چهرازی طور
️حبیب(:
-
منجلاب
تیک تاک تیک تاک...
عقربه ساعت کهنه ی خاک گرفته روی دیوار بی وقفه میزنه..
روی تخت دراز کشیدم و تو سیاهی به سقف خیره شدم
خسته ام از وقتی این
هوشنگیان با سیگار های برگشون و کتاب های فلسفی شون راه میرن تو سالن و بلند بلند اراجیف فلسفی میبافن!
دیگه نمیزارن منو حبیب و جمشید و دلبر همو ببینیم
اتاق هامون از هم جدان
جمشید که دیشب انقد گریه کرد اتاقشو آب گرفته بود
هوشنگ ی چاه کن برداشت رفت زمین رو سوراخ کرد
اشک هاش رفت تو دل زمین شد آب زیرزمینی
عادل میگه اگر به هیچ دردی هم نخوره حداقل طبیعت رو نجات میده!
عادل ی کت مشکی داره با ی کلاه مشکی و سیگار برگ گوشه لبش
خودش خوشش میاد باهاش شوخی کنن
ولی کلا فقط خودشو و هوشنگ میتونن باهاش شوخی کنن
ناهار و شام و صبحونه بهمون غذا میده
من نمیدونم چیه ولی آدمو سیر میکنه
هوشنگ خیلی بیخیال موز میخوره پوست موزا رو از زیر در هل میده برای حبیب
حبیب؟
حبیب دیگه حرف نمیزنه
اون روز رفتم از پشت اتاق نگاهش کنم
باهاش حرف بزنم
ی کلمه هم نگفت
هر روزمیرم سهمیه سیب رو میزارم پشت در
سه تا تق تق تق میزنم یعنی :سلام!
جوابمو نمیده اصلا
دلبرم که فرستادیمش شهرستان که این هوشنگ انقد چپ چپ بهش نگاه نکنه
اونجا حداقل میتونه لاک بزنه
منم که خستم
از وقتی که برگه رو امضا کردم همش میگم چ اشتباهی کردم اصلا چهرازی رو راه انداختم
خودم هیچی!
حبیب جمشید و چیکار کنم
اونارو آوردم کردم تو قفس
هفته ای دوبار این نیچه و فروید و فردوسی وعادل جمع میشن
باهم تخته نرد بازی میکنن
شبا هم موز ها رو پوست میکنن میخورن
بوی موز کل سالن رو برمیداره
کارگردان و فیلم بردار رو بستن به صندلی
دهن کارگردان رو هم بستن که ی موقع نگه کات
اخرش ی روز جرم گرفت
خسته شدیم بابا!
نمیتونم سی تا پست بقیه رو از شکنجه گاه هوشنگیان بگم!
رفتم دم اتاق عادل
در زدم
-تق تق تق
+کیه؟!
-خانوم
+خانوم بزرگ؟!
-نه
+خانوم ناظم؟
-اره باز کن کارت دارم
+من حرفی ندارم برو پی کارت
-باز کن میگم
+باشه ولی آدم باش ها!در باز شد و من وارد شدم @Vadf
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@فارغ-التحصیلان-آلاء -
سم خران
در باز شد رفتیم نشستیم تو نگاش کردیم
دیدیم نشسته پشت میز
ی تپه پوست موز گذاشته کنارش
هوشنگ هم که اصلا هیچی
سرشو کرده بود تو اون کتاب فلسفی هاش حواسش به ما نبود شایدم خودشو میزد به ندیدن!!
تودلم گفتم جربزه داشته باش!
به خاطر حبیب
به خاطر لاکای دلبر
به خاطر اشکای جمشید!
به خاطر موزا
به خاطر موزائیک ها
رفتم جلو کوبیدم رو میز
گفت چته هان چیه با منی؟!
گفتم وقتشه باید بری!
گفت چی!؟
گفتم عادل پاشو اذیت نکن هوشنگ باتوام پاشو
گفت من جایی ندارم برم من باید بمونم
گفتم باید بری دیدی هرچی میگفتی راست بود!؟ دیدی گرد سم خران شما نیز بگذرد؟؟
دیدی حیف کردی؟!
دیدی باید بری؟
گفت واقعا ساعت یه ربع به یکه؟!
گفتم آره باید بری به خاطر حبیب که رفته اون گوشه کز کرده باید بری!
به خاطر اشکای جمشید که داره ذخایر آب زیر زمینی رو پر میکنه باید بری!
به خاطر جوان اول آسایشگاه ها باید بری
باید بری!!
گفت بابا نگاه تا من هستم دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره؟!
گفتم چ خوشگلی؟! موزش واسه توعه پارتی مال توعه خندیدن و جوک مسخره گفتنش واسه توعه دنیا واسه تو هنوز خوشگلی هاشو داره مدیریت عجیب!خندید گفت چ جوری میخوای بندازیم بیرون مثلا؟
گفتم دیگه قدرتتو باور ندارم!
کی گفته تو اصلا وجود داری؟!
خندید خنده اش عصبی بود گفت.. یعنی.. یعنی چی؟!
گفتم یعنی خودم باورت کردم خودم ساختم خودمم حذفت میکنم خودم گذاشتم بیای بهت اسم دادم لقب دادم حالا نگاه چی شدم؟!
بعد کاغذ فیلم نامه رو برداشتم تا اومد داد بزنه که نکن و ننویس
کلا اسمعادلرو خط زدم
اسمحکومت هوشنگیانرو خط زدم
هوشنگرو خط زدم
همه چی رو برگردوندم به روز خداحافظی:هیچی دیگ نوید اومد ی ژست گرفت حبیب وجمشید هم پونصد شونصد تا سلفی گرفتن برای روز مبادا دیگ یادشون رفت که من درو بستم و رفتم بهشون نگید ولی هرازگاهی دورادور میبنمشون(: مبادا از دستم برن(:
حبیب و جمشید اومدن تو
حبیب هیچی نمیگفت گفتم بیا ببین دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره!!
بیا ببین خط خوردن دیگه باید برن!
حبیب اومد جلو دستاش میلرزید
گفت باید به دلبر زنگ بزنم بعد دویید تو راهرو
عادل مات وایستاده بود
هوشنگ هیچی نمیگفت داشت سیب گاز میزد جای موز
با اولین گاز تازه فهمید چی شده
عادل گفت خب که چی؟!
گفتم هیچی مدیریت عجیب!
دیگه باید بری!
عادل گفت قرارمون این نبود!
گفتم ازت دلخورم بدجور
تو اول ول کردی رفتی حالا هم کاریش نمیتونیم بکنیم برید گریم هاتون رو پاک کنید دستمزد و بگیرید تمام
تا عادل اومد حرف بزنهکارگردان از پشت دوربین گفت ممنون بچه ها
خسته نباشید!@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@Vadfواقعا قرار نبود اینجوری بشه
-
کیسه موز رو میگیرم تو دستام و آروم میرم سمت چهرازی..
کلید ميندازم تو قفل و آروم درو باز میکنم
اروم صدا میزنمحبیب؟ جمشید؟ دلبر؟؟ کجایین؟
بوی خاک میده آسایشگاهیهو غریبه میاد بیرون میگه چیه با کی کار داری؟
میگم جمشید خودتو لوس نکن بیا این کیسه رو بگیر
دستم افتاد
اون یکی غریبه میاد جلو میگه
چی شده یاد ما فقیر فقرا کردی؟میگم حبیب لوس نکن خودتو بیا این موزارو بگیر دستم افتاد
حبیب میاد جلو کیسه مورو میگیره لاغر شده
میگم چرا لاغر شدی؟!
میگه دیدی حیف کردی؟
اینجا رو بستی؟
ما رو آواره کردی دیگه هیشکی بهمون سر نمیزنه
بغضمو قورت میدم میگم جمشید بیا وایت موز آوردم
جمشید سیبلاشو زده میگه من موز دوس ندارم
حبیب میگه ولش کن دیوونه اس از دستت دلخوره
منم دلخورم هاااا
میگم یعنی چی من دیدم پاییز داره تموم میشه
اون عادل هم رفته با اون حکومتش گفتم بفرستمون آسايشگاه بهتر بشین!!
میگه کدوم بهتر شدن آدم ساده؟!
دلمون پوسید خب!!
قبلا این هوشنگ و عادل بودن یکم بحث میکردیم زورشون بهمون میرسید ی دلیل داشتیم واسه غصه
الان چی؟ الکی بی دلیل دلمون میپوسه دلیل نداریم
ی موز پوست میکنم میدم به جمشید
جمشید ی گاز گنده میزنه میگه دلبرم رفته نیومده
حبیب میگه آره اره دلبرم نیس که دیگه لاک قرمز بزنههیچی نمیگم فقط نگاهشون میکنم که حرف بزنن
ادما باید حرف بزنن وگرنه میپوسن
حبیب میگه تو چرا پوسیدی؟
گفتم نبودی ندیدی نشنیدی هی ریختم تو خودم هی پوسیدم
میگه خب الان بگو
جمشید میگه نه نگو بزار برم چای بریزم
اروم به حبیب میگم : خستم حبیب خسته
حبیب میگه : میدونم تو رو هم خیلی اذیت کردیم باس ببخشی
میگم نه دیوونه خستم انگار ی چیزی گم کردم
میگه چی مثلا
میگم نمیدونم یادته رفتم دم اتاق عادل در زدم تق تق تق؟!
