Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
تروخدا بیاین
د
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 74.6k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • ali s 1A آفلاین
    ali s 1A آفلاین
    ali s 1
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #1321

    1605027442404.png
    1605032989268.png

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    7
    • SaghiaS آفلاین
      SaghiaS آفلاین
      Saghia
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #1322
      این پست پاک شده!
      1 پاسخ آخرین پاسخ
      0
      • ali s 1A آفلاین
        ali s 1A آفلاین
        ali s 1
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #1323

        IMG_20201113_195701.jpg
        پایین کوه یکی بود فلج بود گفتم اخی بیچاره خداروشکر جای این نیستم...
        بالا ک بودم ی چند دقیقه وضعیت بدی رخ داد،خسته شدم مسیرم اشتباه رفته بودم،کلا وضع خطرناکی بود،ی تیکه جا بود شد بشینم،این دوتا رو دیدم گفتم هوف خوشبحالشون چ آرام و ایمن نشستن...
        وقتی اومدم پایین دیدم همون فلجه بود یکیشون...
        شاید اونم وقتی منو دیده ک رفتم بالا گفته خوشبحالش...

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        17
        • kimia_es_afsharK آفلاین
          kimia_es_afsharK آفلاین
          kimia_es_afshar
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #1324

          ۲۰۲۰۱۱۱۴_۱۲۳۷۱۷.jpg

          • من
            همان
            آدم برفی
            تنهای
            درون
            باغم...

          اندازه تهران حالم ترافیکه :):

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          8
          • ali s 1A ali s 1

            @d-fateme-r در بگو ک قوی بودی و شد گفته است:

            ali s 1 تو انجمن چی بنویسم اخه؟ 😂

            نصف خودنویس پستای تو بود:||| از همونا

            D آفلاین
            D آفلاین
            D.fateme.r
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط romisa انجام شده
            #1325

            « در راستای تعریفِ موضوع جدید { ایندرال } در وب ! »

            گنگ تر از روزی هستم که از جلسه ی کنکور نسبتا لعنتی برگشتم و براش توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده . همه شون خوشحالن . خیلی خیلی و خعیلی خوشحال . پدرم چهار بار تو عمرش گریه کرده . سر انتخاب رشته یک هفته با هم حرف نزدیم . جنگِ مطلق بود . دیروز به خان داداش زنگ زدم میگم قبول شدم ، همونی که آرزوش رو داشتید . میدونی جیغ زد ؟ دقیقا یک ساله که انقدر صداش رو خوشحال نشنیده بودم . شاید بیشتر از یک سال ! حالا که فکر میکنم اخرین باری که این طوری خوشحال دیدمش یادم نیست . گفتم پدرم فقط چهار با تو عمرش گریه کرده ؟ دیروز گریه کرد ! به خدا گریه کرد ! به خدا از خوشحالی گریه کرد ! من بودم و ماتِ پدری که فکر میکنه صلاحم رو میخواد .

            « گذشتم از او به خیره سری . . . »

            گنگ میدونی منظورم چیه ؟ همین طوری مات ، گیج ، هنگ حتی !

            « خمار صد شبه دارم »

            میگن ساعت یک و نیم نتایج رو زدن و من دو نیم بیدار شده بودم . یه نیم ساعت با مامان بحث ناشتا کردیم و بعدش رفتم سایت دیدم به به ! نتایجمون !

            ساعت یک و نیم پی ام داده بود که چیکار کردی ؟ براش نوشتم : { سلام همکار ! } یه ایموجی خنده هم گذاشتم تهش . از دیروز نزدیک صد بار از ایموجی خنده استفاده کردم ، مجازی / واقعی !

            عمم ، استوری کرد ! فلذا بعد از سین زدن استوریِ مذکور از ته دل ، ساسی طور گفتیم : جون بابا 😨

            عه از خوشحالی مامان نگفتم ؟

            « دلِ زارم ، فغان کم کن »

            خوشحاله که دوباره قرار نیست خودمو تو اتاقِ تاریکِ کوچکِ رنجورم ، محبوس کنم ! خوشحاله که احتمالا از این به بعد وابستگیم به دوا درمون کمتر میشه . خوشحاله که دانشجو شدم ؟ خوشحاله که همون رشته ای شد که اون میخواست ؟ خوشحاله که از این به بعد مجبورم سر به زیر طور چادر سر کنم ؟ خوشحاله که دیگه حواسم به عقب نرفتنِ مقنعه ام باید باشه ؟ خوشحاله که برادرم و پدرم خوشحالن . از همه ی تبریک هایی که بهش گفتن خوشحال شد . حالش رو خریدارم (:

            مود رقص سماع ! چرخ چرخ چرخ چرخ چرخ و چرخ (=

            دومین نفری که گریه کرد فلانی بود که قرار گذاشته بودیم پشت کنکور بمونیم ، دوتایی ، اخرش گفت : « یادته سوم دبیرستان بودیم داشتیم از رویاهای پا گنده مون حرف میزدیم ؟ یادته فکر میکردیم رقیب همدیگه ایم ؟ حواست هست از اون روز چقدر بزرگ شدی ؟ » بعدش بلندِ بلندِ خندیدیم . . . به { بزرگ } شدنمون ، خندیدیم (:

            از همون روزهای اول پشت کنکور موندن ، از همون شبی که گفت : « ما یه مدت دیگه نمیتونیم بیاییم پیشت ، تحمل کن » تا همین دیشب [ ادامه متن این قسمت پاک شد (: ]

