سردار دل ها
-
میگن یه ساله که نداریمت ....
مگه میشه ؟؟؟چه زود گذشت و چه سخت....
کاش میشد با یه معجزه برگردی... -
ایشون رییس قوا و فرماندهی بودن؟
-
ایشون رییس قوا و فرماندهی بودن؟
-
ایشون رییس قوا و فرماندهی بودن؟
Dr Aryan 0 فرمانده سپاه قدس
-
آرامشدر چشمانت آرامش قبل از طوفان!
...
آهنگ آرامش قبل از طوفان
Goroohe Nedaye Samen - Arameshe Ghabl Az Toofan (128).mp3 -
یکسال از دیماه گذشت ماه بعد هم میشود ۱۳ ماه
-
-
یک سال گذشت!
12ماهویه روزپیش هنوز بینمون بود...
وقتی بهش فکرمیکنم میرسم به این حسرت که آخرنشد ازنزدیک ببینمش...
میرسم به این حسرت که چه زوددیرشد...
ولی بخش عظیمی ازمن هنوزهم باورنمیکنه که حاج قاسم تنهامون گذاشته باشه... -
-
#خاطره
توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی میافته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!»
قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچههای مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.»
#حاج_قاسم
#سردار_دلها -
با سلام خدمت دوستان آلایی
.
این تاپیک رو ایجاد کردم تا دوستان هر مطلب زیبایی در رابطه با حاج قاسم دارند به مناسبت سالگرد شهادت ایشون در اینجا قرار بدن.دوستان لطفاً توجه داشته باشند اینجا فضایی برای چت دو طرفه نیست و باید به قوانین آلا احترام گذاشت.
از همین حالا تصاویر ، متن های زیبا و ... درباره سردار پرافتخار رو در اینجا قرار بدید.
با تشکر
@علیرضا-عفتی-2پ
-
رفت تا دنیا بماند... -
توئیت سردار سلیمانی:
یک زلزله 5 ریشتری در شب همه تهران را بر هم میریزد, خب تصور کنید داعش وارد کشور ما میشد...
96/10/23 -
-
زینب سلیمانی:
با کشتن پدر من هیچ چیز پاک نمیشه...
همه ما رو زنده تر کرد...
به همه دنیا نشون داد مظلومیت حاج قاسم رو...
https://uupload.ir/view/sw1i_vid_20210102_195236_923.mp4/ -
#خاطره
توفیق بوسه بر پاهای مادر
مادر بزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی كه از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملك برویم. با هماهنگی قبلی، روزی كه سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم كه كنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه می خوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت من به منزل می روم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید. بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت كرد و گفت: این مطلبی را كه می گویم جایی منتشر نكنید. گفت: همیشه دلم می خواست كف پای مادرم را ببوسم ولی نمی دانم چرا این توفیق نصیبم نمی شد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم كه این جا آمدم، بالاخره سعادت پیدا كردم و كف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فكر می كردم حتماً رفتنی ام كه خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد. سردار در حالی كه اشك جاری شده بر گونه هایش را پاك می كرد، گفت: نمی دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.