یادم رفت اصلا بعدش چی شد!!
میگه من یادمه زدی اسمشو خط زدی
گفتم اونو اره بعدشو یادم نیس
میگه هیچی دیگه مارو سوار تاکسی کردی که بریم
گفتم خب بعدش؟؟
گفت من که نبودم ببینم دیوونه
جمشید میاد با سینی چای
میگم چای نمیخام بیا بشین میخام خودتو ببینم
میگه راستشو بگو عاشق شدی؟
میخندم میگم من که عاشق تو ام دیوونه
میگه منم عاشق دلبرم
سه تایی میخندیم چای میخوریم
جمشید میگه دیگه وقتشه باس بری
میگم من جایی ندارم برم
حبیب میگه ساعت یه ربع به یکه پاشو برو
جفتشون میخان نباشم چیکار کنم دیوونه ان دیگه
وقتی میخام برم ی نارنجی میزاره کف دستم میگه
ولی بازم بیای سراغمون ها دلمون برات تنگ میشه
میگم باشه بهترین دوستم بازم میام
جمشید الکی لبخند میزنه که مثلا من نفهمم بغص کردهدرو میبندم از تو حیاط داخل آسایشگاه رو میبینم
جمشید و حبیب نشستن موز پوست میکنن میخندن میخونن.. پادشاه فصلا پاییز... -
یلدا
برنامه های ما الان یلدا طور میشه
️
حبیب اون کاسه آجیل رو بیار ببینم
جمشید انار ها کو؟!
دلبر اون لاک قرمز رو بزار زمین بیا کمک کن سفره بندازیمحبیب و جمشید با دست پر میان سر سفره
دلبر نشسته دم اینه موهاشو شونه میکنه
حبیب میگه اخ جون امسال همه دور همیم
بعد محکم دست میزنه
دلبر میگه عه حبیب اروم تر گوشم درد گرفت!جمشید میشینه کنار من میگه ببین امسال انار آوردیم انار دونه دونه ببین دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره
میگم بده من اون کاسه ها رو ببینم انقد دیوونه نباش!
حبیب تخمه میشکنه میگه چیه خب ما که همیشه دیوونه ایم امشبم ی دقیقه بیشتر دیوونه ایم!
اصلا دنیای دیوونه ها از همه قشنگه! بیا جمشید جانم بیا آجیل بخور تا دلت میخواد دیوونه باشکاسه ها رو پر میکنم از آجیل یکم نخود کشمش برمیدارم
میریزم کف دست دلبر میگم ولش کن اون موهاتو
تو که شونه نکرده هم خوبی! بیا به جاش خرمالو بخور که دیگه رفت تا پاییز سال بعد!!
جمشید میگه بیاین آرزو کنیم
حبیب باز محکم دست میزنه میگه آره اره
دلبر میگه عه یواش!!
من میگم هووم بزار ببینم من میگم بیاین امسال از خوشی هامون بگیم که چی بود!
حبیب میگه آره موافق ترم!
مثلا من امسال ی جفت دمپایی خریدم برای جمشید جانم مگه نه؟
جمشید میگه دیوونه این که خوشی من بود گفتی ولی اره دستت درد نکنه نگاه هنوز پامه!میگم خب حالا تو ی خوشی دیگه بگو جمشید یکم جای میخوره میگه اوم بزار فک کنم اها تو مارو آوردی چهرازی مثلا
میگم عه این که خوشی من بود!
ولی اره راست میگی خیلی خوشی بود
دلبر تو چی؟دلبر میگه دوماد موفرفری برام گوشواره خرید با ی عطر
حبیب چشماشو چپ میکنه میگه همین؟
دلبر میگه هوم.. یادم نمیاد دیگه!میگم خب خب حالا بیاین آرزو ها رو بگیم
من آرزو دارم شما سه تا برام بمونیدحبیب و جمشید و دلبر میگن عه این که آرزوی ما بود!
چهارتایی میخندیم
حبیب میگه حالا درسته آجیل نداریم
درسته هندونه نداریم
درسته چای نداریم
درسته شانه نداریم
درسته انار نداریم
درسته هیچی نداریم ولی همو داریم!میگم هیس عه مثلا داریم دیگه! سفره خالی رو نگاه میکنم میبینم جمشید هنوز داره الکی چای میخوره
دلبرم الکی موهاشو شونه میکنه
میگم حالا اصلا هیچی نداریم همو که داریم!!جمشید میگه بله اصلا همو داریم!
بهش میگم حالا یکم چایی بریز همه رو نخور خودت
جمشید میگه تموم شد!
حبیب میخنده میگه دیوونه چاییش تموم نمیشه که
دلبر میگه منم چای میخام
جمشید واسه تک تکمون چای میریزه
کتری رو بغل میکنه میگه دیگه چای نداریم!
بیرون هوا سرده️
پر از باد و صداس ..
صدای رفتن پاییز..
صدای اومدن زمستون..
میخندیم میخونیم ..خداحافظ پاییز..
️
-
شمعدونی
-حبیب؟! حبیب باتوام کجا رفتی ی ساعته؟!
+اومدم بابا صبر کن دیگه
-اخه حبیب جانم تو چرا انقد ديوونه ای؟! من مگه نگفتم این گلدون شکسته نمیشه توش گل کاشت باز رفتی نهال و دونه آوردی؟!
+خوبم میشه حالا اگه گل نداد و پا نگرفت هرچی خواستی بگو!اومدم نشستم کنار گلدون شکسته گفتم :نگاه کن این اصلا از وسط دو نیم شده حبیب چ جوری توش گل بکاریم؟!
جمشید با ی سینی جای اومد نشست وسط حیات گفت: من به این حبیب میگم گل نکاریم ها جاش بریم نخل موز بیاریم بکاریم وسط حیاط آسایشگاه رفته داره تو گلدون شکسته گل میاره دیوونه!
خندیدم گفتم : جمشید جانم موز که وسط حیاط آسایشگاه رشد نمیکنه که!
ی قلپ چای میخوره میگه :مهم نیته خانوم!
حبیب سخت مشغول کاشتن نهاله منم دارم نگاه میکنم به سیگار گوشه لبش که عین دودکش دود میده بیرون
میگم دود سیگار برای گل ها خوب نیست! پژمرده میشن!
میگه این پا بگیره من دیگه سیگار نمیکشم!
گفتم سر اون شمعدونی ها هم همینو گفتی ها!!
بعد اشاره میکنم به گلدون خشک شده ی ته باغچه
میگه نه این فرق داره این بابونه اس اصلا رنجش فرق داره!
جمشید میگه برم ی چای دیگه بریزم
میگم حبیب چه فرقی داره؟
میگه این خوشگله آرومه سفیده نازه آرام بخشه
گفتم هفته پیش که میگفتی اون شمعدونیه لاغره خوش رنگه لطیفه نرم و نازکه هان؟!
گفت نه بابا اون خیلی زیادی نرم و نازک بود نمیشد بهش حرف زد اصلا! سریع هم خودشو گرفت پژمرده شد!!
گفتم خب بابونه هم همینطوره!
میگه عههه با من بحث نکن! من اصلا شمعدونی دوست نداشتم همین بابونه ها قشنگن!
میگم وسط گلدون شکسته؟!
میگه بزار پا بگیره گلدونش رو عوض میکنم
میگم چرا اول گلدون رو عوض نمیکنی بعد بری سراغ گل؟!
میگه نه گلدون که مهم نیست مهم این که ی گل خوشگل توش باشه نگاهش کنی حالا اون شکسته باشه هم مهم نیست!!
گفتم چرا دیگه شمعدونی هاتو دوس نداری گفت چون رنگش خستم کرد انقدم سوال نپرس پاشو برو ی لیوان آب بیار بریزم پای این گلامیرم تو پیش جمشید میبینم داره از پنجره حبیب رو میبینه میگم خوبی جمشید جانم؟!
خیره به حبیب میگه مشکل از گلا نیست از گلدونه..
قبل شمعدونی ها آفتاب گردون آورده بود هفته ی قبل رز سفید..
برميگرده سمتم میگه حبیب گلدونش رو باید بند بزنه:)یک هفته بعد میرم سراغش میبینم نشسته لب باغچه میگم به به جوان اول آسایشگاه و بابونه هاش چطورن
میگه کدوم بابونه دیوونه؟! بیا ببین که آلاله ای خریدم...
انقدر قشنگه و خوشگله..
اون بابونه ها همش سفید بودن دلم رو میزدن...
جمشید از پشت پنجره نگاهم میکنه..
هوا ابریه و حبیب هنوز داره درمورد آلاله حرف میزنه..
بابونه های خشک شده کنار حیاط انگار زار میزنن... -
-چرا مشکی پوشیدی؟ چرا لاک قرمزتو پاک کردی؟ نکنه مدیر بت گیر داده!
+مدیر که خیلی وقته رفته دیوونه:)
-پس چته؟ چرا دیگه پشت خط موزائیکا قرار نمیزاری؟
+قرار گزاشتن دل شاد میخواد...
