سردار دل ها
-
علیرضا عفتی 2
از شما بابت معرفی این کتاب ممنونم .
خیلی کتاب خوبیه من دو سال پیش خوندمش
خصوصا توی این روزهای کرونایی که روحیه همه کسل شده این کتاب میتونه آدم رو سرحال کنه -
ممنون از شما
-
علیرضا عفتی 2
جایزش رو کی میده؟ -
هنوز برای جایزه تصمیم گرفته نشده ولی انشاالله تا پایان دوره مسابقه جایزه اعلام میشه.
-
ارزشش هم به اسپانسر بستگی داره شاید دیدید مدال افتخار در اینجا دادن ولی سعی می کنیم جایزه ی خوبی باشه
-
#معرفی_کتاب
نویسنده : سعید عاکف
ناشر : انتشارات ملک اعظم
محل نشر : ایران مشهد
موضوع : جنگ ایران و عراق
سبک : خاطراتنکته : برای دانلود pdf کتاب تنها کافیست بر روی نام کتاب که به رنگ آبی نوشته شده است کلیک کنید.
@دهم @یازدهم @دوازدهم @دانش-آموزان-آلاء -
Abolfazl Mousavi خیرین کوچک دریا دل اخراج شدهreplied to علیرضا عفتی 2 on آخرین ویرایش توسط انجام شده
علیرضا عفتی 2 در سردار دل ها گفته است:
#معرفی_کتاب
نویسنده : سعید عاکف
ناشر : انتشارات ملک اعظم
محل نشر : ایران مشهد
موضوع : جنگ ایران و عراق
سبک : خاطراتنکته : برای دانلود pdf کتاب تنها کافیست بر روی نام کتاب که به رنگ آبی نوشته شده است کلیک کنید.
@دهم @یازدهم @دوازدهم @دانش-آموزان-آلاءانشاالله بعد کنکور خواهم خواند
-
-
با ارزوی موفقیت همه شما
-
فک کنم ۴۰ ام هم تموم شد
-
Dr Aryan 0 در سردار دل ها گفته است:
فک کنم ۴۰ ام هم تموم شد
خب تموم شده باشه
چه ربطی داره؟
مگه ما فقط روز شهادت و چهلم و سال و اینارو یادمونه ؟ -
قرار ما امشب ساعت ...
-
-
#سردار-دل-ها
خاطره سربازی که حاج قاسم را تفتیش کرد
چند سال پیش تازه مردم با چهره حاج قاسم آشنا شده بودن و مراسم بزرگداشت شهدا تو یکی از حسینیه های سپاه بود. طبق معمول گیت بازرسی جلوی در بود و منم بیرون وایساده بودم تا ببینم کیا میان.
یهو دیدم حاج قاسم با لباس شخصی و تنها اومد جلوی گیت، سرباز ایشون رو نشناخت و مثل بقیه حاج قاسم رو تفتیش بدنی کرد و ایشون هم نه چیزی گفت و نه اعتراضی کرد و با احترام کامل رفتار کرد. بعدش همه اومدن به سرباز گفتن میدونی کیو تفتیش کردی...
#علمدار
-
#سردار_دلها
#مرد_میدان l #حاج_قاسمغمَش را غیر دل
سر منزلی نیست
ولی آن هم نصیبِ
هر دلی نیست
#علمدار -
سردار دلها
#علمدار
-
#سردار-دل-ها
#خاطرهدیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و میآمد جلو!
خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!
#علمدار
-