اشتباه های یه کنکوری! پارت سه
-
سلام بچه ها حالتون چطوره
خب توی پارت سوم میخوایم درباره انگیزه صحبت کنیم اینکه بدونیم چطور باید پیشرفت کنیم و چه میزان دشواری برای خودمون قرار بدیم خیلی مهمه که ما بدونیم چطوری انگیزه مون رو تو زندگی و کار حفظ کنیم
جمله بالا تیتر یکی از مقالات باحال سایت ارگانیک مایندد هستش که خوده مقاله قسمتی از کتاب پرفروش عادت های اتمی نوشته جیمز کلیر James Clear هست.
صحبت های بیشتری هم درباره ایجاد عادت های جدید و استفاده از عادت ها برای حفظ انگیزه هست اما چون مطالب طولانی میشه کم کم بهشون می پردازیم تهشم اگه از مقاله خوشتون اومد و کمکتون کرد خوش حال میشم تاپیک و لایک کنید و نظرتون رو برام بنویسید که چقدر براتون این مقاله مفید بود ممنونم
چطوری انگیزهمون رو تو زندگی و کار حفظ کنیم؟
زمانی ما انسانها در قله انگیزه هستیم که روی تجربیاتی کار کنیم که دقیقا لبه به لبه با سطح تواناییها و مهارتهامونه
در سال ۱۹۵۵، دیزنیلند به تازگی تو کالیفرنیا افتتاح شده بود که یک پسر ده ساله، وارد شد و درخواست کار کرد. اون زمان، قوانین کار خیلی جدی نبود؛ به همین دلیل موفق شد که کار فروش کتابهای راهنما رو بگیره. یک سال بعد، وارد مغازه شعبدهبازی دیزنی شد؛ اونجا میتونست از کارمندای قدیمیتر حقهها رو یاد بگیره. بعد شروع کرد که امتحانی برای بعضی از بازدیدکنندگان نمایش کمدی اجرا کنه و خیلی زود فهمید که نه تنها از اجرای شعبده، بلکه به طور کلی از اجرا کردن لذت میبره. همونجا هدفش رو تعیین کرد و تصمیم گرفت تبدیل به یک کمدین بشه. اوایل سالهای نوجوونیش بود که توی کلابهای کوچیک لسآنجلس اجرا میکرد، جمعیت تماشاچیها کم بود و مدت زمان اجرا هم کوتاه. تازه بیشتر افراد توی کلاب مشغول گپ زدن با دوستانشون بودن و چندان توجهی به اجرا نداشتن، حتی یکبار واسه یه سالن خالی اجرا رفت.کار خیلی خفنی نبود، اما شکی وجود نداشت که اون داشت پیشرفت میکرد. اوایل کارش نمایشها یکی دو دقیقه بیشتر طول نمیکشید؛ وقتی پا به دبیرستان گذاشت حدود ۵ دقیقه و وقتی ۱۹ ساله بود مدت اجراهاش به ۲۰ دقیقه رسیده بود! مهارتهای اون هر روز بهتر و بهتر میشدن. اون یک دهه دیگه هم به همین منوال به تمرین کردن و اصلاح اجراهاش ادامه داد، به عنوان نویسنده وارد تلویزیون شد و کم کم، اواسط سال ۱۹۷۰ بود که یکی از مهمونهای همیشگی دو برنامه معروف تلویزیون شد. بالاخره، بعد از پانزده سال کار و تلاش سخت، مرد جوون به شهرت رسید. سرتاسر دنیا تور گذاشت و بلیط نمایشهاش فروش فوقالعاده داشتن، اون تبدیل به موفقترین کمدین عصر خودش شد.
اسم این آقا، استیو مارتین Steve Martin بود.