که من ندارم حبیب:(
-چی شده باز؟
+آدم بعضی حرفارو فقط میتونه قورت بده و تا ابد تو دلش نگه داره!
-مث من که تورو قورت دادم..
+اوهوم:)
به قول خودت دلبر ندیدن بهتر از دلبر نداشتنه!
جمشید یهو اومد داخل و گفت:
حبیب ببین این آلاله هم خشک شد..!
بزار به خانوم بگم یه گلدون بیاره
حبیب یه نگاه به گلدون خشک شده کرد و گفت: دلبر!
دل توهم مث این گل بیچاره است که جاش تو این گلدون نبود
گلدون لیاقت قشنگیاشو نداشت..
واسه همینم اونقدر غصه خورد تا مرد..!
رفت تو فکر و گفت: بدون هیچ صدایی هم رفت!
دلبر دیدی بعضیا چه بی سر و صدا میمیرن؟!
یهو میبینی دیگه نیستن..
اونموقع میگی کاش یه لحظه بیشتر باش هم صحبت میشدم
آدم خوبی بود..!
+هوم:)
چه آدم خوبی بود!
-خودت چی؟ میدونی که واسم عزیزی
ولی تاحالا فکر کردی که بمیری کی چی میگه؟
منو زیاد حرص دادی
همش ترس اینو داشتم نکنه دوماد موفرفری باشه!
اصن دو بیتی هامو یادت هست؟
+همشونو حفظم جوون اول آسایشگاه:)
-جون من؟
سر به سرم بزاری میرم چشم جمشیدو در میارما!
+جون تو:)
فقط تو گردنت بلنده ببین بهار از کدوم سمت میاد..!
-نزدیکه
از کوی دلبر میاد:) -
کرونا
- هاااااپچه
+حببیب روتو کن اون ور عطسه کن. - بابا ی سرما خوردگی ساده اس دیوونه
- واسه سرما خوردگی ساده رفتی اون همه ماسک و ژل خریدی انبار کردی
- جون تو واسه دلبر خریدم اخه میترسیدم مریض بشه
- اولا که جون خودت! دوما که دلبر با ماسک خوب میشه!!؟!تو فکر پیشگیری باش دیوونه
- دارم پیشگیری میکنم دیگه!
- جمشید پاشو این قرص رو بخور
جمشید بدنش درد میکنه میگه : ااااخ پام وای دستم وای وای گردنم کرونا گرفتم حببیب
میخندم میگم چی میگی دیوونه؟؟؟ رفتی فوتبال بازی کردی خوردی زمین کرونا گرفتی؟!
بدنت درد گرفته چون خوب گرم نکردی خودتو قبل بازیجمشید میگه : الحق که دیوونه ای خانوم! بابا خودم میدونم کرونا گرفتم وای دارم میمیرم
حبیب دو تا از اون ماسکا بده بزنیمحبیب عصبانی میشه میگه: گفتم اونا مال دلبره!!!
لحاف رو میکشم رو جمشید میگم :جمشید جانم شما مریض نشدی انقد به اخبار توجه نکن. حبیب ماسکا کجاست برم بیارم بزنیم
جمشید میگه : اگه کرونا نگرفتم چرا باید ماسک بزنم گرفتم دیگع!!! وای دلبر کجایی که جمشید و کشتن دیگه عید نمیاد که بخوام عید رو ببینم بگم نگاه زندگی هنوز خوشگلی هاشو داره!!حبیب میگه: اولا چشاتو درمیارم ها دوما تو بیخود میکنی بمیری!! یادت رفته پاییز ها که دلمون تنگ بشه باید بیایم اتاق جمشید کی برامون چای بریزه
اصلا بیا ها کن تو صورتم دید و بازدید عید کنیم بعدش باهم بمیریمجمشید میگه: برو خالی نبند دیوونه تو به من ماسک نمیدی بزنم الان میخوای ماچم کنی؟!
حبیب باز عصبانی میشه : گفتم اونا واسه دلبره!!!
میگم : بچه ها دلبر کوش اصلا؟
بی توجه به من بحث میکنن و من میرم از اتاق بیرون
اتاق به اتاق میگردم دنبال دلبر ولی نیست..
میرسم به حیاط میبینم نشسته ی گوشه کنار حوض خالیمیگم دلبر دلبر!! نشین اونجا سرما میخوری ها
تو دستش ی گنجشگ زخمیهبدون این که نگاهم کنه میگه: پس کی درست میشه؟
میرم میشینم کنارش میگم بالش خوب میشه اگه زود ببندیش نگران نباش
میگه: کی حالمون خوب میشه پس؟ ی روز اب میبرتمون ی روز زمین ترک میخوره ی روز..
حالا هم که این مریضی..
چرا خوب نمیشه حالمون؟میگم پاشو بریم تو سرما نخوری
میگه: دیدی با ما نساخت اخر شوق شراب خوردن؟
میگم : حواسمون به هم باید باشه اگه هوای حال دل همو داشته باشیم درست میشه همه چی
بلند میشه میگه : بیا بریم حال دل این گنجشک رو داشته باشیم حالا تا ببینیم بعدش چی میشهیهو جمشید و حبییب میپرن وسط حیاط
جمشید میوفته دنبال حبیب داد میزنه: گفتم ی مااااسک بهم بده
حبیب میگه: نمیدمممممم اینا واسه دلبرههههوا تیره اس انگار میخواد بارون بیاد.. درو میبندم و اروم میزنم بیرون از اسایشگاه
- هاااااپچه
-
قرنطینه
- جمشیییید چی شد پس این چایی؟!
- اومدم اومدم!
روزامون شده پر از دلتنگی و خستگی
همش موندیم گوشه ی این آسایشگاه..
دیگه @Vadf عادل هم با هوشنگش نیست که بهمون زور بگه یا موز ها رو سهمیه بندی کنه..
خب دلمون واسه ستم هاش تنگ شد اخه!
حبیب میگه:
چی میگی دیوونه! راحت شدیم از دست هوشنگ با اون چشمای آبیش داشت دلبرو قورت میداد!!
بهتر که رفت من که دلم تنگ نشده!
میگم: بابا حداقل یکی بود دلمون خوش باشه به این اسارت!
موندیم ی گوشه دنیا بی هیچ ظلمی..
حس پوچی گرفتتم حبیب
جمشید با سینی چای میاد میشینه جلومون میگه
بیا دو تا استکان چایی بزن رها کن این حرفا رو!
حبیب ی قلپ چای میخوره میگه : حالا چی شد یاد هوشنگیان افتادی؟
میگم نمیدونم...
اخه میدونی.. اونا که بودن کل کل میکردیم پارتی فلاسفه شونو مسخره میکردیم!
چ میدونم! بهتر از تنهایی بود خب.
جمشید میگه : یعنی فقط واسه تنهایی میخواستیشون؟
گفتم نه دیوونه!! میگم عادل که بود قرنطینه خوش میگذشت خب
با اون قوانین چرت و پرتش!
حبیب میگه: اره راست میگه.. ولی خب ندیدن بهتره از نبودنش!
میگم دلبر کجاس؟ میگه خوابیده خسته اس
قرنطینه همه رو بی حوصله کرده این روزا
میگم : نکنه نياد ¿
میگه :عادل؟
میگم نه بهار رو میگم.. اخه همیشه بوی عید میومد الات هرچقدر نفس میکشم بوی هیچی نیست
انگار همه چی رفته تو خلا.
سبزه کاشتی جمشید؟
جمشید میگه اره گندم هم خیس کردم که سمنو بپزیم وسط حیاط
حبیب میگه الحق که دیوونه ای!
میگم جمشید جانم خواستی سمنو بپزی بگیم عادل و هوشنگم بیان؟
حبیب میگه اگه خلا سلاح میکنیدشون هااا!!!!
دوباره نیان حکومت رو بگیرن!
میگم نه اقا خودشون رفتن تو کار فیلم و فلسفه انقد نقد نوشته وقت حکومت رانی نداره که..
میگه باشه پس زنگ بزن بگو بیان ولی من چشم هوشنگ رو درمیارم چپ نگاه کنه به دلبر!
جمشید میگه پاشو پاشو بریم موز هارو ببریم انباری جلو چشمشون نباشه!
دوره قرنطینه بی موز میمونیم
حبیب میگه: خانوم مسئولیت خسارت موز هارو به عهده میگیره!
میگم نگران نباشید انقدر!
بزارید عادل و هوشنگ بیان دو قاشق سمنو میخورن میرن!
کارگردان یهو سیمو میکشه میگه کات!
بسه دیگ اقا اب بستین به این قسمت قرنطینه!
دوتا توصیه ی درست و حسابی هم نگفتین چهارنفر تو خونه ان رعایت کنن!
پاشید پاشید جمع کنید!
ضد عفونی کنیم همه جا رو -
قرصِ ماه ، دلبر ، مِی
سرِ شونمون میزنه میگه : چته باز توو لکی !
میگیم : ولمون کن جمشید اومدیم دو دقیقه ای واسه خودمون بهمنمونُ دود کنیم، ناراحت باشیم خیر سرمون !
میگه : چیشده باز ؟ رفته بر نگشته؟! برنگشته رفته؟!! رفته بر نمیگرده؟! برنمیگرده رفته؟!