            خلاصه که خدا ، اگه وجود داشته باشه هم ، تا حالا برای کسی کاری نکرده (=

            پ.ن : اعلام نتایج کنکور 98

            romisaR آسِمان آبیآ ali s 1A 3 پاسخ آخرین پاسخ
            11
            • melikaaaM آفلاین
              melikaaaM آفلاین
              melikaaa
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #1326

              IMG_20201116_212812_791.jpg
              کیا رستمی تو یکی از نامه هاش برای همسرش نوشته:
              با وجودی که خیلی بی حوصله ام اما درنامه نوشتن برای تو خیلی راحتم.
              .
              به این فک میکنم که تمام بهانه ها برای همین است
              برای پیدا کردن کسی که زورش از بی حوصلگی ما بیشتر باشد...یکی که بودنش،هم صحبتی اش..نیاز به حوصله نداشته باشد..یکی که حوصله ادم را هیچ وقت سر نبرد.
              همه داستان همین است:)
              🍓

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              7
              • D آفلاین
                D آفلاین
                D.fateme.r
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط D.fateme.r انجام شده
                #1327

                اگه حالتون از اسم کنکور بهم میخوره این پست رو نخونید .

                مقاومت میکردم که ننویسم این پست رو . ولی فکر کنم دلم میخواد تو وبلاگ بمونه .

                قبل از این که بیام بشینم پشت لپ تاپ و این پست رو بنویسم ، به برادرم گفتم : میدونی دیروز چه روزی بود ؟

                فورا آبی که تو گلوش بود رو قورت داد و گفت : بازم روز دختر ؟ بابا چند تا روز دختر تو یه سال داریم ؟

                گفتم : 14 تیر بود . سالگرد روز کنکور !

                خندید و گفت : حاجی گرفتی ما رو نصفه شبی ؟ اصلا اون روز چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی !

                منم خندیدم . یه سال گذشته و حالا ری اکشنم شده خنده . من تو شرایط مختلفی از زندگیم میخندم ، چند ثانیه قبل از این که سوار ترن هوایی بشم ، وقتی یه امتحان خیلی سخت دارم ، وقتی میخوام مامان نفهمه قلبم درد میکنه ، وقتی یه مرگم هست ، وقتی یه مرگم نیست ، وقتی میخوام بمیرم ، وقتی با گوسپند [ مای بست فرند ! ] میریم دور دور ، وقتی یکی برای خواستگاری زنگ میزنه ، وقتی متوجه هستم زندگیم چقدر انگلی شده ، وقتی متوجه نیستم زندگیم چقدر انگلی شده و تایم های مختلف که حالشو ندارم بهشون فکر کنم براتون لیست کنم |: خلاصه خنده هم میتونه یه ری اکشن دفاعی باشه ، هم استتاری و هم ری اکشن '' به کلیه ام '' .

                روز کنکور رو زیاد براتون گفتم . همه ی اونایی که دو سه باری با من چت کردن در جریان اتفاق کنکور هستن .

                دیدین این خانوم های قری رو که بد شوهرشون رو پیش همه میگن ؟

                انگار که من یکی از اون زنا باشم و کنکور 98 شوهر ناسازگارم . به هر کی رسیدم ، ازش گفتم . گفتم تا خالی بشه این ذهن مادر مرده .

                میخوام برای اخرین بار بدِ شوهرم رو بگم و بعد برم درخواست طلاق بدم . مهرم حلال ، جونم آزاد !

                این طوریا شد که حاجی تون پشت کنکور بود . از زمین و زمان براش میبارید . میبارید دیگه . نمیدونم حکمت خدا بود یا قسمتش اما ناجور میبارید . روز کنکور از خدا تا روح جوجه رنگیم که تازه عمرشو داده بود به شما متوسل شدیم و رفتیم سر جلسه . دختره ی جلوییم با یه کیسه قرص اومد نشست سر جاش . گفتم : « حاجی میخوای دوپینگ کنی ؟ » گفت : « نه مسموم شدم » یه لحظه گرخیدم که نکنه بالا بیاره رو هیکل ما و برگه مون ؟ [ البته در ادامه خواهید دید که بالا آورد رو کل زندگی مون |: ] یه چند مین مونده بود به شروع کنکور نسبتا لعنتی که دیدم دختره یه چند تا برگه رو کرد |: روی برگه ها از یک تا فلان شماره زده بود . گفتم : « عامو وات د ف*ک ؟ » گفت : « میخوام هر چی تو پاسخبرگ زدم رو اینم بزنم برم خونه درصد بگیرم ^-----^ » تا من بیام این اسکل رو حالی کنم که این جرمش از یه کیلو تریاک بیشتره ، ازمون شروع شد . عمومی ها رو زدیم و رفتیم سراغ اختصاصی ها . زیست رو زدم و گفتم : « شتتتت ! داروسازی بیا بغلم ! امسال دیگه اومدم ! » [ نامبرده زیست را 74 درصد زده است . ] بعد یه اقاهه اومد تو کلاس ما . زیر دست همه رو چک میکرد و تا به ما برسه از دو سه نفر چرک نویس گرفت و صورت جلسه کرد . از من رد شد و رسید به دختره . برگه ها رو پیدا کرد |: دیگه شماره ی خالی نبودن و دختره عمومی ها رو توشون نوشته بود . مردک پرسید اینا چیه ؟ دختره گفت : « به خدا قبل از جلسه خالی بود ! این دختره [ منِ بدبخت ! ] هم شاهده » . از تعریف کردن ادامه ی واقعه معذورم چون حقیقتا برای امشب زر زیاد دارم و حوصله اش رو ندارم بگم . اما فکر کنم همین جمله که '' نامبرده ریاضی را شیش درصد زده است '' بتونه ادامه ی جو جلسه رو بخوبی براتون تشریح کنه .

