هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot ینی بخوام حقیقت بنویسم ک میرم تو بلک لیستشون
بیجنبه ان ولشون کن
هعی
حیف ک فحش بلد نیستمبسپرشون به خدا
میسپارمشون به ابلفضل
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot ینی بخوام حقیقت بنویسم ک میرم تو بلک لیستشون
بیجنبه ان ولشون کن
هعی
حیف ک فحش بلد نیستمبسپرشون به خدا
میسپارمشون به ابلفضل
@Infinitie-A
-
منتظر طومارم بنویسین بهره ببریم
-
منتظر طومارم بنویسین بهره ببریم
-
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot ینی بخوام حقیقت بنویسم ک میرم تو بلک لیستشون
بیجنبه ان ولشون کن
هعی
حیف ک فحش بلد نیستمبسپرشون به خدا
میسپارمشون به ابلفضل
@Infinitie-A
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
M Tg در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot ینی بخوام حقیقت بنویسم ک میرم تو بلک لیستشون
بیجنبه ان ولشون کن
هعی
حیف ک فحش بلد نیستمبسپرشون به خدا
میسپارمشون به ابلفضل
@Infinitie-A
-
من طومار بنویسم؟ :|
-
M Tg آره چرا ک نه
-
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Infinitie-A
خوشحالم.ولی حس میکنم
این خوشحالم به این معناست که:
•اگر یه بار دیگه فامیلمو تو انجمن گفتی، جوری چشماتو از کاسه در میارم که کاسه چشمت تبدیل به بشقاب بشه•
درست میگم؟ -
Sharllot شب بخیر
-
نه طومارام باید کمتر شن، علاوه بر این، تو این موضوع، نظرم کامل نیست
-
M Tg آره چرا ک نه
-
ما چه چیزی رو میگیم بد
چه چیزی رو میگیم خوب؟!@Infinitie-A خوب بودن و بد بودن نسبی خب
اما اینکه من بیام از حیوون خونگیم بعنوان رفع نیاز خودم استفاده کنم ، از نظر من جلوه قشنگی نداره!
برای منی که وقتی جوجه رنگیم مرد ، یک روز کامل نشستم گریه کردم براش ، هضم این موضوع یکم زیادی سخته!
خب این دید منِ که وقتی مسئولیت یه حیوون خونگی رو قبول میکنم ، باهاش انس میگیرم یه جورایی بخشی از زندگیم میشه ، حالا بیام همه اون لحظه هایی که داشتم رو ، صرفا فدای این کنم که نیازِ من داره میگه این گوشت میتونه خوشمزه باشه!!
مبنای اخلاق داره میگه یه سری چیزا انجام دادنشون جلوه قشنگی نداره ، انگار باهاش روحت اذیت میشه ، درگیر میشی باهاش و...
این موضوع رو اگه توی دید دیگه ای از داستان سگ و صاحبش ببریم ( خب این داستانِ به من حس اینو میداد که اون خانواده ، نماد متعهد نبودنن ، به هرچی ، حتی لحظه هایی که داشتن)
این مثل این میمونه که تو یه بخشی از زندگیت رو ، چه بسا چند سال کنار یه رفیق میگذرونی ، تهش با بدترین حالت ممکن اون رو از بین میبری ، حالا وجودش رو ، خاطرشو و یا حتی با حرف زدن و فاش کردن رازهایی که بوده بینتون.
موضوعش خیلی گسترده است نمیشه انگار بین چندتا کلمه بیانش کرد.
واژه کم میارم
کلا طوریم هست ربط خاصی نمیتونم بدم بهشون ، میدونی! -
خیلی موضوع سختیه بی انصافا
-
احسنت
فقط من خواستم دغدغه ایجاد کنم
ماها هر روز ناخودآگاه داریم هر چیزیو قضاوت میکنیم(دست ما هم نیست)
و این قضاوته، همش برمیگرده به اینکه ما به چه چیزی میگیم خوب و به چه چیزی میگیم بد
یعنی همون مبانی اخلاقیات ما
ولی شاید اکثر ماها، من جمله خودم، اگر از خودمون بپرسیم مثلا چرا اینکار بده یا خوبه
چرا مثلا خوردن گوشت حیوون خونگیم، کار قبیحیه، ماها نمیدونیم!
بحث مهمیه و علاوه بر این، ادمو به فکر فرو میبره -
ای امان ای...
به حال خودم واگذارم نکن آخرین تکیه گاهم,,,
#تودلی -
@Infinitie-A خوب بودن و بد بودن نسبی خب
اما اینکه من بیام از حیوون خونگیم بعنوان رفع نیاز خودم استفاده کنم ، از نظر من جلوه قشنگی نداره!
برای منی که وقتی جوجه رنگیم مرد ، یک روز کامل نشستم گریه کردم براش ، هضم این موضوع یکم زیادی سخته!
خب این دید منِ که وقتی مسئولیت یه حیوون خونگی رو قبول میکنم ، باهاش انس میگیرم یه جورایی بخشی از زندگیم میشه ، حالا بیام همه اون لحظه هایی که داشتم رو ، صرفا فدای این کنم که نیازِ من داره میگه این گوشت میتونه خوشمزه باشه!!
مبنای اخلاق داره میگه یه سری چیزا انجام دادنشون جلوه قشنگی نداره ، انگار باهاش روحت اذیت میشه ، درگیر میشی باهاش و...
این موضوع رو اگه توی دید دیگه ای از داستان سگ و صاحبش ببریم ( خب این داستانِ به من حس اینو میداد که اون خانواده ، نماد متعهد نبودنن ، به هرچی ، حتی لحظه هایی که داشتن)
این مثل این میمونه که تو یه بخشی از زندگیت رو ، چه بسا چند سال کنار یه رفیق میگذرونی ، تهش با بدترین حالت ممکن اون رو از بین میبری ، حالا وجودش رو ، خاطرشو و یا حتی با حرف زدن و فاش کردن رازهایی که بوده بینتون.
موضوعش خیلی گسترده است نمیشه انگار بین چندتا کلمه بیانش کرد.
واژه کم میارم
کلا طوریم هست ربط خاصی نمیتونم بدم بهشون ، میدونی!خانومِ_دوست_داشتنی خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید و زحمتی که کشیدید
لطف کردید، نظرتونو به اشتراک گذاشتید