-
به چه می اندیشی
نگرانی بیجاست
عشق اینجا و خدا هم اینجاست
لحظه ها را دریاب
زندگی در فردا نه، همین امروز است
راه ها منتظرند
تا تو هر جا که بخواهی برسی
لحظه ها را دریاب
پای در راه گذار
راز هستی این است -
بارالها
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم
نه تو آني که برانی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
-
-
یکی با بخت خوابیده،یکی با بختِ خوابیده
جهان خوابی است در بیخوابیِ چشم جهان دیده
یکی را حلقه در دست و یکی را دست در حلقه
کلید هر دری در قفل هر دردی نچرخیده
یکی با عقل خوشنام و یکی با عقل بد نام است
به نامِ نامیِ آن کس که ما را ننگ نامیده
تعادل در ترازوی کدامین دولتی ای عقل؟
که ناسنجیده میگویی ولو سنجیده سنجیده
سرم از شُرب سنگین و سبویی شیشه ای در دست
سرم را در سبو کن،آه ای دورِنگردیده
تویی آن آفتاب گردون و من هم آن گلِ گیجی
که سرگردانی اش را هیچ خورشیدی نفهمیده -
شب های هجر را گذرانده ایم و زنده ایم
مارا به سخت جانیِ خود این گمان نبود... -
-