گفتیم : بابا ولمون کن دم غروبی . اومدی یه نخِ باقی مونده رو هم زهرمارمون کنی؟!
یه موز برمیداره پوس میکنه میشینه جلومون نگاشو میدوزه به دهنمون .
میگیم: ها چیه؟! مشکلی داری؟!
میگه : ها؟ چی؟ من؟! چی میگی تو دیوونه؟!
میگیم : اه جمشید. عمرا تو یکی رو ول کنن از این دیوونه خونه.
پامیشیم بریم یه گوشه دیگه ناراحت باشیم پش سرمون میاد میگه :
تا نگی چته که ولت نمیکنم. ببین آسمون بادمجونی شده قشنگه !
میگیم : مگه تو بادمجون دیدی؟!
میگه: آره دیگه !بین قرمز و آبی پررنگه !
میگیم : جمشید دست از سرمون بردار بابا ناخوشیم یچی میگیم بهت برزخی میشی توام !
میگه: خب بگو چته ! من میرم !
میگیم: هیچی !!! باخودمون میگفتیم وقتی دلبر برگرده ، حتما دو حالت داره ! یا میگیم : آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ! یا میگیم: آمدی؟!وه که چه مشتاق و پریشان بودم !
از سهمیه سیگارای خودش یکی میده بهمون میگه : خب ! اومد چی گفتی؟!
یه پک طولانی زدیم به سیگارمون ، نگاش کردیم ،بعد سرمونو چرخوندیم سمت آسمون.
گقتیم : آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود !!!
گمون بردیم دوماد موفرفری دلشُ برده !بااون گوشواره ها !!!گمون بردیم سوار اسب شدن رفتن باهم از ارس گذشتن! گمون بردیم که می با دیگران خوردست و باما سرگران دارد !!!
میگه : خب چی شد؟!
میگیم : چیزی نشد ! خودش میگفت رفته یه سر بیرون ببینه هوا گرمه یا سرده !بعد برمیگرده به ما میگه دیوونه !!!نه جمشید ! راستشو بگو ! مادیوونه ایم؟! دکتر فوفوله آنژکسیون داده بااین پودر فشرده ها ! اسمشون چی بود...ها قرص ! همه میگن ما دیوونه ایم !جمشید تو دیگه باما بودی . از اون اول . یادته جوان اول آسایشگاه ما بودیم.راستشو بگو از تو نمی رنجیم !
میگه : حالا از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که نه !.دیوونه نیستی ولی اینا چه میفهمن؟!
تکیه میدیم به دیوار قرص ماهُ نگا میکنیم میگیم :
ا خودمون دیدیم! بوی شراب میزد و خربزه در دهان میبرد !باز برمیگرده بهمون میگه دیوونه !
نگا برمیگردونیم به جمشید...
رفته چونه بزنه سهمیه موز فرداشو دوبرابر کنن !
فیلتر سیگارو پرت میکنیم رو زمین با خودمون میگیم جمشید ما دیوونه نباشیم الحق تو یه دیوونه ای !- ببخشید جسارت کردیم خانوم
دلمون خواست یهو:)
- ببخشید جسارت کردیم خانوم
-
جمشید ی قلپ چای میخوره میگه مطمعنی اون اتاقم گشتی؟
حبیب کلافه در کابینت ها رو باز میکنه میگه : آره اونجا نبود!
جمشید میگه : دیوونه مگه تو کابینت جا میشه آخه!
حبیب کلافه دست میکشه به موهاش میگه نه نمیدونم چ میدونم اصلا! مگه تو دل ما جا نشد؟
جمشید لیوان کثیف هارو جمع میکنه میگه آره جا شد ولی نیست تو کابینت نگرد.
دلبر میاد میگه تو حیاط و اون اتاق کوچیکه هم نبود
حبیب میگه الحق که دیوونه اس
چی شد بهش اصلا؟!
جمشید ی سیبیل نازک داره سفید شده دست میکشه به سیبیل هاش میگه : میخوای زنگ بزنیم به عادل؟
حبیب میخنده میگه فک میکنی عادل خبر داره؟
دلبر میگه نه اونجام نیست.
حبیب میگه سر چی رفت اصلا؟
جمشید میگه که نمیدونم شاید ناراحت شد سهمیه ی موزش رو ندادیم
دلبر میگه شاید چون در لاکش رو باز گذاشتم خشک شد
حبیب میگه شاید چون دیگ نرفتم سر به سرش بزارم؟
جمشید میگه نه! خانوم اصلا دلش نمیومد قهرر کنه
حبیب میگه که خب الان پس چرا نیست؟! چرا هر وقت میومد از درداش حرف بزنه جدیش نمیگرفتم
چرا نگاهش نکردم
اصلا اون دوتا dlrm و خانوم تو ی روز شاد میشدن
تو ی روز هم ی کلمه از دهنش درنیومد
اخرم ی روز بدون خداحافظی رفتن
راستشو بخواین انگار غیب شدن!
بدم غیب شدن...
جمشید میگه عجیبه....
دلبر میگه کاش ی حرفی میزد قبل رفتن میفهمیدیم چشه
حبیب میگه : کاش یهو نمیرفتن
جمشید میگه : بریم دنبالش؟
حبیب میگه نه اگه بریم برگرده مانیستیم میترسه
دلبر میگه از بدون ما بودن نمیترسه
حبیب میگه ولی من میترسم
جمشید میگه چ بی سرانجام شدیم...
حبیب میگه : ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم:) -
دلبر ، صورتی ، دل
سرمون رو میگیریم بالا میبینیم نشسته موز به دست خیره شده به ما .
سرمونُ به " علامتِ هان؟ چیه؟ " تکون میدیم با حرکت شونه میگه : هیچی !
دوباره نگامون میوفته بهش عمیق تر خیره شده !
اعصابمون کیشمیشی میشه میگیم : هان؟! چه مرگته باز؟ چی شده؟ بیا سهمیه موز امروز مام مال تو .
میگه : درد داری؟
میگیم : چی؟!
میگه : پشت چشمات درده . درد داری؟
میخندیم میگیم : نه !
میگه : داری... درد داری .
خندمون بدل میشه به بغض و بغضمون بدل میشه به گریه ! به خنده ! باهم !
میگیم : مرد کوه دردِ جمشید.
میگه : می دونم.
میگیم : نمیدونی ... نمیدونی ...
میگه : به دکتر فوفوله نمیگم .آنژکسیون مبده بعدم میشینه بالا سرت میگه مشکلت چیه؟ انقدر میگه آدم عصبی میشه میزنه زیر گوشش بعد از اون پیرهن برعکس سفیدا تنمون میکنه هواخوری رو قط میکنه، سهمیه موزُ قط میکنه ، 17 نوع پودر فشرده هم میریزه توو حلقمون هر از گاهیم میاد پشت در یواشکی میگه : ملاقاتی داری...ملاقاتی داری .... ! جری ترمون می کنه .
سرمونُ تکون میدیم سیگارُ میذاریم گوشه لبمون ، کفتری میشینیم رو زمین خیره میشیم به موزاییکا
میگه : ولی به من بگو !
میگیم : غمی در استخوانم میگدازد .
میگه : مرد کوه دردِ حبیب .
چپ چپ نگاش میکنیم .
میگه : ناله سر بده !
میگیم : دلبر میشنوه ، دلش میگیره .دلشم نگیره ، ازرده خاطر میشه طفلی .خوابه ... میپره از خواب سردرد میشه . شاید داره لاک میزنه ! میترسه جا ناخوناش تا مچشُ لاکی میکنه .
رفتیم براش لاک خریدیم ... صورتی ! رنگ گل قدیمیایی که سبز میشد تو باغچه ...زیر این موزاییکا. یادته؟!
میگه : هوم
در اومده میگه : من که صورتی دوست نداشم هیچ وقت ! اخماشم میکشه توو هم !!!
میگیم : بافتنی صورتیم گرفتیم برات که بپوشی دوسش داشتی که میگه : من همیشه دوسش نداشتم ! تظاهر میکردم که دل تو نشکنه !
براش سعدی میخوندیم همیشه ! یادته؟! میگه من که سعدی دوس نداشتم ! همیشه حافظ دوست داشتم .
براش پیرن چارخونه قرمز مشکیه رو میپوشیدیم یادته؟
همیشه میگفت : شمایلت چه نیکوست!
اون روزی در اومده میگه : این چیه؟! مث رومیزی ! تنت میکنی آدم خندش میگیره .
گفتیم : بیا بغلم ، بشو گلِ رو ی این رومیزی !
چشم چرخوند گفت : باید برم !
دوستام اومدن !!! شارژ ندارم شارژر لازمم!
گفتیم نباشیم یه مدت ، راحت باشه . جمشید !!! انقده راحت بود حتی حالمون رو نمیپرسید !
اونوقت ما از غم دوریش کل اون ده روزُ تو بهداری بودیم. زیر سرم !
آنژکسیون و قرص فشرده و اینا .
وقتیم اومدیم با دوماد موفرفری دیدیمشون . تو که بودی ! دیدی ! گوشواره های ما خوشرنگ تر بود یا دوماد موفرفری؟
درمیاد میگه : آره من چی من کِی؟! دوستیم با هم !!!!! چطور با جمشید دوستیم با دوماد موفرفری نباشیم؟؟!