                اگه براتون سواله که کسی که در حد داروسازی خونده با یه اتفاق چیزیش نمیشه باید بگم : من داروسازی دوست داشتم ، در حد فیزیو خونده بودم و فرهنگیان قبول شدم |:

                چطور یه سالی که بهم گذشت رو تو چند سطر براتون بنویسم که درد ماجرا منتقل شه ؟ :)‌

                از جلسه که اومدیم بیرون مامانم نگران اومد جلو گفت : « فاطمه میگن از یه دختره تقلب گرفتن ، توعم صداشون رو شنیدی ؟ » رفیق بی کلک مادر . گفتم : « دختره جلوم بود . »

                [ ... اینجاهاش داشت تراژدی میشد پاک کردم ... ]

                خب کجا بودم ؟ آهان . به همه گفتم به اصرار بابام انتخاب رشته کردم . زر میزدم . میتونستم انتخاب رشته رو بعدا ویرایش کنم و کسی هم نفهمه . پس وقتی این کار رو نکردم یعنی '' خودم '' با عقل و اختیار خودم '' انتخاب '' کرده بودم که برم تو یه مسیر دیگه .

                خب وقتی خودم انتخابش کردم چه مرگمه نصفه شبی برای شما روضه میخونم ؟ نمیدونم . مرض دارم شاید .

                دیروز 14 تیر بود . یازده صبح بیدار شدم ، یه ساعتی چت کردم و بعد صبحونه خوردم . دوباره چت کردم و بعد دیدم اتاقم خیلی شبیه طویله شده دیگه . آتل دست چپم رو بستم که دوباره نری*م بهش یه کیست دیگه باد نزنم و سعی کردم با دست راست یه گوشه جا برای زندگی ایجاد کنم . بعد از چند ماه چادر سر کردم و تیپ دانشگاهی زدم که برم فلش دختر خاله ام رو بهش بدم . مامانم انقدر دوست داره من چادر سر کنم :D‌ نامبره از وقتی اومدم داره میگه که چقدر با چادر خانوم میشم و این حرفا . منم میگم من کلا خانومم ^---^ حالا چرا برای خونه ی خاله تیپ حراست پسند میزنم ؟ چون تفاوت فامیلای پدری و مادری من در حد تفاوت قوانین حوزه و لس آنجلسه |: منم بعد از 20 خرده ای سال دیگه مارمولک بازی رو خوب بلدم |: در ادامه ی روز یک ساعتی برای نشریه موضوعِ تحلیلی [ جون |: ] تعیین میکردم . اسیر شدیم دست این سردبیرا |: در ادامه تر باز اتاقم رو تمیز کردم |: آی عم سو کوزت |: بقیه ی روز هم که کمی چت و اینستا و الانم خدمت شمام دارم چسناله میگم |:

                چرا اینا رو گفتم ؟

                13 تیر یکی از دوستام تولدش رو استوری کرد . من رفتم تو گوگل سرچ کردم ببینم کنکور ما 13 ام بود یا 14 ام ؟ دیدی بعضی وقتا یه واقعیتی یهویی کوبیده میشه تو صورتت ؟ انگار منم تازه متوجه شدم یک سال از اون روز گذشته . یک سال از اون روز لعنتی گذشته و من برخلاف تصورم نه تنها زنده ام ! بلکه دارم دوباره خودم رو جمع و جور میکنم که سر پا بشم . این بار دیگه از با مخ زمین خوردن نمیترسم . تهش رو دیدم دیگه . یه سال دیگه یادت میره . نه که به اسونی گذشته باشه ها . نه . به خدا قسم برای تک تک لحظه های این یه سال دهنم سرویس شده . ولی به هر حال گذشته . من اون روز ها رو گذروندم و انقدر به خود رنجورِ خسته ی خودم بابتش افتخار میکنم که اجازه بدید مقابل چشمان همه تون خودم رو بغل کنم :)))) مچکرم خودم . دمت گرم . خیلی مردی . ایشالا تو شادیات جبران کنم .

                همین دیگه :‌) مثل مرده ای که بعد از سالگردش ورثه هاش جم میشن همه مال و منال رو پیتزا طور تقسیم میکنن و دور هم یه حلوا میزنن ، منم دارم حلوای یک سال گذشته ی عمرم رو میزنم :)‌ شمام بفرمایید حلوا میز سمت چپ سالن و پیتزا میز سمت راست قرار داره .