داستان جناب مارتین، به خوبی به ما اونچه که برای حفظ عادات در مدت زمان طولانی نیاز هست رو نشون میده. کمدین بودن آسون نیست، اینکه به تنهایی روی صحنه بایستی و ریسک اینکه حتی یکبار به حرفهات نخندن رو بپذیری! و ماریتن ۱۸ سال تموم این کار رو انجام داد. چطوریه که بعضی افراد مثل مارتین سالها عاداتشون رو حفظ میکنن، درحالیکه بیشتر ما به سختی انگیزمون رو حفظ میکنیم؟ سالهاست که روانشناسها برای پاسخ دادن به این سوال تلاش میکنن؛ یکی از متداولترین یافتهها اینه که برای حفظ انگیزه و رسیدن به قله اشتیاق، باید روی فعالیتهایی کار کنیم که سختی اونها برای ما قابل مدیریت باشه.رفقا ذهن انسان عاشق چالشه؛ اما فقط در شرایطی که سختی چالش به درستی تنظیم شده باشه. بذارید براتون مثال بزنم، اگه شما عاشق تنیس باشید و بخواید یه مسابقه جدی با یه کودک چهارساله داشته باشید، به سرعت حوصلهتون سر میره. چونزیاد از حد آسونه! چون قطعا برنده میشید. حالا برعکس، اگه این مسابقه رو در مقابل یه بازیکن حرفهای مثل راجر فدرر داشته باشید، به سرعت انگیزهتون رو از دست میدید، چون زیاد از حد سخته. حالا فرض کنید که این مسابقه رو با شخصی داشته باشید که تواناییش دقیقا هم سطح خود شما باشه. چند تا امتیاز میگیرید، چند تا رو میبازید، شانس برنده شدن دارید اما فقط در صورتی که حسابی تلاش کنید. بنابراین کاملا روی بازی تمرکز میکنید، عوامل حواسپرتی محو میشن و شما تمام توانتون رو روی کاری که در حال انجامش هستید میذارید.
پس نکته مهم: زمانی ما انسانها در قله انگیزه هستیم که روی تجربیاتی کار کنیم که دقیقا لبه به لبه با سطح تواناییها و مهارتهامونه، نه سخت نه آسون، نه زیاد نه کم، دقیقا به اندازه.
برگردیم به داستان مارتین که کاربرد فوقالعاده این قانون رو در عمل به ما نشون میده. مارتین هر سال، مدت زمان اجراهاش رو افزایش میداد، نه خیلی زیاد، بلکه فقط در حد یکی دو دقیقه! همیشه شوخیهای جدید رو در برنامههاش اضافه میکرد، اما چندتایی از شوخیهای قدیمیش رو که از محبوبیت اونها مطمئن بود رو هم حفظ میکرد، یعنی درست به اندازهای به موفقیت میرسید که انگیزهاش حفظ بشه و درست به اندازهای اشتباه میکرد که باعث بشه سخت تلاش کردن رو ادامه بده. به به، جمله رو نیگاه: «درست به اندازهای به موفقیت میرسید که انگیزهاش حفظ بشه و درست به اندازهای اشتباه میکرد که باعث بشه سخت تلاش کردن رو ادامه بده».
حالا اگر میخواید یاد بگیرید که چطوری انگیزهتون رو حفظ کنید، یه تیکه دیگه از پازل باقی مونده که باید در موردش صحبت کنیم: پیشرفتتون رو بسنجید.
دست و پنچه نرم کردن با چالشهایی در سطح بهینه دشواری، نه تنها به ما انگیزه میدن، بلکه یه منبع عمده برای احساس شادی محسوب میشن. روانشناسها به این ترکیب احساس شادی با عملکرد در اوج قله، میگن احساس غرقشدگی، حالتی که تو به حدی روی کاری که انجام میدی متمرکز هستی که بقیه دنیا رو فراموش میکنی. حالا برای رسیدن به این حالت، شما نه تنها به فعالیتهایی احتیاج دارید که درست به اندازه کافی شما رو به چالش بکشند، بلکه باید بتونید میزان پیشرفتتون در لحظه رو اندازه بگیرید. یعنی یکی از روشهای کلیدی برای تجربه حالت غرقشدگی، اینه که بازخورد آنی دریافت کنید.
اینکه بتونید پیشرفت خودتون رو در لحظه تماشا کنید، بیاندازه انگیزه آوره. مثلا استیو مارتین با شوخیهاش همون لحظه از جمعیت خنده دریافت میکرده. تصور کنید خنده به لب آدمها آوردن چقدر میتونه اعتیادآور باشه. احساس فوقالعادهای که مارتین با خندیدن جمعیت دریافت میکرده، احتمالا برای اینکه بتونه به ترسهاش غلبه کنه و هفتهها سخت کار کنه، کافی بوده. قطعا سنجش میزان موفقیت لحظهای، تو بقیه مسائل زندگی متفاوته؛ مثلا تو تنیس، با امتیاز گرفتن بازخورد آنی میگیرید، اما به هر حال، برای رسیدن به نقطه غرقشدگی حیاتیه. صرف نظر از اینکه چطوری بازخورد میگیرید، ذهن انسان برای حفظ انگیزه، به دیدن پیشرفت و موفقیتها نیاز داره.
@دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @المپیادیا ریاضی فیزیک @ریاضیا @تجربیا -