دیگه حوصله نداشتیم بگیم : چه ربطی داره؟!
اومده میگه : ببخشید ناراحتت کردم حبیبم !
گفتیم بذار یبار نبخشیمش ! گفتیم : نمیبخشیم !
لحنش این بود که : باشه به جهنم !
ما به جهنمیم جمشید؟! ماتوی جهنمیم همیشه . ما خود جهنمیم . داریم همه رو با خودمون میسوزونیم . بهم بگو اصلا ! اگر با دیگرانش بود میلی ، چرا برامون میخندید؟ چرا ناز میکرد ما نوازشش میکردیم؟
اخرشم اومد زد توو گوشمون گفت : دل من با تو دیگه اون دل نمیشه !
بعدم رفت ! چون رفتن جان از بدن دیدم که جانم می رود .
یدونه زد توو گوشمون بوی دستاش هنوز توی شامَمون هست !
لطافت دستاش هنوز رو صورتمونه !
صورتمون رو نشستیم هنوز ، نره ردش ...نره بوش ... نره مزه ی کتک خوردن از دلبر.
جمشید... دلمون همیشه میخواست گیره مو بشیم بریم بین لباش !
عینک بشیم بوسه بزنیم به پیشونیش .
پیرهن بشیم ، تنمون کنه . کفش بشیم مراقب پاهاش باشیم . لاک بشیم ، پُزمون رو بده:)))))
چی شدیم آخر؟! یه شن ریز در اندام کویر !
مرد، کوه دردِ جمشید . نداریمش دیگه. 6 ماه پیش دستمون رو گذاشت لای در 30-40 بار تاحالا در رو میبنده ، باز میکنه.
دست ترمیم میشه آره ولی شاید دل ما توو سینمون نباشه ...توو دستامون باشه .
دلمون شده مثل شیشه ای که با هاون کوفته باشن روش . پودرِ پودر .دل نیست درون سینه خرمشهر است !
گاهی میزنیم زیر آواز ، چاوشی میخونیم براش ... میگیم :
خرابم مثل خرمشهر ولی تو خرم آبادی !
میخنده برامون چال گونش پیدا بشه ! بعد باز میگه باید برم !!!!
جمشید همیشه رفتن و رفتن .. ز آمدن چه خبر؟
تو که میدونی ... حرفمون حرفه.
گفتیم میمیریم براش . الان ببین ! حالمون شبیه زنده هاست؟!
نگاش میکنیم... تکیه داده به دیوار خوابیده !!!
سهمیه موزمون رو میذاریم براش.... میگیم مصبتُ شکر بابا ... الحق که دیوونه ای !
خانوم باس ببخشی ... بازم مزاحم تاپیک تو شدم .
حس آرش کمان گیر رو داشتم بعد نوشتن این متن ! بعد پرتاب تیر ، جونشُ از دست داد
بعد نوشتن آخرین جمله ، از گریه بی حالِ بی حال شدم و خوابیدم . -
از وقتی آوردنش آسایشگاه عاشقش شدم...قرار نبود ها.. ولی شدم.. بدم شدم..
فک میکردم حالا چون کله اش فرفریع و لبخند کج گونه میزنه باید عاشقش شم..
منم که اونجور..
اخر سر ی روز رفتم گفتم چ موهای فرفری داری ها
خندید گفت تو هم خیلی فسقلی هستی
گفتم هااا کی با منی؟!
زدم زیر خنده.
گفت بیا بشین اینجا ی نخ سیگار بکش
عصبی شدم گفتم سیگار نکش برات خوب نیست!
گفت برای روحم که خوبه..
در اومدم تو دلم گفتم کاش من برای روحت خوب بودم دیوونه!
نشست سیگار کشید و گفت آسایشگاه دریا نداره چرا
با اشتیاق گفتم تو دریا دیدی مگه؟!
ی باد انداخت تو غبغبش گفت هه ما کنار دریا بودیم این بیست و چندسال عمرمون!
گفتم میشه از دریا بگی بیشتر!
تا اومد بگه حببیب اومد گفت عههه دیوونه می با دیگران خوردی و با ما سرگران داری!!
گفتم اولاکه می نبود ی نخ سیگار بود دوما زشته ابرو نبر جمشید!
گفت حبیبم!
گفتم اصلا جمشید حبیب نمیشناسم بده من اون داروی نظافت رو خودتم برو پی کارت!
اومدم سر برگردونم رو به دلبر فرفری دیدم حوصلش سر رفته رفته..
فرداش دیدم تو حیاط داره راه میره
بافتنی بردم گفتم ببین چ قشنگه میخوای واست ببافم؟
خندید همین که خندید حس کردم دارم گنجیشک میشم
داشتم گنجیشک میشدم که بشینم روشونش..
گفت تو همینجوری خوبی بافتنی و لاک نمیخواد..
دیگ رسما دلم رو گذاشته بودم بین موزیک های کاشی
سهم موزش رو میداد بهم میگفت بیا تو بخور انقد فسقلی موندی...
میخندیدیم آهنگ میخوندیم از دریا میگفت..
ی روز جمشید منو تو راهرو دید گفت کجا میری؟!
گفتم قرار دارم با دلبر پشت خط موزائیک
زد تو گوشم گفت بیدار شو آدم ساده خبری نیست
ولی من قابش نکردم بزنم بالای طاقچه
رفتم سهمیه موزم رو بهش دادم..
ی ذره که گذشت گفت من باید برم!
گفتم کجا دیوونه
گفت دارم اذیت میشم بزار برم.. من ماهی ام.. باید برم دریا شنا کنم..
گفتم خب منم گنجیشکم باید بشینم رو شونه ی تو.
گفت نمیشه خانوم! بزار برم اذیتم نکن
رفت...
منم نشستم به تماشاي رفتنش.
گنجیشک شدم زخمی و داغون افتادم رو موزائیک ها
حبیب منوگذاشت کف دستش برد بهداری
بالمو بست..
گفت دیوونه خوبی؟!
گفتم آره خوبم ولی از موفرفری دیگ نگو
گفت نمیگم..
دیگ کسی نبود سهمیه موز بهش بدم
کسی نبود از دریا بگه
نشسته بودم ی گوشه سربلند و سرگردون پیر شده بودم هی
حالا جدیدا ی موفرفری دیگ اومده آسایشگاه
جمشید میگه خانوم خر نشی بری ی چیزی بگی بهش ها این اون نیست..
میگم باشه ولی میخام امروز سهمیه موزم رو بهش بدم
شاید این یکی هم دریا رو بلد بود..... -
بیا بشین اینجا حبیب اون آهنگم قطعش کن سرم درد میکنه..
جمشید اون فشفشه هارو خاموش کن نورش چشمم رو میزنه..
دلبر پاشو برو لاکتو پاک کن بوش اذیتم میکنه..- چته دیوونه؟ مثلا تولدته ها!
چ تولدی حبیب.. ی سال پیر تر شدم..
ی سال تنها تر خسته تر بی ثمر تر..
خسته شدیم از بس نگاه کردیم فقط..
خسته شدم حبیب..
پس کی قراره از ته دل بخندیم تهش نترسیم که از دماغمون درنیاد؟
پس کی میشه بریم دریا کنار ساحل جشن بگیریم
کی میشه هیزم بشکنیم تو آتیش موهای فرفری تو باد برقصه
کی قراره ی شب بدون گریه سر بزاریم رو بالش حبیب؟
دندونمون درد گرفته ولی میدونیم ریشه اش دله..
حبیب کی میشه این سهمیه موز رو بدیم به دوماد موفرفری؟ حبیب تازه ی هفته بود ته دلمون خالی نمیشد..
حرف میزدیم پشت خط موزائیک
شبا سیگار نمیکشیدیم دیگ
اصلا دیگ شبا طولانی نبود..
سر میزاشتیم رو بالش حالمون خوب بود خوابمون میبرد..
یادته اون روز بهم گفتی تهش ی چیزی میشه دیگ زندگی کن..
چی شد پس؟ چرا انقد تهش زود رسید؟!
حبیب دیگ از روت خجالت میکشم از بس که هربار پامو گذاشتم تو آسایشگاه حالم بد بود.
از بس که هرکی اومد نشست زد رو شونم بعد ی خنجر کرد تو کتفم..
از آدما خسته ام حبیب
چی میشد زمون وایسته؟
بریم بشینیم بالا سرش بگیم دیدی دیوونه دیدی ما بالاخره اومدیم..
دیر شده دیگ جمشید دیگه عینهو این فشفشه سوختم و تموم شدم دیگ ازم بوی دود مونده فقط
خفه شدم انقد فکر کردم..
مگه فهمیدم چ جوری 18 شدم؟ چ جوری 19 شدم؟!
حالام 20.. فک میکردم وقتی بیست سالم بشه از ته دلم میخندم بالاخره..
بدون این که نگران گریه باشم.
جمشید من تو قفسم.. قفسی که خودم ساختم.
خستم که هرچی صبر کردم هرچی اب جستم تشنگی گیرم اومد
تهش بهش گفتم بیخیال دیوونه تو که همه جوری خوبی برو زندگی کن. بسه هرچی وایستادی و من نرسیدم به قطار..
