خــــــــــودنویس
-
ای کاش
ای کاش که توهم باشد
توهم باشد
ای کاش
این حلقه ی اشکم ، احمقانه باشد
ای کاش ، ای کاش
نعره بزن با من
فقط اینجا
فقط اینبار
نعره بزن
ای کاش نهیلیسم بر این فکر ، حاکم باشد
ای کاش وَهم صادق باشد بر این فکر
ای کاش
ای کاش احمقانه باشد
من ِ دیوانه ی معناگرا
میگویم ای کاش
بی محتوا باشد و پوچ
ای کاش !
میدانی
که چقدر
که چقدر
دوست دارم تو را
من طبیب نیستم اما
درد دارد که ببینم
طبیبم بی طبیب است
درد دارد حتی
جوریست که
انگار
کسی
اجنبی شاید
دست گذاشته بر رگ غیرتم
این موج دانی از جنس چیست؟
از جنس هیهات منا الذله است
از جنس عشق و خشم است
از جنس میهن دوستی است
از جنس خشم من است
ای وای ای وای
که اینبار ای کاش
توهم باشد این فکرها
ای کاش
ای وای
که طبیبم بی طبیب مانده آیا
آیا؟
یا رب تویی ، جز تو کیست که تواند طبیبم را طبابت کند؟
من
در رگ هایم
عشق و خشم
جریان دارد
تمامی مهربانی لبخندم
تمام برق نگاهم
تمام وحشت اخمم
تمام هیبت جسمم
تمام این تمامی ها
باطنی است و ما ظاهری را میبینیم ، که سایه ی حقیقت است
@دانش-آموزان-آلاء -
تو دوست داشتنی هستی
تو یک شعر عاشقانه ای
تو سراییده شدی
تو ، تویی
بامزه ترین موجود
چه دریاییست
در چشم هایت ، راستی
عجب موج هایی دارد : )
تو یک باغ هستی ،سرسبز و پرشکوه
تو ! تو . آری خودت
چه باغ سرسبزی
راستی ، رگ هایت چه خونی دارد !
چقدر رنگین است
میدانمت
میشناسمت
از دوردست ها
یا شاید هم از نزدیکی
پ ن : خواستم سورئال بنویسم اما اینجوری شد -
خسته از این دنیا و آدم هایش
خسته از نفس کشیدن و این گونه دوام آوردن هایشبیچاره صبر ;
.
.
بیچاره صبر
که تمام شده است و دگر نایی ندارد!!!#نویسنده_دل
-
_Sajjad_
تاحالابه آینه نگاه کردین؟
منظورم این نگاه کردنای عادی مثه بقیه نیست....
وقتاییومیگم که صاف زل میزنی توچشمای خودت؛یهو وهم میگیردت:
«این کیه که داره بهم نگاه میکنه؟»
اون چشماحرف دارن
حرفاییکه نمیدونی چین شایدم بیشترنمیخوای بدونی که چی ان
ترجیح میدی توخودت بمونی ودرگیرنشی
ولی تومیدونی که اون؛اون آدم توآینه تونیستی...
وبعدبازمیخوری بدورباطل این سوال: «پس من کی هستم؟»
مهشید حسن زاده 0 گفتن تا بهتون بگم -
به نیت دو نفر که هیچ شناختی ازشون ندارم و فقط حسم میگه اهل یک جهان متعالی اند نیت کردم و کتاب نورانی روی میزم رو باز کردم . فرمود:
در آن ظلمت های متراکم صدا زد جز تو معبودی نیست (و از شرک و شریک و هر غیب و آلایش) پاک و منزهی و من از ستمکارانم.
اومدن ذکر یونسیه تو این صفخه برای من که خیلی معنی داشت. تا اومدم تو خودم بشکنم ادامه داد:
پس ( دعاى ) او را اجابت کردیم و او را از آن اندوه نجات دادیم و ما این چنین، مؤمنان را نجات مى دهیم.