                ممنون که چرت و پرتام رو گوش میدید ♥

                بعدا نوشت : دیدم قبلی لایک خور بود گفتم اینم شیر کنم 😂
                بعدا نوشت ۲ : دوام الحال من المُحال

                MahhhM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                18
                • Dr-aculaD Dr-acula

                  %(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]

                  سلام به خـودتــــــــــــــ(: 0_1534586486711_balloons-smiley.gif
                  همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
                  هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نه کپی کار های بقیه 😒
                  حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:

                  همه به اینجا دعوت هستن دانش-آموزان-آلاء
                  بخصوص (:
                  🍃@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن 0_1534586514665_scrap-books-smiley.gif
                  🦋@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب 😘
                  🍄negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر ! 🤖 🧠
                  🍁@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن 👳🏻♂ 👳🏼 👳♂ 👳🏼♂
                  ⚡@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین 🧐 🤩
                  💧 @zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان 😉 😂 🕸
                  ....................................
                  ازتون خواهش میکنم 😥 به پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
                  %(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگری ندارد 😒😂
                  %(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستم 0_1534586535363_cowboy2-smiley.gif 😂 😂

                  0_1534586548670_coke-smiley.gif

                  dr.es78D آفلاین
                  dr.es78D آفلاین
                  dr.es78
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #1328

                  سلام🙂
                  🔶 مرداد 97 ، یادمه وقتی نتایج اولین کنکورم اومد ، وقتی دیدم صمیمی ترین دوستم دندون قبول شده و من...:) ، وقتی دیدم خواهرم خودشو به اون راه میزنه و از کنکور حرف نمیزنه ، مامانم مریض شد و بابام سکوت کرد ، حس کردم الان در "منتهی الیه بدبختی" ایستادم...
                  بعد سال ها امروز دوباره همون حس بهم دست داد ، امروز بعد حدود 20 روز قرنطینه خونگی خواستم برم بیرون
                  🔶 این وسط یه اعتراف تکان دهنده بکنم😂
                  کوچیک تر که بودم وقتی میومدم تهران ، بیرونای تهران خیلی برام جذاب بود ، با تفکرات اون روزام تهران واسه من یه فضایی بود پر از دخترایی که میتونستن بی محابا لبخند بزنن تو چشات ، میتونستی خارج از قواعدی که همیشه بهت گوشزد میشد با دخترایی که کلی بزک کرده بودنو و دو طره مو از چپ ، دوطره از راست ، دو طره از جلو و طراتی😂 چند از پشت ( که یکی از ویژگی های مشترک دخترانِ گیسو پریشان با هواپیما هست😂 ) از دو گرم شالشون بیرون بود ارتباط بر قرار کنی:))
                  یادمه حتی یه وقتایی که میرفتم بیرون و دختر پسرارو با هم میدیدم و دخترِ اون رابطه اندکی نیک منظر بود و با دستانی گره کرده در دستان پسر اون رابطه می خرامید ، حرصی میشدم که چرا من با اون دوس نیستم و با گفتن "کوفتتون بشه ، ایشاا... مامان بابای دوتاتون شمارو با هم ببینن😂 " از کنارشون رد میشدم [ ینی ها چه دیوونه ای بودم😂 🤦♂ ]
