شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
حاجی ترامادول ميزنه میره رو منبر بعد از مراسم اطرافیانش بهش گفتن حاج آقا امروزخیلی چاخان ڪردیا؟
گفت چطور مگه؟
گفتن : شما گفتی جنگ بدر بمبارن هوایی شد ، چیزی نگفتیم ،گفتى یزید با آرپى جى زد ڪشتى نوح رو ترڪوند چيزى نگفتيم
گفتی تو جنگ صفين شيميايي زدن، چیزی نگفتیم ،
ولی ابوجهل ، بلال حبشی رو پانزده میلیون دولار به بارسلون فروخت ! اینو از ڪجات اوردی؟ -
یبار داشتم از ی کوچه ای رد میشدم دیدم ی پدری دخترشو داره مث چیز میزنه و از خونه انداختش بیرون و گفت تو دیگه بچه من نیسی
رفتم بغلش کردم گفتم عزیزم نگران نباش شب میتونی بیای خونه ما
گفت مرسی
گفتم ببخشید اسمت چیه؟؟
گف کامی
گفتم مخفف چیه؟
گف کامیار
گفتم ینی تو پسری؟
گف اره پس چی فکردی
پاشدم آنچنان ب جونش افتادم ک باباهه از خونه اومد بیرون بچشو برد تو خونه نکشمش -
عاشق سازمان سنجشم
-
-
-
-
یه بارم پسرخاله ام هفت ساله بود که تنهایی اومد ایران، رفتیم فرودگاه تحویلش گرفتیم...
شب نیمه شعبان بودبهش گفتیم ببین همهی این خیابون ها رو برای اومدن تو چراغونی کردیم ها؛ جشن گرفتیم و شربت میدیم
بچه از فرودگاه مهرآباد تا خود خونه هی تشکر کرد اَزمون ، پراش ریخته بود -
واسه رفیقم دنبال خونه بودیم، با کلی وام و قرض ۵۰ تومن برای پول پیش جور کرده بود.
تو یکی از این بنگاهها دو نفر داشتن یه مغازه ۲ میلیاردی رو معامله میکردن، فروشنده به خریدار گفت بخاطر گل روی شما ۱۰۰ تومن تخفیف دادم.رفیقم گفت ببین، اینا حتی گل روشون هم از کل دارایی من بیشتره.
-
کی دیگه از خاطراتی که برای گرفتن گواهی نامه یادم اومد اینه که یه بار تو خیابون اصلی داشتیم میرفتیم سرهنگه گفت همین جا نگه دار.منم بحای اینکه بیام کنار، دقیقا همونجا وسط خیابون ماشینو نگه داشتم
یعنی سرهنگه شوکه شد. باتعجب گفت این چکاریه جرا وسط خیابون نگه داشتی