وقتی ته دلت به یک حکم ایمان داری پس فرض رسیدن به حکمو برقرار کن. و اثبات شو!
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است -
به نام خدا
سلام
من مغز استخوان سجاد هستم
اینجا خیلی تاریک است
مغز قرمز ، دَمَش گرم ، خیلی کار میکند
خون سجاد قرمز است
خون سجاد غلیظ است
من مغز استخوان سجاد هستم
اینجا هوا تاریک است
سجاد ، زور میزند خوشحال باشد
اما چیزی که من میبینم
اینست که انگار
غم به استخون هایش رسیده
غم انگار جزو ساختار سجاد است
من ، مغز استخوان سجاد هستم : )
سجاد دهانش چیز شده انقدر پیرش درآمده
اینجا خیلی تاریک است
سجاد از بیرون تنهاست
سجاد از توو ، تنهاست
از همین مغز استخوانش : )
بیچاره سجاد -
بنام عالم نهایت بینهایت عشق
وسلام برمنجی عشق...
امروزبه گواه تقویمم پس ازچهارسال دوباره این دفتر راگشودم وقلم دردست گرفتم وچه شکافیست میان دوروی یک ورق!
شکافی به اندازه ی چهاربارمردن وزنده شدن گیتی...
شکافی به اندازه ی تفاوت قدرت کودکی چهارساله ونوزادی شیرخواره...
شکافی که تنهامن ژرفای آن رامیفهمم با بندبندوجودم...
دلم تنگ,زبانم بند,اشک هاجاری ولی قلم همچون گذشته قاصر!
انگارقلم تنهاکسی است که درتمام این سال ها بی تغییرمانده است.اگرچه شماتتش میکننداما ثبات برخودسخت ترین کاریست که کسی میتواندبکند ومن برقصور قلمم مفتخرم چراکه نباید شرمسار افول آن باشم.درست است که قلمم سالها چیزی ننوشت اما باصلابت واقتدارمیگویم قلم من درتمامی این سال هاهیچ چیز بی ارزشی هم ننوشت.
پس به رسم شرافت وفامیکنیم هم من به قلمم وهم قلمم به من:)
============================================================ برگردوندن قلمم کمک بزرگی بود
سپاس _Sajjad_ -
بنام عالِم نهایت بینهایت عشق
وسلام برمنجی عشق...
برزمین خلقتش کرمیبودم ناچیز لکن مرا بادگر کرم ها عطوفتی نبود که من نقش ونگارها داشتم و دگران طمع روزی و من باب همین هم شد که گرچه هردوان ازیک خوان روزی میبردیم اما میان آنها دوستی شد ومن ناگزیر محبوس پیله تنهایی خویش گشته شب هاراتاصبح اندیشه ستارگان میبردم.
روزهاچنین بگذشتند,همگان رشدمیکردند ومرا شماتت که ازچه یکجا نشسته وسر در گریبان خویش داری که زمان تنگ است وکرم راعمر تنگ ترومیبایست ترقی کرد! ازکنارم هم که میگذشتند تلنگری میزدند برپیکرکم نور پیله ام وتاسف بارمیکردند که آفتاب راندیدی آفتاب هم رفتوچنین شدکه گویاچیزی تکانم داد!آفتاب
!!!ومن تمام شب دراین بحر مستغرق بودم که آفتاب دیگرچیست وباماه مجالست نمودم.
صبح فرداپیله گشودم وهمپای آفتاب جهان رادگربار رخ نمودم ولیکن دیگرنه بعنوان یک کرم بلکه دراندام یک پروانه چراکه مجالست با آسمانی هانفس رانیز آسمانی میکند ومن حالا دیگرشاگردماه ومریدوعاشق آفتاب بودم!
بال که گشودم برای اول بار آسمان رالمس کردم,وصبانرم ولطیف بالهایم رابه محبت تمام نواخت ولبخند برلبانم نشست.بااین حال همچنان کرم های اطرافم معتقدبودند که آسمان بچگیست وباید درزمین ترقی کرد اماتنهاازآن بالابود که میشد فهمید ترقی درخاک یعنی فرورفتن بیشتروبیشتر...