                  بزرگتر که شدم ، وقتی " احیای تفکر اسلامی" شهید مطهری رو [ که بر خلاف اسم وحشتناکش یه کتاب خیلی کوچیک با نص روانه ] ، وقتی "فاطمه فاطمه است" دکتر شریعتی رو [ که خعلی کتاب خفنیه] ، وقتی "هبوط" دکتر شریعتی [ که با اختلاف خفن ترین کتابیه که تا الان خوندم] و وقتی "زندگی نامه چمرانو" خوندم ، نظرم در مورد خیلی چیزا عوض شد...
                  🔶 بزگتر که شدم ، فقط یه جا برام تو تهرانِ به این بزرگی جذاب بود ، بهشت زهرا ، قطعه شهدا:)
                  همه ی ما ها ، هممون ، یه جایی وقتی به چارچوبی تو دینمون خوردیم که به نفعمون نبوده ، یه "کشک چی ، ماست چی" ، یه "ینی فقط ماها خوبیم تو دنیا و بقیه بدن" ، یه "اصن از کجا معلوم همش سرکاری نباشه!" و و و تو ذهنمون نقش بسته...
                  من جواب همه ی این سوالارو توی قطعه26 ، ردیف 32 مزار شهدا پیدا کردم...
                  [اون اولایِ دنیا پیامبرا وقتی میرفتن جمع مردم و خودشونو فرستاده الهی معرفی میکردن ، مردم پوکر وار نگاشون میکردن و میگفتن "چی چی میگید شما😂 🙄"
                  پیامبرایِ بنده خدام میرفتن پیش خدا میگفتن "خدایی خدایا خودت یکی بیاد بهت بگه من فرستاده الهی ام باور میکنی ، خو نمیگی رو چه حسابی ، من چه جوری ثابت کنم خو🙄 😐"
                  خداوندگارِ خدا هم که فکر همه جا رو کرده بود [ و زیر لب به آدمی زادایی که آفریده بود آفرین میگفت که هیچی رو بدون دلیل قبول نمیکنن و مطمئن شد که سوکت عقلشون به مدار بدنشون درست وصل شده ] ، خطاب به پیامبراش گفت که من یسری قوانین توی دنیا دارم که خودم تعیینشون کردم و فقط خودم میتونم تغییرشون بدم ولی واسه اینکه به آدما ثابت بشه که شما از طرف منید و اصلا منی وجود داره اون بالا پشت ابرا! اجازه میدم بعضیاشونو شمام بتونید تغییر بدید...
                  این طوریی شد که آتییش که سوزوندن ویژگیشه ، به دستور حضرت ابراهیم بهشت شد و شد نشانه ای واسه مردمی که اون جا بودن که اره خدایی هست و این پیامبرشه...
                  گذشت و گذشت و رسید به امروز ، امروز که نه خبری از پیامبری هست که تازه بخواد ثابت کنه اصن خدایی هست! ، نه خبری هست از امامی که بری سوال پیچش کنی که..... و مزخرف در جوابت نشنوی...
                  به نظرم خدا یه جایی دلش به حالمون میسوزه تو این رها کردنمون به حال خودمون 🙂 ، که بابا اینا هم آدمن ، از کجا بفهمن منی اون بالا نگاشون میکنه:) ، من فقط یه کتاب دادم بهشون ، خب شاید خیلیا حوصله خوندنشو ندارن:) ، خدا دلش به حالمون سوخت و به یه آدم [ که خودش اسمشو هم انتخاب کرده و گذاشته شهید:)] همون قدرتی رو داد که به پیامبراش میداد که به ما آدما بگه "من اون بالام ها:)"
                  خدا وقتی یه کاری میکنه ، فکر همههه جا رو میکنه ، خداوندگارِ خدا با خودش گفت که اگه من به یه آدم زنده این قدرتو بدم ، ممکنه شعبده باز خطابش کنن! [ خدا تجربه پیامبرارو در خاطر داشت! ] ، خدا به یه موجودی که دیگه چیزی تحت عنوان حیات در این دنیا نداشت این قدرتو داد تا مثل کتابش ، جاودان باقی بمونه:)
                  دارم در مورد شهید پلارک حرف میزنم ، شهیدی که قانون "سنگو" تغییر داده:)
                  شهیدی که سنگی که نماد زمختیِ رو وادار کرده خوش بو ترین ماده ای که میتونی تو این جهان استشمام کنی " که به روایتی گلابه " رو بتراوه:) ، که از چندین متر اونور تر هم آدم مست بشه از بوی عجیب و فوق العادش...]
                  💠 منتهی الیه بدبختی من امروز قد ملاقات نکردن شهید پلارک بود:)
                  قد چار زانو نزدن سر مزارش و سفره دلتو پهن کردن بود:)
                  قد راه نرفتن بین اون همه آدم خفن بود:)
                  لعنت به کرونا...
                  به وقت 28 آبان99☘