دیگ اون صداعه نمیگه میای بریم شمال؟
فک کنم صدا هم ازم ناامید شده حبیب
حبیب ندیدن بهتره از نبودنش مگه نه؟
پس چرا نیست؟ اینم تولد.. -
پهن شدم کفِ اتاق،
شیشهها رو روزنامه گرفتم
تا نور توی اتاق نباشه..
تاریک باشه..!
از دیشب جمشید پشتِ درِ..
وعده وعید میده میگ حبیب سرمرگی تو بیا بیرون ،
اصن سهمیه موزِ من واسه تو!
هرچی تو بگی..
بابا بامرام ! جوون اول آسایشگاه این رسمش نیست..!
مگ بچهای خودتُ حبس کردی تو اتاق!
هیچی نگفتم..حتی یه کلمه!
زبونم چسبیده به سقف دهنم از بس لال شدیم..!
جمشید رفت به دلبر گفت بیاد از دلمون دربیاره
فکر کرده زمونه قدیمِ بگه بشین ، بشینم..
بگ پاشو ، پاشم..
بگه بمیر ، بمیرم براش..!
نه!
تموم شد..
حبیب تموم شد..
واسه همیشه :).
دلبر اومد پشت در با غیظ و ناراحتی گفت:
این کارا یعنی چی؟! مگه بچه ای خودتُ زندونی کردی؟!
صداش ک اومد قلبم نلرزید ، لبخند ننشست روی لبام ،
تو دلم قربون صدقه اش نرفتم..
فقط بغض کردم..
فقط اشک جمع شد توی چشمام..
گفت : جواب نمیدی؟!
هیچی نگفتم!
فقط پلک زدم این اشکا بریزن..
دیدی حبیب؟!
دیدی تهش مردا گریه کردن..!
شایدم..
ما نامرد بودیم!
اون موفرفریِ مرد بود!
اون مرد بود که میرفت سهمِ موزشُ میداد بهش..
بهش توجه میکرد..
توی چشماش غرق میشد..
گناهِ ما چیه که چشامون مشکی نیست؟!
ما گنجیشک بودیم به چشمش نیومدیم!
هرچی مردیم واسش گفت وظیفشه..
لاک خریدیم واسش هیچی نگفت..
ولی با ذوق واسه موفرفری شال گردن میبافه یوقت سرما نخوره..!
بش گل دادیم فقط نیگامون کرد..
ولی هرروز از پنجره به موفرفری نگاه میکنه و لبخند میزنه!
این بود رسمش؟!
دلبرمون دلبر داشته باشه و دلبرش ما نباشیم..!
جون دادیم واسش..ولی کی دید؟!
کی گفت بابا حبیب دمت گرم!
همه گذاشتن پای مهربونیامون..
ولی کسی ندید تو دلمون چی میگذره..
کسی غمِ توی چشمامونُ ندید..!
خسته شدیم از بس این غم،پشتِ لبخندای توخالی پنهون شد..!
که مبادا دکتر ببینه و بفهمه و بفرسته ما رو اتاق آبیِ..!
خسته شدیم از بس قرص خوردیم تا این عشق بپره از سرمون..
ولی تا از دور میبینیمش دلمون پر میکشه واسش..
نکنه اسیرش شدیم خبر نداریم؟!
خسته شدم از بس سرمُ کوبیدم به در و دیوار و میز و کمد!
کمد ترک برداشت ولی این کَله هیچیش نشد..!
یه روزی اگ بشکنه فقط فکر و خیال و توهم و جنون تلنبار شده
میریزه بیرون..!
جمشید بیچاره!
به پای غم و غصه های ما سوخت..
اون نبود ما باید با کی حرف میزدیم دلمون وا بشه؟!
ب کی میگفتیم دلبر امروز نگاهش مهربون تر بود..
دلبر وایساده پشت خط موزاییکا، قرار داره..
دلبر امروز چشماش غم داشت..!
حتی یبار واسه تولدِ دلبر سهمِ موزِ دوتامونُ دادم بهش
بیچاره جمشید کم حرص نخورد از دستمون..!
از دیروز نشسته پشت در و داره شعر میخونه
شعرای نصرت رحمانی رو با بغض میخونه!
جوری ک دلِ آدم خون میشه اینقد که صداش پر از غصه ست..
مث اینکه دلبر دوباره اومده پشتِ در
از دیروز که قهر کرد خبری ازش نبود..
+امروز که بیدار شدم دلم خواست لاکِ صورتی بزنم..
همون که تو خریدی ، بیا ببینش..!
جوابی ندادم :).
چقد دلم میخواست یبارم که شده لاک بزنه و بگه بخاطرِ تو
ولی الان دیگ خیلی دیرِ..!
+نکنه سرما خوردی! دارم برات یه شال گردن میبافم
بیا بیرون ببین رنگش رو دوست داری!؟
بازم حرفاش بی جواب موند!
اینقد به سقف زل زدم که چشمام دو دو میزنه..!
+اصن سهمِ موزِ من واسه تو!
فقط بیا بیرون..
من من کرد و دوباره گفت:
به این یارو موفرفریِ گفتم بره ردِ کارش..
یعنی چی همش میومد پشتِ خطِ موزاییکا!
وقتی صدایی از من نشنید خواست راهشُ بگیره و بره..
دهن وا کردم و گفتم:
دیدی به پات سوختم..
جان فرسودیم در رهِ تو دلبر!
ولی تو چی؟!
کِی زل زدی تو چشمامون بهمون بگی حبیب خیلی میخوامت!
هیچوقت..!
ولی الان چی؟!
بابا خسته شدیم از بس امید دادیم به خودمون گفتیم
اونم عاشقمون میشه!
خسته شدیم از بس زیرِ لب گفتیم
از محبت خارها گل میشود! :).
چرا گل نشد پس؟!
چرا خار بیشتر رفت تو چشمون؟!
چرا بی محلیات فقط واسه من بود؟!
اینهمه مردیم برات..شد یبار بگی حبیب دمت گرم؟! :).
اصن نخواستیم..
یه دونه از اون لبخند شیرین ها که واسه یارو موفرفریِ میزدیا
واسه منم میزدی!
خستم دلبر!
این تن دیگ نا نداره..
دلم به حالِ خودم میسوزه..!
خودمونُ حبس کردیم توی خودمون
ندیدنت سخته ها
ولی دلبر ندیدن بهتر از دلبر نداشتنِ :).
پس کی پاییز میاد..!؟
بریم زیرِ درختا خش خش کنیم دلمون وا بشه..
شب نشینی کنیم..ستاره بشمریم..انار دون کنیم..
دلم واسه صدای بوف تنگ شده :).
کاش بارون میبارید غم و غصه رو میشست و با خودش میبرد..
عیبِ ما چی بود؟!
موهامون فر نیست؟!
ندیدی رفتم فِرِشون کردم ؟!
ولی یه نگاه هم بم ننداختی؟!
مشکل از فرفری بودن نیست..
مشکل از حبیب بودنِ.. :).
به قولِ خانوم خسته شدیم از راکد شدن..
چرا نمیریم؟!
چرا زخم میخوریم و هیچی نمیگیم و وابسته تر میشیم؟!
بابا خسته شدم از بس غم و غصههامُ سرِ جمشید خالی کردم..!
اونم هیچی نمیگه..
بابا جمشید بیا چِشِمونُ دربیار نبینیم این دنیای خاکستری رو..!
جوون اولِ آسایشگاه در رهِ عشق پیر شد :).
خیلی خستم دلبر..
میترسم از راکد شدن..
باید بریم تا راکد نشیم :).
"اینهمه مردم برات از غصه
یبار صدامون کن بزار نفس بکشیم :)."
زندانش ، دلِ خودش بود :).
آخرین پست تا کنکور :).
۱۳۹۹/۰۳/۲۳ -
دلکی دارم به تیغِ هجران خسته:)دلبر تنها روی نیمکت نشسته
چندوقته کارش شده
اشک..سکوت..غم
یه کتاب دستشه بازش میکنه زل میزنه بش
ولی تا نزدیکش میشی زود کتاب رو میبنده .
حبیب میشینه کنارش میگه :
دلبر! امروز چشمات غم داره ها..
دلبر بدون هیچ واکنشی بازم به روبهرو خیره میشه..
اونقدر این سکوت ادامه داره تا حبیب بدون حرف بلند میشه و میره..
کیه که بفهمه حالِ دلِ دلبرِ خسته دل رو..!
دوماد موفرفری میشینه کنارش..
نگاهش نگرانه میگه: دلبر ببین کاکتوسِ توی گلدونُ..
بهش توجه نمیکنن..
هرروز بش آب نمیدن..
حالا اون آلاله هارو که خودت با خانوم ( _____ )کاشتی رو ببین!
ببین بهش آب دادن تا یوقت دلش نگیره پژمرده بشه..!
همه مراقبشن..
همهی نگاها سمتِ اونه..
دلبر منتظر نگاهش میکنه..
منتظرِ تهِ حرفاش!
موفرفری ادامه میده : تو کاکتوس نیستی!
دلت مثِ آلاله ها نازکه ولی داری تلاش میکنی مث کاکتوس باشی!
دلت پر از تیغ باشه هرکی بت دست زد زخمیش کنی..!
