-
@Saghi-Mortazavi ساقیاااا
دریا دریایی غزااال -
زده بارون به اون صورت ماهت
یکمی خیس شدن موهای صاف
-
@امیرمسعود-جعفری سلام خوبین چند شد بازی من نیمه اول رو تونستم ببینم اونم تا دیقه 28 مشکلی پیش اومد نشد ببینم
-
@امیرمسعود-جعفری
-
MaryaM._.sh خیلی قشنگ صحبت کردی ممنونم ازت
راستش رو بخوای من اول اصلا پرستاری رو دوست نداشتم که هیچ حتی حالمم بهم میخورد ازش
موقع انتخاب رشته یکم از اطرافیان که پرس و جو کردم دیدم بازار کار خوبی داره و موقعیت اجتماعیشم خوبه .. تو این مرحله هیچکس از قشنگیای کار برام نگفته بود همه از سختیاش گفته بودن بهم ولی با این حال من کم کم یه حس خوب نسبت به پرستاری پیدا کردم ولی هنوزم دلم و عقلم یکی نبود که پرستاری رو بزنم برم یا بمونم پشت کنکور
رفتم واحدای ترمای پرستاری رو نگاه کردم دیدم بیشتر دوسشون دارم تا واحدای گفتار درمانی و دانشگاه فرهنگیان
خلاصه که پرستاری رو اولین رشته انتخابیم تو انتخاب رشته زدم و قبول شدم
یکم که جلوتر رفتیم تو مباحث تئوری دیدم درساش خیلی قشنگن اما باز هم فقط درحد یه دوست داشتن ساده بود و به خودم وانمود میکردم که این رشته رو بپذیرم
تا اینکه رفتیم واسه کلاسای پراتیک دانشگاه... اونجا هرکاری رو که یاد میگرفتم بیشتر عاشق پرستاری میشدم روزای آخر اصلا دلم نمیخواست از اون فضای شبه بیمارستانی بیام بیرون (راستش روزای آخر اونجا همه به خاطر دوری از دوستاشون دلگیر بودن ولی من به خاطر دور بودن از اتاق پراتیک و وسیله هاش) دیگه بعد از اون یه جور خاصی عاشق پرستاری شدماینکه میگم روحیه .. به خاطر این میگم که من مثلا وقتی میبینم یکی حالش بده یا یه اتفاق بدی واسه یه نفر افتاده (ممکنه من اصلا نشناسم طرف رو)خیلی ناراحت میشم و غصه میخورم
تو بیمارستان خیلی اتفاقا میفته که باید محکم وایستی تا دلیلی بشی واسه اینکه اشک یکی بند بیاد و دیگه غصه نخوره
از طرفی هم حالم خیلی خوب میشه وقتی به این فکر میکنم که یه روزی جون یه نفر رو نجات دادم -
خواهشتون میکنم برا مریضا دعا کنین
بخصوص اونایی ک جراحی دارن
باور کنین یصلواتم معجزه میکنه
ممنونم از همه♡ -
رُمَیصا فهمیدن ماقراره بیام اینجا بساط کنیم،زدن کلِ انجمن رو بستن
-
رُمَیصا تند تند برناممو جمع کردم که ساعت 9شب قراره با بهنامِ بابا وقت بگذرونم
اماعیب نداره...
انگاری قسمت اینکه این بساط خوشیِ ما حالا حالاها رخ ندع -
اینقدری که از دیشب انتظار کشیدم فکرنکنم برای اذان مغرب گفتن توی ماه رمضان انتظارکشیده باشم
-
zeinab dehghani در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
رُمَیصا فهمیدن ماقراره بیام اینجا بساط کنیم،زدن کلِ انجمن رو بستن
واهاییییی دقیقااااااا
-
zeinab dehghani در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
رُمَیصا تند تند برناممو جمع کردم که ساعت 9شب قراره با بهنامِ بابا وقت بگذرونم
اماعیب نداره...
انگاری قسمت اینکه این بساط خوشیِ ما حالا حالاها رخ ندعهمش کار عزی و جبی و میکی
پارتیشون پیش خدا خیلی قویه
فهمیدن میخوایم با اونا درگیر شیم رفتن خداشونو اوردن انجمن و کلهم اجمعین بست -
-
رُمَیصا در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
zeinab dehghani در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
رُمَیصا تند تند برناممو جمع کردم که ساعت 9شب قراره با بهنامِ بابا وقت بگذرونم
اماعیب نداره...
انگاری قسمت اینکه این بساط خوشیِ ما حالا حالاها رخ ندعهمش کار عزی و جبی و میکی
پارتیشون پیش خدا خیلی قویه
فهمیدن میخوایم با اونا درگیر شیم رفتن خداشونو اوردن انجمن و کلهم اجمعین بست
میگم باید باچوب بزنیشون
اینا مثل اینکه خیلی ناز نازی شدناااا
آخه خداهم چجوری نازشونو میخره و گوش ب حرفشون میده -
رُمَیصا در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
از دیشب سر ۵ دیقه اینجا پلاسم که عروقت باز شد اولین نفر یورش بیارم تو
غزل برام تو پی وی نوشته:زینب! خرمشهر آزادگشتتتت.. بلندشو بیا