                  دردی رو که تو امروز با خوشی های زودگذر معاوضه کنی گریبان گیر یه عمرت میشه...

                  Marzie khanoomM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                  22
                  • dr.es78D dr.es78

                    سلام🙂
                    🔶 مرداد 97 ، یادمه وقتی نتایج اولین کنکورم اومد ، وقتی دیدم صمیمی ترین دوستم دندون قبول شده و من...:) ، وقتی دیدم خواهرم خودشو به اون راه میزنه و از کنکور حرف نمیزنه ، مامانم مریض شد و بابام سکوت کرد ، حس کردم الان در "منتهی الیه بدبختی" ایستادم...
                    بعد سال ها امروز دوباره همون حس بهم دست داد ، امروز بعد حدود 20 روز قرنطینه خونگی خواستم برم بیرون
                    🔶 این وسط یه اعتراف تکان دهنده بکنم😂
                    کوچیک تر که بودم وقتی میومدم تهران ، بیرونای تهران خیلی برام جذاب بود ، با تفکرات اون روزام تهران واسه من یه فضایی بود پر از دخترایی که میتونستن بی محابا لبخند بزنن تو چشات ، میتونستی خارج از قواعدی که همیشه بهت گوشزد میشد با دخترایی که کلی بزک کرده بودنو و دو طره مو از چپ ، دوطره از راست ، دو طره از جلو و طراتی😂 چند از پشت ( که یکی از ویژگی های مشترک دخترانِ گیسو پریشان با هواپیما هست😂 ) از دو گرم شالشون بیرون بود ارتباط بر قرار کنی:))
                    یادمه حتی یه وقتایی که میرفتم بیرون و دختر پسرارو با هم میدیدم و دخترِ اون رابطه اندکی نیک منظر بود و با دستانی گره کرده در دستان پسر اون رابطه می خرامید ، حرصی میشدم که چرا من با اون دوس نیستم و با گفتن "کوفتتون بشه ، ایشاا... مامان بابای دوتاتون شمارو با هم ببینن😂 " از کنارشون رد میشدم [ ینی ها چه دیوونه ای بودم😂 🤦♂ ]
                    بزرگتر که شدم ، وقتی " احیای تفکر اسلامی" شهید مطهری رو [ که بر خلاف اسم وحشتناکش یه کتاب خیلی کوچیک با نص روانه ] ، وقتی "فاطمه فاطمه است" دکتر شریعتی رو [ که خعلی کتاب خفنیه] ، وقتی "هبوط" دکتر شریعتی [ که با اختلاف خفن ترین کتابیه که تا الان خوندم] و وقتی "زندگی نامه چمرانو" خوندم ، نظرم در مورد خیلی چیزا عوض شد...
                    🔶 بزگتر که شدم ، فقط یه جا برام تو تهرانِ به این بزرگی جذاب بود ، بهشت زهرا ، قطعه شهدا:)
                    همه ی ما ها ، هممون ، یه جایی وقتی به چارچوبی تو دینمون خوردیم که به نفعمون نبوده ، یه "کشک چی ، ماست چی" ، یه "ینی فقط ماها خوبیم تو دنیا و بقیه بدن" ، یه "اصن از کجا معلوم همش سرکاری نباشه!" و و و تو ذهنمون نقش بسته...
                    من جواب همه ی این سوالارو توی قطعه26 ، ردیف 32 مزار شهدا پیدا کردم...
                    [اون اولایِ دنیا پیامبرا وقتی میرفتن جمع مردم و خودشونو فرستاده الهی معرفی میکردن ، مردم پوکر وار نگاشون میکردن و میگفتن "چی چی میگید شما😂 🙄"
                    پیامبرایِ بنده خدام میرفتن پیش خدا میگفتن "خدایی خدایا خودت یکی بیاد بهت بگه من فرستاده الهی ام باور میکنی ، خو نمیگی رو چه حسابی ، من چه جوری ثابت کنم خو🙄 😐"
                    خداوندگارِ خدا هم که فکر همه جا رو کرده بود [ و زیر لب به آدمی زادایی که آفریده بود آفرین میگفت که هیچی رو بدون دلیل قبول نمیکنن و مطمئن شد که سوکت عقلشون به مدار بدنشون درست وصل شده ] ، خطاب به پیامبراش گفت که من یسری قوانین توی دنیا دارم که خودم تعیینشون کردم و فقط خودم میتونم تغییرشون بدم ولی واسه اینکه به آدما ثابت بشه که شما از طرف منید و اصلا منی وجود داره اون بالا پشت ابرا! اجازه میدم بعضیاشونو شمام بتونید تغییر بدید...
                    این طوریی شد که آتییش که سوزوندن ویژگیشه ، به دستور حضرت ابراهیم بهشت شد و شد نشانه ای واسه مردمی که اون جا بودن که اره خدایی هست و این پیامبرشه...
                    گذشت و گذشت و رسید به امروز ، امروز که نه خبری از پیامبری هست که تازه بخواد ثابت کنه اصن خدایی هست! ، نه خبری هست از امامی که بری سوال پیچش کنی که..... و مزخرف در جوابت نشنوی...
                    به نظرم خدا یه جایی دلش به حالمون میسوزه تو این رها کردنمون به حال خودمون 🙂 ، که بابا اینا هم آدمن ، از کجا بفهمن منی اون بالا نگاشون میکنه:) ، من فقط یه کتاب دادم بهشون ، خب شاید خیلیا حوصله خوندنشو ندارن:) ، خدا دلش به حالمون سوخت و به یه آدم [ که خودش اسمشو هم انتخاب کرده و گذاشته شهید:)] همون قدرتی رو داد که به پیامبراش میداد که به ما آدما بگه "من اون بالام ها:)"
                    خدا وقتی یه کاری میکنه ، فکر همههه جا رو میکنه ، خداوندگارِ خدا با خودش گفت که اگه من به یه آدم زنده این قدرتو بدم ، ممکنه شعبده باز خطابش کنن! [ خدا تجربه پیامبرارو در خاطر داشت! ] ، خدا به یه موجودی که دیگه چیزی تحت عنوان حیات در این دنیا نداشت این قدرتو داد تا مثل کتابش ، جاودان باقی بمونه:)
                    دارم در مورد شهید پلارک حرف میزنم ، شهیدی که قانون "سنگو" تغییر داده:)
                    شهیدی که سنگی که نماد زمختیِ رو وادار کرده خوش بو ترین ماده ای که میتونی تو این جهان استشمام کنی " که به روایتی گلابه " رو بتراوه:) ، که از چندین متر اونور تر هم آدم مست بشه از بوی عجیب و فوق العادش...]
                    💠 منتهی الیه بدبختی من امروز قد ملاقات نکردن شهید پلارک بود:)
                    قد چار زانو نزدن سر مزارش و سفره دلتو پهن کردن بود:)
                    قد راه نرفتن بین اون همه آدم خفن بود:)
                    لعنت به کرونا...
                    به وقت 28 آبان99☘

                    Marzie khanoomM آفلاین
                    Marzie khanoomM آفلاین
                    Marzie khanoom
                    فارغ التحصیلان آلاء
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #1329
                    این پست پاک شده!
                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    1
                    • zeinab dehghaniZ آفلاین
                      zeinab dehghaniZ آفلاین
                      zeinab dehghani
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #1330