کاکتوس نباش.. داری پژمرده میکنی خودت رو!
اشکای دلبر صورتشو خیس میکنن..
با صدای گرفته میگه : میخوام برم دریا..
یه عکس از لابهلای کتاب میاره بیرون میگه:
ببین!دلِ سنگ شدهی من هوای دریا داره!
موفرفری میگه :ولی تو گنجیشکی!
باید پرواز کنی..دریا چرا؟!
دلبر یه لبخند تلخ میزنه میگه:
گنجیشکی که خیلی وقته پرواز رو یادش رفته..
باید ماهی بشم بیفتم تو دریا..!
دیگه هیچ چشمی نبینه منو..
غرق بشم مث اون موقعا که غرق رویاهام میشدم..
همونقدر شیرین:)
دوماد موفرفری نمیدونه چی بگه..
کیه که دلبرو بفهمه..
فقط میگه صبر کن درست میشه..!
خودم فردا میبرمت دریا..
و نمیدونست همون شب ،
دلبر اونقدر توی دریای رویاهاش غرق میشه
که روی همون تختِ آسایشگاه جون میده..
با لبخند..(=
نویس۱:من دچارِ "خفقانم"
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم.. -
چون تو با مایی نباشد هیچ غم:)دوماد موفرفری چشماش غم داره..
تنهایی قدم میزنه و همش تو فکره..
گاهی اوقات وسط راه خسته میشه
و از ادامه دادن ، دست میکشه..
ولی از فکر کردن ، نه..!
حبیب از دور نگاهش میکنه و میگه:
جمشید! این دوماد موفرفری چش شده باز؟!
همش تو لاکِ خودشه..
دور و بر دلبر هم نمیپلکه..
نکنه دلبر بش گفته نمیخوامت؟!
نکنه دست رد زده به سینهـش..؟!
جمشید نگاهش میکنه و میگه:
شاید تنهاست..
برم سهمیه موزم رو بش بدم.
حبیب میگه:
خلوتش رو بهم نزن ،
بزار تنها باشه اینجوری راحت تره..!
ولی کسی نمیدونست که دوماد موفرفری به یه نفر نیاز داشت
تا تنهاییش رو باهاش تقسیم کنه..
ولی کسی نبود..!
کتابش رو باز میکنه و شروع میکنه به خوندن
با هر کلمهای که میخونه ،
حس میکنه یه نفر سرش داد میزنه..
کتاب رو میبنده میزاره کنار..
دلبر میشینه کنارش و میگه :
هوا سرد شده ها..
اینجوری میای بیرون سرما میخوری!
میگه : قلبی که سرده ، دیگه سرد بودن جسم رو نمیفهمه..
دلبر غم رو از چشماش میخونه و میگه :
نمیخوای حرف بزنی؟!
هیچی نمیگه..
دلبر ادامه میده :
همین سکوتت پر از حرفه..
تو حتی حرف نزنی هم من برات گوش میشم..
همهی وجودم تو رو میشنوه:)
موفرفری یه لبخند تلخ میشینه کنجِ لبش..
آه میکشه و میگه :
شاید یه حس خستگی..دلتنگی ..پشیمونی
کاری کنه که آدم سنگ بشه..
سخت بشه ، سرد بشه ، لال بشه..
این که کسی رو نداشته باشی تا از غم دلت بگی
باعث میشه بری تو لاکِ خودت..!
میدونی دلبر..
نه اینجا ! و نه هیچ جای دیگه سرزمین من نبود..!
دلبر یه لبخندِ تلخ میزنه
و شال گردنی که براش بافته رو میندازه گردنش و میگه
سرزمین تو جای دوری نیست..
همینجاست..
در قلبِ من..؛)
نویس۱: سرش به سینهی من بود
و درد و دل میکرد؛
همینکه وقتِ غم من
رسید ، خوابش برد!!
نویس۲: _____ شرمنده که مزاحمِ تاپیکت میشم:)
ولی این روزا فقط حبیب و دلبر و .. منو میفهمن:)
نویس۳: ببخشید اگه طولانی بود
@دانش-آموزان-آلاء
-
این قسمت
️
#بس_که_بی_معرفتی
حالت چطوره حبیب؟! چته؟ چرا نشستی ی گوشه خیره شدی به دیوار
هوی با توام دیوونه
جمشید این حبیب چشه؟!- مجسمه شده
+مجسمه چ صیغیه؟! - از بس نیومدی مجسمه شده خشک شده نمیبینی؟
+حبیب مسخره نکن خودتو پاشو ببینمت بیا برات سهمیه موز آوردم دیگه هم عادل نیست که بیاد موزاتو بگیره ببره به اون رفیقش.. اسمش یادم نیس ولی نگران نباش دیگ حرف نزدیم باهاش..
بیا دلبر هم نیست جمشید هم الان میره من میمونم و تو
حبیب منو نگاه کن؟ یادته گفتی میای منو میبری شمال پیش دوماد موفرفری دیگ. همیشه بخندم؟
ببین الان میخندم حبیب
بیا دیگه خودتو لوس نکن بیا نگاه کن اگه یهو پاییز بیاد منم میزارم میرم ها بعد نشینی مخ جمشید رو بخوری که همه رفته بودن هاشون رو میزارن واسه پاییز!
پاشو بیا این ی جام می رو با هم. بخوریم دیگه با تو سر گران ندارم دیوونه
حبیب یادته میرفتیم پشت خط موزائیک ها تق تق تق
کیع؟؟
یادته حبیب؟ یادته دوسیگار ی کبریتا شبان و روزا
قمر ها عقرب ها یادته وایستادیم پشت اون درخت کاج بلند آسایشگاه خیره شدیم به آفاق مغربی
گفتی منتظر بمونیم نگاه میکنه بالاخره
یادته گفتم بیا دو تا پ نارنجی بزن رها کن این کارا رو گفتی ول کنم که چ بشم خسته عین تو؟!
چرا خسته شدی پس حبیب جانم؟
حبیب یادته مدیریت جدیده رفت آب گرم سهمیه بندی کرد؟ یادته دلبر اومد دم اتاق جمشید گفت عصرا دلم هواتو میکنه خودت گفتی اگه به تو میگفت دست افشان میدویدی اون سر حیاط
حالا منم بگم دلم هواتو کرده میای؟
پاشو دیگه حبیب پاشو بریم وایستیم پشت خط موزائیک ها بریم بشینیم پشت پنجره ی چراغ بزاریم ستاره بشماریم تا چ زاید باز
دلم دیوونگی میخاد حبیب بیا بریم دیوونه باشیم
از بس عاقل بودیم داره بلا سرمون میاد
دیوونه ها که درد ندارن غصه ندارن
هرچی غمع واسه این دل عاقل صاب مونده اسخسته نشدی از بس زل زدی به در؟
پاشو جوان اول آسایشگاه پاشو
یادت هست منو؟
یادت رفته از بس دیگه نبودیم - مجسمه شده
-
بعد از او حوصلهای نیست که عاشق بشوم
نیگاش میکنیم ،نیگامون میکنه..
میگه : چته؟!
میگم : سر صپی بیکاری نشستی دلبرُ دید میزنی؟!
+عاخه جمشید! خری دیگه .. نمیدونی چخبره!
-چی شده باز؟!
+دوماد موفرفری گذاشته رفته..
-جای این جلافتا بیا برو کتابتُ تموم کن..!
حبیب یه چپ میندازه میگه : با آرنجم فرو میکنم تو پَهلویتا..!
میگم : خب چه کنم؟!
میره تو فکر میگه : برو سراغ دلبر.. باش حرف بزن..
نیگاش میکنم و میگم : حبیب ! الحق که دیوونه ای :|
دلبر نشسته پای دیوار..
میشینم کنارش میچرخه پشت میکنه به ما
میگیم بابا ما رفیقیم دیگ !
بیا حرف بزن..قورت نده اون حرفا رُ..
برمیگرده با چشمای قرمزش میگه : سیگار داری؟!
هیچی نمیگم.. پاکتُ میگیرم جلوش
یه نخ برمیداره و روشن میکنه..
پک محکم میزنه و میگه :
دیدی پاییز اومد .. پاییز یهو میاد ..
وقتی میاد که بدونی باهارت رفته واسه همیشه..
جمشید تا حالا عاشق شدی؟!
میخندم میگم : یه زمانی دنبال یه صنم ابرو کمونی بودیم
که رفت .. در فراقش پیر شدیم .. دیوونه شدیم ..
وقتی هم برگشت گفتیم : آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!
اونم بش برخورد واس همیشه گذاشت رفت ..
بی جنبه:/
دلبر نیگا به کف دستاش میکنه و میگه :
عاشقی صدا ناخون میده رو تخته سیاه!
روح آدمُ زخم میکنه ..
جمشید ینی باهار منم برمیگرده؟!
اون نباشه من به فرفریای رقصان در بادِ کی نیگا کنم قلبم بلرزه؟!
کی واسم لاک قرمز بزنه؟!
واس کی شعر بخونم؟!
بعد یهو نگرون بشم نکنه دوبیتی آخری به مذاقش خوش نیومد؟!
واس کی شال گردن ببافم؟!
اصن الان چرا دارم نفس میکشم!؟
اشکاش میریزن..
مث بارون پاییزی..
