-
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
|حافظِ جان|
-
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال منپرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
میرسد و نمیرسد نوبت اتصال منخاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال منبرگذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو و احتمال منچرخ شنید نالهام گفت منال سعدیا
کآه تو تیره میکند آینه جمال منسعدی
پ.ن:اینم از اون دست غزل های سعدی است که خیلی دوسش دارم
-
هان مشو نومید چون واقف نهای از سرِّ غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور...ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور..."در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور..."گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور...غزلیات حافظ
-
اگر شد سود و سرمایه چه غمگینی چو من هستم
برآور سر ز جود من که لاتأسوا نمودستماگر فانی شود عالم ز دریایی بود شبنم
گر افتادهست او از خود نیفتادهست از دستمجهان ماهی عدم دریا درون ماهی این غوغا
کنم صیدش اگر گم شد که من صیاد بیشستممولانا
zeinab dehghani -
ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنیدما باده زیر خرقه نه امروز میخوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنیدما می به بانگ چنگ نه امروز میکشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنیدپند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنیدحافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنیدحافظ
@Saghi-Mortazavi
-
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدهست
|سعدیِ جان|
-
-
@sania-andiravan
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟ -
در مسیری که در آن یار طلب کرده تورا
شرط اول قدم آن است که ناصر باشی -
باران که شدی مپرس این خانه کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیستباران که شدى، پیاله ها را مشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیستباران! تو که از پیش خدا مى آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیستبر درگه او چونکه بیافتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیستبا سوره ى دل، اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعره مستانه یکیستاین بى خردان، خویش خدا مىدانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکیستاز قدرت حق، هرچه گرفتند به کار
در خلقت تو و بال پروانه یکیستگر درک کنى خودت خدا را بینى
درکش نکنی، کعبه و بت خانه یکیستمهدی مختارزاده
-
آنها که در هوای تو جانها بدادهاند
از بینشانی تو نشانها بدادهاندمن در میانه هیچ کسم وز زبان من
این شرحها که میرود آنها بدادهاندآن عاشقان که راست چو پروانهٔ ضعیف
از شوق شمع روی تو جانها بدادهاندبا من بگفتهاند که فانی شو از وجود
کاندر فنای نفس روانها بدادهاندعطار را که عین عیان شد کمال عشق
اندر حضور عقل عیانها بدادهاند«عطار»
-
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می گردد
آسمان در حرکت از نظر روشن ماست
آب از قوت سرچشمه روان می گردد
رای روشن ز بزرگان کهنسال طلب
آبها صاف در ایام خزان می گردد
طالب خلق اگر گوشه عزلت گیرد
همچو دامی است که در خاک نهان می گردد
رتبه عشق به تدریج بلندی گیرد
باده چون کهنه شود نشأه جوان می گردد
آسمان خاک ره مردم بی آزارست
گرگ در گله این قوم شبان می گردد
هر که را تیغ زبان نیست به فرمان صائب
عاقبت کشته شمشیر زبان می گردد