                      سلام.....
                      به وقت ۲آذر۹۹
                      خب من خیلییی زمانی نمیشه که با آلا آشناشدم....وخیلیییی هم خوشحالم که این اتفاق برام افتاد و تونستم با آلا آشنابشم......
                      داشتم توی انجمن میگشتم که چشمم خورد به این تاپیک . اومدم خودنویس چندتا از بچه ها رو خوندم و ی عالم لذت بردم.....
                      منم اینجامینویسم برای خودم....برای خودم که بعداز کنکور۱۴۰۰که راحت شدم باید بیام اینجا و حتمن هم میام و این متن خودموبخونم......
                      زینبی به خاطر تمام سختی های که تحمل کردی و تحمل میکنی ممنونم...
                      شاید اگه هرکس دیگه ای جای من بود نمیتونست دوام بیاره....ولی خب من از ۷سال پیشتر خودم یادگرفتم که فقط خودت میتونی برای خودت ی کاری بکن...
                      شاید دورو برمون آدمای زیادی باشن....ولی تهش هرکسی به فکرخودشه...اگه کسی هم برامون ی قدم کوچیکی برمیداره ،اگه هدفش واقعن کمک کردن باشه ،ازشعور و شخصیت خودشه....
                      آره ۷سال پیشتر من بچه بودم و اندازه ی الانم نمیفهمیدم ......ولی اتفاقات و چرخه ی زندگی گاهی بهت درسایی رو میدن که بهترین معلم هم نمیتونه بهت یاد بده....
                      زینبی یادت نره ک هراتفاقی حکمتی داره
                      زینبی بیشتر آدما دارن درس میخونن برای اینکه دکتر مهندس و....بشن توهم به فکر آیندت هستی ولی هرکی ندونه خودت که میدونی تو درس میخونی تا همیشه و هرلحظه برات یادآوری بشه که هرچقدرهم چیزی یادبگیری بازم کمه....واون خدای مهربون چقدر قادر و دلنشین هست...
                      زینبی یادت بمونه که همه مقصرن ولی تو حتما بعد از کنکور راه حلی برای تمام مشکلاتت پیدامیکنی.....هرچند بقیه مقصر باشن......
                      ی روزی ی جایی از زندگیت ی لحظه که منطقی فکرکنی به این میرسی که چقدرعمرت رو بیهوده هدر دادی......ی عالم کارایی که میخواستی رو میتونستی انجام بدی....هرچند بقیه مانع راهت بودن.....
                      زینبی دل همه ی آدما پره....خیلی پر....ولی راهی جز رسیدن به او نیست
                      همه ی تلاشت رو بکن که بعدش شرمنده ی خودت نشی...
                      همه ی تلاشت رو بکن که بتونی زحمتی که مامان و بابات توی این دوازده سال برات کشیدن رو جبران کنی.....
                      زینبی اعتقاداتت رو هیچ وقت فراموش نکن ...همه ی اعتقاداتت رو ....که خودت به ارزش از دست دادن خیلی چیزا یا به ارزش شکستن و سوختن دلت به دست آوردی
                      زینبی بعدازکنکور ازطرف زینبی ای که نشسته و داره این متن رو تایپ میکنه محکم خودت رو بغل کن و بگوووووووو ی عالم ممنون که تسلیم نشدی
                      برایت از ایزد منان آرامش و تفکر و دیدباز خواستارم
                      ......
                      هرکسی هم که این متن منو خوند لطفا ی صلوات هدیه بکنه به سردارجاویدالاثرحاج احمدمتوسلیان

                      °° فَانَّ مَعَ العُسرِ یُسرا °°

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      11
                      • Dr.agonD آفلاین
                        Dr.agonD آفلاین
                        Dr.agon
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #1331

                        1606422928487-766143352.jpg
                        سلام سلام😊😍😎
                        بعد مدت ها امشب این ست اسفندی رو برای دل خودم درست کردم😂😍🙈ببینید و لذت ببرید💙😸

                        1606423274314469793811.jpg
                        اینم وضع مایه در انتهای کار😐😂
                        بله متاسفانه صحنه اشک ادم و در می یاره😂
                        رو جزوه اخه😂😐
                        💚دانش-آموزان-آلاء💚

                        ن ب قشنگی حرفا خودم،ن ب زشتی قضاوت شما،معمولی تر از معمولی=)

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        19
                        • اکالیپتوسا آفلاین
                          اکالیپتوسا آفلاین
                          اکالیپتوس
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط اکالیپتوس انجام شده
                          #1332

                          https://uupload.ir/files/j88f_۲۰۲۰۱۱۲۷_۲۱۳۷۱۸(0).jpg
                          اینم یه نمونه انامورفیک 😂 که با دیدن این ایموجی 👌 استاد و پسندیدنش ذوق زده گردیدم 😂❤
                          البته با کمک عزیزدل اجی فاطمه ـ بوشهر 😍💛💙💜💚❤

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          10
                          • BioB آفلاین
                            BioB آفلاین
                            Bio
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #1333

                            مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ؛ به وعده صادق بودند و رسیدند! آری آنان که با مهری از خون مرام نامه عشق را رنگین کردند همچون دل خود؛ آنان که اندرپی معشوق فتح افلاک کردند؛ هسته های علم شکافتند و به هر نظر یار را در کوچک ترین اثر کلک او مجسم دیدند و جز در محراب کمان ابروی او قیام نکردند و شب هنگام نیارمیدند مگر به امید طلوع صبح وصل در پس سیه شب هجران که سال ها در آن کوشیدند،شاید که چراغی برافروزند!
                            عجب نیست رسیدن آنان به معشوق!که اگر سرنوشت آنان چیزی جز این خونین سرنوشت بود؛عجب بود!
                            یا حسرةً علی عشاق! که رسیدند و ما همچنان در پیچ و خم هزار توی معانی سرگردانیم!
                            CellMan

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            8
                            • اکالیپتوسا آفلاین
                              اکالیپتوسا آفلاین
                              اکالیپتوس
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط اکالیپتوس انجام شده
                              #1334

                              ۲۰۲۰۱۱۲۸_۱۷۲۷۰۷.jpg
                              ۲۰۲۰۱۱۲۸_۱۷۲۹۲۸.jpg

                              ۲۰۲۰۱۱۲۸_۱۷۲۸۴۰.jpg
                              😋💙
                              برا استیلش لیوان شفاف نبود اون دسته جاروبرقیه 😂

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              16
                              • M آفلاین
                                M آفلاین
                                Miss.Joker
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Miss.Joker انجام شده
                                #1335