بین خودمون بمونه ، ولی مام بغض کردیم..
ادامه میده : جمشید!
اون که میخواست بره .. پس واس چی اومد؟!
خودش افتاد دنبالمون..
همش میگف شمایلت چه نیکوست!
هی میخواستیم عاشقش نشیم ، ولی وقتی میخندید
اختیارِ دلمون از دستمون خارج میشد..
جمشید مگه نگف من دلبرشم..!
یادته موهامونُ کوتاه کردیم چه قشقرقی راه انداخت..
یادته میگف دریای موهات مالِ منِ..
چی شد پس؟!
چرا یهو گذاشت رفت؟!
دست میزاریم رو شونهـش میگیم : دلبر! برمیگرده..
میره دنیا رُ میگرده ولی مث تو پیدا نمیکنه..
ماهی راهِ دریاشُ پیدا میکنه:)
میگه : شدم مث یه خونهی چوبی..
از بیرون قشنگه ..سالم به نظر میاد..
ولی از داخل پر از موریانه ست..
کافیه درُ وا کنی تا همهچی خراب بشه رو سرت..!
سیگارُ ازش میگیرم تا دستش نسوزه
میگه : یادش بخیر .. با چشمون غم زده گفتیم
کاش یکی چشامونُ میفهمید وقتی ناراحت میشدیم
به سینهـش اشاره میکرد و میگف : اینجا وطن توست:)
یادته با موهای بهم ریخته و لبخند شیرینش
به قلبش تنقل زد و گفت : دقیقا همینجا:)
حالا من شدم اشتباه زندگیش؟!
نمیدونیم چی بگیم..
دلبر دیگه مث سابق نیست
حتی لاک روی ناخوناش خش خشی شدن..
موهاشُ با قیچی تا کنار گوشش کوتاه کرده..
شده شبیه جنگل فنر!
میایم تیکههاشُ جمع کنیم ، دستای خودمون زخم میشه..
بس که شکسته ست!
کف دستمُ میگیرم جلوش میگم بیا یه نارنجی بزن ، بیخیال دنیا
سرشُ میزاره روی شونهـم میگه:
ولی میارزید .. اون روزا که بود ، به این شبایی که نیست میارزید
خستم .. باید بخوابم .. قدِ چارتا پاییز ..
شاید وقتی بیدار شدم که یار برگشته بود..:)
نویس۱: دلتنگ که باشی
هیچ چیز آرامت نمیکند
دلت یک پای رفتن میخواهد
و یک دنیا را..
نویس۲: برای تو
dlrm
که دلبر این داستانِ منی:) -
با هیچ دل از اهل جهان بوی وفا نیست:)
دلبر ..
نمیدونم کجای این دنیایی ..
چشمای قشنگت بستهست و آروم خابیدی یا داری قدم میزنی تو کوچه پس کوچههای شهر! نمیدونم غذاتُ سروقت میخوری یا هنوزم مث قبل باید بین شلوغیای کاریت یادت بندازم.
من اینا رو نمیدونم ..
فقط میدونم منُ توی همین نقطه از دنیا گذاشتی و رفتی.
تو همین آسایشگاه که هرروز آدمای جدید میان و عکس دونفرهمون رو نشون میدم و میگم دلبر ما رو ندیدی شوما؟ هربار یه ″نه″ محکم میشنوم و کوچ میکنم به این اتاق که تهِ دنیاست برام و عکست رو بغل میکنم.
پرواز میکنم و میشینم روی شونهی خیالت ..
درست مثِ گنجیشک!
ذهنم درگیرِ اینِ که هنوزم بم فکر میکنی؟
یا با شنیدنِ اسمم چیزی یادت نمیاد؟
مگه میشه یادت نیاد تک تک اون لحظاتی رو که باهم بودیم ..
زیرِ بارون رستاک میشدی و میگفتی ″همه بارونُ دوس دارن ، من اما نمِ موهاتُ″ و من میخندیدم به خندههای تو ، به حالتِ چشمات وقتی برق میزدن ..
الان به چی بخندم دیگه؟!
بارونای اینجا غم دارِ ..
خنده نداره ، گریه داره!
اینجا نمیزارن بریم بیرون قدم بزنیم به یادت ..
پرستار بداخلاقِ عصبانی میشه از دستمون ، مام میترسیم ازش. مث تو نیست که تو اوجِ عصبانیت بازم دوسمون داشته باشی و بغلمون کنی ، گم بشیم بینِ بازوهات..
عاخه هیشکی مث تو نیست دلبر!
ولی کسی مث من هست برات؟
هست دیگه ..
اگه بود که نمیزاشتی بری ..
اون یارو جدیدِ قدِ من دوست داره؟
حاضرِ واسه خندههات جون بده؟
ناراحتیاتُ از چشمات بخونه و بگه ببین درسته کاری از دستم برنمیاد ولی هرچی غم داری بیا نصف کنیم ..
وختی خابت نمیبره تا خودِ صب بات حرف بزنه یوقت احساسِ تنهایی نکنی ..
این یارو جدیدِ مواظبت هست؟
میدونه زیاد که کار کنی سردرد میشی؟
پیشونیت رو میبوسه تا خوب شی؟ نکنه ندونه .. نکنه بلد نباشه ، دلِ مهربونت غم بشینه توش!
جمشید نگرانمِ. میگ همین کارا رو کردی که گذاشت رف.
باید بعضی وختا محل نمیزاشتی تا به قولِ خودش تکراری نشی .. هربار حرفاشُ میشنوم ولی خودمُ میزنم به نشنیدن .. حرفاش راستِ راستِ!
ولی دلبر تقصیر ما چی بود که بلد نبودیم ازین کارا؟
بلد نبودیم کم محلی کنیم تا بیشتر دوس داشته باشی این دیوونه رو .. این روزا هم خوشیم با یادت ، با عکست!
دکتر عینکیِ قطع امید کرده ..
دیگه از شرِ قرص آبیا راحت شدم ..
اونا رو که میخوردم کمتر بهت فک میکردم! گیج بودم ..
مث همهی اون روزایی که توی کوچه و خیابون میخوردم زمین .. دستمُ میگرفتی و میگفتی دخترِ گیج و سر به هوا!
همونی که بهش میگفتی تو از همهی دخترا دخترتری ، لطیف تری باید بیشتر مواظبت باشم ..
ببین چجوری زمین خورده ..
خودت بیا توی خیالم و دستمُ بگیر! -
حبیب پاشو از رو این کتاب روانشناسی عمومی من
بدو دیر شد کلاس دارم آدم ساده!_ خیلی خب تو هم!حالا انگار تو این کلاسا چی بهت یاد میدن
نه بافتنی بلدی نه لاک قرمز زدن!اره حتما دلبر خوبه
- دلبر بلده اینا رو سرش تو ی مشت اراجیف... چی چی بود اسمش؟ روانشناسی اگیزستی؟
روانشناسی اگزیستانسیال.. اگ.. زیس.. تا.. نسیال...
اصلا هرچی تو چی میدونی اگزیستانسیال چیه
پاشو از رو جزوه هام مرد مومن پاشو کار دارم!
الان این استاد بداخلاق میخواد بیاد از همه درس بپرسه- باخودت موز ببر بده دست استاد بگو حبیب گفت چطوری دیوونه؟
باشه حبیب جانم تو بلند شو من موزم میبرم براش
جمشید کجاس؟_نمیدونم از دیشب که خوابشو براش تحلیل کردی و گفتی اون نهنگه که تو خواب دیده که رفته کنار ساحل خودکشی کرده ریشه در کودکیش داره
رفته نشسته زیر دوش اب میگه من نهنگم
البته من این چرت و پرت های تو رو قبول ندارما
ولی اخه انصافانه اس به این بچه این حرفا رو میزنی؟-جمشید پاشو بیا از زیر دوش اون ور سرما میخوری
خدایا دیرم شد الان تایم اول تموم میشه!حالا تو این همه درس خوندی اخرش رفتی روانشناسی
الانم که داری درس میخونی اخرش میای میشینی کنار دل خودم این اراجیف فروید و اریکسون و اگزیستی و اینا به درد نمیخورهاگزیستانسیال.... اگزیس... عههه ولم کنا دیرم شد
همش عجله داری همش داری میدویی که برسی
به چیزی هم رسیدی؟_ نه حبیب نرسیدم
خب بشین یکم خسته باش دم صبحی
انقد از رو این موزائیک ها پریدی پشت شمشادا قایم شدی
هی تق تق تق کیه؟کسی نیست حبیب جانم
اها اره.. آخرش چیشد دلبر داری؟ سواد داری؟
امید داری؟نه حبیب ی نارنجی دارم فقط(:
وسط باهار نارنجی کجا بود دیوونه خالی میبندی؟جمشید چرا خیس آب شدی!!
بیا نهنگ دیوونه هم اومدنخند حبیب عه.
من که دیرم شد هیچ جا نرفتم
بیا بریم تو موهاتو خشک کناین که مو نداره نهنگ کچل دیوونه
حبیب دلش میشکنه هانمیشکنه از این پلاستیکی هاس
تق تق تق
کیه؟هیچ کس نیست حبیب به خدا
از همه جا جا موندم امروزتو که ی عمره عقبی اینم روش...