیره
جمشید کو دو کلوم حرف حساب بزنیم
یعنی چی رفته شمال؟
کی بی من میره شمال؟
چی؟ شمال رو دیوار اتاقشع؟
بزار بیینم.
جمشید جانم جمشید جان؟
خرمالو اومده ها پاشو بیا خرمالو بزنیم
یعنی چی که خرمالو دوس ندارم
بیا دوپر خرمالو بزنیم دهنمون گس بشه از طعم این شمال رفتنت! اصلا تو بیا بگو که من بهش نگفتم دلم سر سودای تو دارد..
عههه حبیب دستمو ول کن نمیخوام راه برم رو موزائیک ها
تق تق تق؟ کیه؟ جمشیده؟ رفته شمال؟
عه پاشو دیگ جمشید این چیه کشیدی رو دیوار
از قیافه ی حبیب هم بی ریخت تره
نخند حبیب عه.
بیا سمهیه موز حبیب امروز واسه تو
بابا به خدا منم ی صدا تو سرمه که میگه میای بریم شمال؟
این بار که بگه گنجیشک میشم میرم باهاش
میرم میشینم لبه شاخه درخت کنار پنجره اتاقش
انقد میشینم تا دلش ی روز گنجشک بخواد
عین تو دیوونه.
ولی ولش کن ارزش نداره. تو که اخریش نیستی
اولیش هم نیستی.
چی میگفتم؟ آها آره جمشید میای بریم شمال؟
اصلا تو قبول داری زیبایی باید در نگاه تو باشد؟
حبیب سیگار داری؟
دیشب خواب میدیدم سوار ماشین شدم جمشید
بعد سه تا نخ سیگار کشیدم
عمیق آروم محو
بوی دریا میومد
انگار نمک پرشده بود تو ریه هام
زنگ زدم بهش پشت تلفن پیغام گیرش شعر می خوند نه شعر نبود حرف آدم حسابی ها بود
میگفت زیبایی باید در نگاه تو باشد
بعد بیدار شدم
ای بابا جمشید باز که داری گریع میکنی
میدونستی ماهی ها خیلی بیچاره ان
کسی گریه شونو نمیبینه
اره تو هم ماهی جمشید ماهی پولکی سر سفره عید
بابا وقت ملاقات تموم شد روتو نکردی این ور ببینمت.
بابا صاحب حسن در وفا کوش به خدا خبری نیست
میگم جمشید حالا که دارم میرم
میای بریم شمال؟ -
بیا بریم شمال
حبیب جان چندبار بگم من بچه شمال نیستم؟
انقد جلو جمع به من نگو دتر!
الانم اونجوری نگاهم نکن. من خر نمیشم این بار
نه خیر!! من کی گفتم دلم سر سودای تو دارد؟
من گفتم بکوش که زیبایی درنگاهت باشد
باشه ادای آدم حسابی هارو درنمیارم ولی تو هم هی منو نگاه نکن بگو موهات چرا فر نیست
موهای من لَختَن آقا لَخت!
باز دوباره داری مکانسیم فرافکنیتو میاری وسط ها
اصلا من آبم با تو توی جوب نمیره
جمشید کو دو کلوم حرف حساب بزنیم
یعنی چی رفته شمال؟
کی بی من میره شمال؟
چی؟ شمال رو دیوار اتاقشع؟
بزار بیینم.
جمشید جانم جمشید جان؟
خرمالو اومده ها پاشو بیا خرمالو بزنیم
یعنی چی که خرمالو دوس ندارم
بیا دوپر خرمالو بزنیم دهنمون گس بشه از طعم این شمال رفتنت! اصلا تو بیا بگو که من بهش نگفتم دلم سر سودای تو دارد..
عههه حبیب دستمو ول کن نمیخوام راه برم رو موزائیک ها
تق تق تق؟ کیه؟ جمشیده؟ رفته شمال؟
عه پاشو دیگ جمشید این چیه کشیدی رو دیوار
از قیافه ی حبیب هم بی ریخت تره
نخند حبیب عه.
بیا سمهیه موز حبیب امروز واسه تو
بابا به خدا منم ی صدا تو سرمه که میگه میای بریم شمال؟
این بار که بگه گنجیشک میشم میرم باهاش
میرم میشینم لبه شاخه درخت کنار پنجره اتاقش
انقد میشینم تا دلش ی روز گنجشک بخواد
عین تو دیوونه.
ولی ولش کن ارزش نداره. تو که اخریش نیستی
اولیش هم نیستی.
چی میگفتم؟ آها آره جمشید میای بریم شمال؟
اصلا تو قبول داری زیبایی باید در نگاه تو باشد؟
حبیب سیگار داری؟
دیشب خواب میدیدم سوار ماشین شدم جمشید
بعد سه تا نخ سیگار کشیدم
عمیق آروم محو
بوی دریا میومد
انگار نمک پرشده بود تو ریه هام
زنگ زدم بهش پشت تلفن پیغام گیرش شعر می خوند نه شعر نبود حرف آدم حسابی ها بود
میگفت زیبایی باید در نگاه تو باشد
بعد بیدار شدم
ای بابا جمشید باز که داری گریع میکنی
میدونستی ماهی ها خیلی بیچاره ان
کسی گریه شونو نمیبینه
اره تو هم ماهی جمشید ماهی پولکی سر سفره عید
بابا وقت ملاقات تموم شد روتو نکردی این ور ببینمت.
بابا صاحب حسن در وفا کوش به خدا خبری نیست
میگم جمشید حالا که دارم میرم
میای بریم شمال؟این قسمت : آهای دیوونه!
حبیب میگه : چرا پاییز اومد مارو یاد نکردی؟ ما این همه اومدیم رفتیم منتظر پاییز. تازه تولد جمشید هم آبانه برای همین خوشش میاد
گفتم : یادم رفته بود. یعنی حوصله نداشتم.
حبیب میگه بیا ی پر نارنجی بزن رها کن این حرفا رو.
منم میگم آره میخوام رها کنم. خیلی خواستم و نشد
انقد اومدم و رفتم یواشکی نگاه کردم آدما رو
چهره هاشون.. صداشون..
حرفاشون...
ولی دلم تکون نخورد که نخورد.
حبیب میخنده ی پر نارنجی میزاره گوشه لپش
میگه بیدار شو آدم ساده خبری نیست. تو که اولیش نیستی همه همینن.بهش میگم حبیب من اولیش نیستم قبول.
ولی تو که دیدی من چقدر دویدم تا ساحل.
دویدم و نرسیدم
یهو زیر پام خالی شد.
تلاش نکردم؟حبیب کلافه میشه میگه بده من اون داروی نظافتو خودتم برو پی کارت.
پا میشم که برم حبیب هم میاد
میگم مگه نگفتی برو.
میگه تو بری هم من میام دنبالت رفیقمی ولت نمیکنم که.
میگم بهش جمشید کو حالا؟ میگه جمشید؟ اسمشو تو لیست ننوشتن نیومده.میگم حبیب میای بریم شمال؟
میگه من دریازده میشم. حوصله شو ندارم ولی به جمشید بگی میاد باهات.
حالا هنوز دیوونه ای یا نه؟میگم بهش آره دیوونه ام
خیلی دیوونه ام انقد دیوونه ام که موندم با ی عکس
با ی صدا با ی حرف.
آخ آخ یادم رفته دانلودش کنم
این برنامه خارجی هم بالا نمیاد که.
الان چند شبه نگاه میکنم به این عکس دانلود نشده
هی میگم اگه بود چی میشدمیگه بسه بسه خستم کردی
ببین ی فیلم جدیدا دیدم توش میگفت
رها کن بره رئیس.
تو هم رها کن بره دیگ.بهش میگم تو رها کردی دلبر رو.
میگه اولا که میزنم دندوناتو خورد میکنم ها بعدم دلبر که نگاه نکرده. ولی وقتی نگاه کنه رها میکنم
میگم شما چرا اینجورین. تا میفهمین یکی نگاهتون میکنه رها میکنید میرید؟
میگه قانونش همینه دیگه دیوونه
بعد میخنده
میگه راستی اون دیوونه هه چی شد
میگم کدوم؟میگه همون که خیلی دیوونه بود دیگه
اینجا منتظرت مونده بودگفتم آها اون که ازدواج کرد. یعنی قراره بکنه.
گفت دیدی قانونش همینهکلافه میشم. میگم چرا ما بلد نیستیم پس حبیب
چرا ما این دلمون کنده نمیشه برگردیم.
هرشب میام خوابشو میبینم
بابا دوسال گذشته بسه دیگه!حبیب گوش نمیده داره نگاه میکنه به تک درخت حیاط پير باغچه.
خیلی ساله اینجاس همه پاییز های آسایشگاه رو دیده
میگه حیف که خستم وگرنه بهت میگفتم دیوونگی چیه دیوونه.
الانم همه چی قطعه برو بزار برای بعد.داره میره داد میزنم آهای دیوونه قرارمون پشت خط موزائیک ها!
-
دلم برات تنگ شده حبیب
دلم برای تو تنگ شده