پس دیارخویش ترک گفته وراه نوردرپیش گرفتم تااینکه باغ وبستانی یافتم خرم وسرشاراز نغمه مرغان الماس پر,وازآن پس شب هاتاصبح همچنان برمجالست باماه مداومت نموده وصبح هاراتا شب هم سخن دگران میشدم,گل هارا دور میگشتم وخارهاراصبرمیکردم بلکه بشکفند ودرختان را شوق...
این میان زخم هاهم خوردم وبارهاشاهد دریدن بال هایم شدم اما سکوت وتحمل کردم ودم نزدم تاکه یک شب گل آفتابگردان بامن از رمز کبوتران گفت,اوگفت:« کبوتران مسافران خورشیدند و اگر وصول خواهی میبایست کبوترباشی!»
وازآن پس تمام هم وغم من شده بود که چگونه کبوترباشم...
پس بارسفربستم ورفتم تاگل هاراخداحافظی کنم وهمانجا فهمیدم چرابرخی نباتات اینجا آوازدارند چراکه نبات به طبیعت خویش نغمه ندارد بلکه نغمه سرادارد,آن روز دریافتم چندی ازین نباتات درواقع کبوترهستند!کبوترهایی که چشم بربالشان بسته وپادرزمین خودرابه خاک زنجیرکرده بودند
پس نتوانستم ازشوق پروازدادنشان وشادکردنشان سکوت کنم وبنابراین پیش ازرفتن تلاش کردم تاحقیقت وجودشان را بهشان بنمایانم
دگربماندکه چندتایشان پذیرفتند وچه اتفاقات تلخ وشیرینی رخ داد این میان یک کبوتر مرا آتشزد خندید وگفت:«پروانه هاکبوترنمیشوند!»
ومن سوختم ومیسوزم اما همچنان یقین دارم پای عشق که درمیان باشد؛پروانه هم کبوترمیشود. -
می نویسم و می خوانی
و چه می دانی از درد نهفته میان کلمات...!!!
-
قسمتی از اهنگ ساری گلین
امیدوارم ک خوشتون بیاد
صدا ۰۰۲-۲۴.mp3
@دانش-آموزان-آلاء -
بنام عالم نهایت بی نهایت عشق
وسلام برمنجی عشق...
امروزآمدی
ومن چقدر انتظاراین روز را میکشیدم
تابالبخند
باشوق
باشعف
خستگی تمااااااااااام این روزهاراازتنت بیرون کنم وبروبم هرچه لبخندت را حتی کمی کمرنگ میکند
وبنشینم همچون شاخه نباتی پای چای داغ صحبتت...
آری
توآمدی
امامن...
من دیگرمن نبودم
لبخندی نبود
شوری نبود
هیچ
هیچ نبود
تنها؛
شده بودم تک ابری بهاری ومیل بارانم بود...
ولی تونرفتی
بازهم آمدی
خندیدی وبی چتر نشستی زیر گونه های نمناکم وگفتی بگو
ولبخندت
وااااای لبخندت...==============================================
Zeinab Siri -
همیشہ یادمان باشد
کہ وضعیت کنونے ما
سرنوشت نهایے مان نیستروزهاے خوب خواهند آمد
تا زمانے کہ ریشہ داریم ، جوانہ
مےزنیم، همیشہ راهے هست
مهشید حسن زاده 0 -
-
ای کاش اشک هایمان جاری نمیشد،تااینگونه قصه گوی دردهایمان نبودیم...
-
وقتیخداروداری!
وقتیهمهدلگرمیتتوزندگیخداست!
وقتیتنهارفیقتخداست
وقتیهمهامیدتبهخداست!
پسدلیلیبراغموغصهوجودنداره
لبخندبزنجانم...
طُخداروداریبینتمومنداشتههات!
مهشید حسن زاده 0