هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Alzahra-Daftar الحمدالله شکر خدا ردیفه همه چی
چه خبر از تو
چکارا میکنی -
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Alzahra-Daftar سلام و درود فراوان برای برای دوم
-
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@roghayeh-eftekhari
بی بلاش:)خخ
فدای یو تو چدوری؟:) -
@roghayeh-eftekhari سلام خوب هستید؟
عصرتون بخیر باشه چه خبراااااااا؟نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهarthur morgan سلام باورم نمیشه یکی پیام سلامم دید مرسی واقعا
الحمدالله خوبم
شما خوبین؟ رو به راه هستین؟؟؟
عصر شماهم به شادی بگذره
سلامتی استراحت
شما چه خبر
در جنگ با درس شما برنده شدین یا درس؟ -
@Alzahra-Daftar سلام و درود فراوان برای برای دوم
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهarthur morgan
سلام وظیفه -
arthur morgan
سلام وظیفهنوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Alzahra-Daftar
-
@roghayeh-eftekhari
بی بلاش:)خخ
فدای یو تو چدوری؟:)نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma عزیزی
خدانکنه، الحمدالله خوبم
چه خبر -
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@roghayeh-eftekhari
هماکنون دارم از زی پتو باهات میحرفم -
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Alzahra-Daftar خوشبختم
-
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@roghayeh-eftekhari
سلامتیمون:) -
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
arthur morgan سلام باورم نمیشه یکی پیام سلامم دید مرسی واقعا
الحمدالله خوبم
شما خوبین؟ رو به راه هستین؟؟؟
عصر شماهم به شادی بگذره
سلامتی استراحت
شما چه خبر
در جنگ با درس شما برنده شدین یا درس؟نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@roghayeh-eftekhari اره دیگه کجای کار هستید؟؟
منم خوبم خداروشکر اره بابا رو به راه و رو به راه
در من خبری نیست جز سلامتی
جنگ با درس؟نه من ترجیح میدم بگم رفاقت با درس بهترین دوستم شده
-
@roghayeh-eftekhari
سلامتیمون:)نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma خداروشکر
-
@roghayeh-eftekhari اره دیگه کجای کار هستید؟؟
منم خوبم خداروشکر اره بابا رو به راه و رو به راه
در من خبری نیست جز سلامتی
جنگ با درس؟نه من ترجیح میدم بگم رفاقت با درس بهترین دوستم شده
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهarthur morgan من هیچجا فعلا نشستم یک گوشه
خداروشکر ان شاءالله همیشه در همین حال بمونین
سلامت باشی
بله بله صحیح
اما آخرین بار در جنگ بودین گفتم ببینم در نهایت چی شد -
arthur morgan من هیچجا فعلا نشستم یک گوشه
خداروشکر ان شاءالله همیشه در همین حال بمونین
سلامت باشی
بله بله صحیح
اما آخرین بار در جنگ بودین گفتم ببینم در نهایت چی شدنوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@roghayeh-eftekhari
اون موقع جنگ رفاقتی بود
-
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میدونین چی از ۱۰۰تا فحش بدتره؟
۲۰۰ تا فحش!
والا -
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺩﺭ
ﮔﻔﺖ: ﺟﺎﻧﻢ
ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻡ
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺟﺎﻧﻢ
ﮔﻔﺘﻢ: ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ
ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﻮﺭ ﺍﺯ ﺳﻬﻢ ﻧﺎﻧﻢ
ﮔﻔﺘﻢ: ﮐﺠﺎ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ
ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ
ﮔﻔﺘﻢ: ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭼﺎﯼ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ .
ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺫﻟﯿﻠﺖ ﮐﻨﻪ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭ:| -
Sharllot بله اگه خدا بخواد،مجازی ای که
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMOHAMMAD80 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot بله اگه خدا بخواد،مجازی ای که
دیگه وضع همه همینه
MOHAMMAD80 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sharllot عجیبه
دیگه بالاخره یا کار دارن یا اکانتشون پریده یا دلشون نمیخواد بیان هرکی یچی ..
-
@roghayeh-eftekhari
اون موقع جنگ رفاقتی بود
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهarthur morgan بله بسیار هم صحیح
-
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۱، ۱۲:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ،ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ
ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ
ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ
ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ
ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮﺁﻣﺪﻧﺪ
ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ
ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ:ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ
.ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ،
ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ باز کرد
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ
ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ،ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ
ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ.
ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ
ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﻣﺮﺩ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﺴﯿﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﺎز ﻣﯿﮑﻨﻪ!
سلامتی همه دخترای با محبت:)