شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
-
-
-
-
fatemeh8181
هیچکدام
فک کنم 8تا
نه خوشحال نه ناراحت
اون دوتا آقایی که هر کدوم پایین گوشه عکس هستن بنظرم -
@یاسمن-کیانی
وانت کو؟؟؟Amaryllis Heshmati در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
@یاسمن-کیانی
وانت کو؟؟؟پشت وانت نشستن عکس گرفتن
-
Amaryllis Heshmati در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
@یاسمن-کیانی
وانت کو؟؟؟پشت وانت نشستن عکس گرفتن
z Gheibi خخخخ
-
آقا یه سوالی ذهنمو درگیر کرده این تخم مرغایی که دو زرده میگیرن
چرا قرمز نمیگیرن اخراج شن
-
هکر ها از دید من :
-
مغز من سر جلسه امتحان :این شبی که میگم شب نیست اگه شبه مثل اون شب نیست
امشب مثل دیشب نیست هیچ شبی مثل امشب نیست -
تنها کسی که روم زوم کنه
بوم بوم میکنه قلبمممم -
-
نمودار سهمی -
یاد اون صحنه از کلاس آنلاین افتادم که معلم میگف چیزی نگین بعد ۴۰ نفر میگفتن چشم -
شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم
شب مهتابی زیبایی بود
فرمانده اومدتوی سنگر و گفت:
اینقدر چرت نزنین ، تنبل میشن
به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین
بلند شدیم و رفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود
بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن
مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند
که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد
بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن
اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست
رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست
یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم
و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم !
صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید -
راوی : مجید مرادی
بعد از جنگ مرتب می رفتم سپاه همدان و به علی آقا سر می زدم.
یک روز از باغچه محوطه یک شاخه گل محمدی چید و بعد از کمی ناز و نوازش کردن داد دستم و گفت:
مجید این گل بوی خوشی داره، عمیق بو بکش.هنوز نفس اول به اتمام نرسیده بود که چشمانم شروع کرد به سوزش و بی اختیار اشکم جاری شد.
علی آقا از ته دل می خندید.
متوجه شدم گاز اشک آور روی گل پاشیده است.#شوخ_طبعی
-
اگر براتون سواله که چطور ممکنه وقتی قیامت میشه مادر بچشو ول کنه و هر کسی به فکر خودش باشه، روزایی که تهدیگ داریم بیاین خونه ما