                                IMG-20201129-WA0051.jpg

                                شدم مثه یهع ماهی که عاشق دریاش بود هر جا دریا می‌رفت ماهیم همراش بود ، ولی یهو دریا رفت و ماهیشو نبرد ، دور شد ، هر روز کوچیک و کوچیک تر شد...انگار ماهیاشو نمیخواست...میخواست بسپارتشون دست رودخونه...خسته بود از داشتنشون...ولی ماهی نمی‌خواست بشه ماهیه رودخونه میخواست سهم دریا بمونه:) اما دریا نخواستش ، حواسش بهع ماهیش نبود، سپردتش به رودخونه.
                                دریا جدا شد، سرد شد ، ماهی بی قرار دریاش بود ولی دریا روز ب روز دور تر میشد ازش:)
                                ماهی کاری نمیکرد، یعنی نمیتونست کهع کاری کنه ، فقط دور شدن و رفتن دریاشو نیگا میکرد ، بغض میکرد ، داد میکشید ولی کسی صداشو نمیشنید .دیگهع بغض نکرد ، بی قراری نکرد ، فریاد نکشید ، گریه نکرد، از یه جایی به بعد فقد نیگا کرد و لبخند زد ، سکوت کرد ، سکوتی که بیانگر فریادی بی صدا بود:)
                                خسته بود، سرد بود ، حس میکرد تنهاست ، دلش تنگه دریاش بود
                                ولی دریا دل ماهیشو نمیدید که بی قرارشهع ، گریه های هر روزشو نمیدید که با اب رودخونه یکی میشه ، اون رفت بدون اینکه ذره ای ب ماهیش فک کنه .
                                اوم نمیدونم شاید چون اونقدر از ماهیش مطمین بود که خستگی شو درنظر نگرفت، میدونست ماهی میمونه ، نگفت خسته میشه، نگفت دلتنگ میشه ، گفت صبر میکنه چون دوسم دارهع!
                                رودخونه حال ماهیو دید ، بغض های شبانه شو دید ، بی قراری هاشو دید ، دلش طاقت نیورد، سعی کرد ارومش کنهع ، سعی کرد بهش بگه زندگی فقد دریا نیست تو میتونی بعد دریا زندگی کنی :))
                                ولی ماهی نمیشنید حرفاشو ، انگاری نمی‌خواست که بشنوه. نمیخواست بفهمه که هر آبی به جز آب دریا می‌تونه بهش زندگی ببخشه . حقم داشت، سخت بود، یهع عمری دلشو داده بود به یهع دریای قشنگ و مهربون ، دل کندن براش آسون نبود.
                                ماهی منتظر موند ، امید داشت دریاش برمیگرده ، دریاش برگشت اما اون دریای سابق مهربون نبود ، ماهی ازش دلیل خواست ، یه عالمه سوال بی جواب تو ذهنش داشت. ولی دریا جوابشو نمیداد و اونو هر روز با سوال های بی جوابش تنها میذاشت:)
                                ماهی عادت کردهع ب این همه سوال، به ندونستن و قانع شدن ، دیگهع دلش لک نمیزنه برای اینکه دریاش بیاد و با کنجکاوی سوالا شو بپرسه و جواب بگیره. ماهی یاد گرفته سکوت کنه و بخنده ، یاد گرفته تصمیم جدید نگیره، دنبال جواباش نباشه .
                                اره ماهی فقد میخواد بازم زندگی کنه با دل اروم ، با ذهن خالی از سوال، دیگه فرقی نداره کجا باشه فقط میخواد به زندگی پر از ارامش خودش برگرده، همین:)❤

                                پ.ن: هیچ وقت نمی نوشتم ،فکر می‌کردم نمیتونم حالمو بریزم رو ی تکه کاغذ. ولی امروز نوشتم ، برای اولین بار:) حس کردم ارومم می‌کنه

                                در گریختن رستگاری نیست!
                                بمانُ چیزی از خودت بساز
                                که نشکند..

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                12
                                • amirh_hmyfA آفلاین
                                  amirh_hmyfA آفلاین
                                  amirh_hmyf
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #1336

                                  به یکی هرچقدر هم خوبی کنی بازم یه روز با حرفاش دلتو میشکونه
                                  بعد اینکه این پروسه بارها و بارها تکرار میشه از طریق افراد مختلف
                                  ادم گنگ میشه که ایا بازم به دیگران خوبی کنه یا نه
                                  ادم میمونه بازم خوبی کنم که بعدا دلمو بشکونن و ناراحت بشم یا خوبی نکنم و گوشه ای منزوی شم؟
                                  شاید بعد ها یه گزینه دیگه هم برای فرد روشن بشه
                                  و اونم بیخیالیه
                                  همونطور که الن وودی میگه
                                  به دیگران خوبی کن بدون هیچ چشم داشتی و این احتمالو بده که دلتو یه روزی یه جایی خواهد شکوند

                                  قرار نیست منو هرجایی پیدا کني
                                  فقط میتونی از دور تو اوج ببینی

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  12
                                  • اکالیپتوسا آفلاین
                                    اکالیپتوسا آفلاین
                                    اکالیپتوس
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط اکالیپتوس انجام شده
                                    #1337

                                    IMG_20201130_211945_619.jpg
                                    💓 2245Zahra 💓 دوست دارمD= 💙💛❤💚💜

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    9
                                    • Dr-eamD آفلاین
                                      Dr-eamD آفلاین
                                      Dr-eam
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #1338

                                      mmdsn.jpg
                                      سگ شیطانی من((:

                                      • تمرین با Illustrator
                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      9
                                      • ali s 1A آفلاین
                                        ali s 1A آفلاین
                                        ali s 1
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #1339

                                        IMG_20201201_225257.jpg

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        8
                                        • Dr-eamD آفلاین
                                          Dr-eamD آفلاین
                                          Dr-eam
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #1340

                                          متن جایگزین
                                          و همچنان تمرین با illustrator

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          10
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 65
                                          • 66
                                          • 67
                                          • 68
                                          • 69
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع