هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
چععععععع
-
@حمید-صباحی
https://forum.alaatv.com/post/2733608
سلام صداتون برای رادیو و پادکست خوبه
به نظرم خیلی مکث دارین هر چند ثانیه یکبار مکث کردین -
Michael Vey
مگه اونایی که رفتن به قولی قاشق قوزی قارا هستن@حمید-صباحی پولش کو؟ :>>
-
اوضاع از اونی که فکرشو میکردم بدتره،خیلی بدتر
-
@fatemeh-Ma در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Zahra-Zahraii
ی مدل دیدم خیلی قشنگ بود🥲نههه نکن🥲حیفه
@Zahra-Zahraii
یهو دیدی زد ب سرم کوتاه کردم🥲
حالا اون بدونه خفم مکنه خخ🥲 -
@حمید-صباحی در
شعردانه
گفته است:
@حمید-صباحی
این قطعه رو کامل میکنم و ارائه میدممن اینو ندیده بودم
قشنگه:) -
@حمید-صباحی پولش کو؟ :>>
Michael Vey
یه کاری کن بهت درخواست بدن -
@حمید-صباحی
https://forum.alaatv.com/post/2733608
سلام صداتون برای رادیو و پادکست خوبه
به نظرم خیلی مکث دارین هر چند ثانیه یکبار مکث کردین@haniehno
-
این نمیتونه واقعی باشه
۱۰۰ درصد عذاب الهی واسه امتحان کردن منه /////:
من واسه این چندین میلیون پول میدممممممممممممممممم
دِههههههههههههه@Felli مجبوری باعث عذاب بقیه هم بشی
-
شماره ٤٢: ای غافل از رنج هوس آئینه پردازی چرا
ای غافل از رنج هوس آئینه پردازی چرا
چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرانکشوده مژگان چون شرر از خویش کن قطع نظر
زین یکدودم زحمت کش انجام و آغازی چراتا کی دماغت خون کند تعمیر بنیاد جسد
طفلی گذشت ای بیخرد با خاک و گل بازی چراآزادیت ساز نفس آنگه غم دام و قفس
با این غبار پرفشان گم کرده پروازی چراگردی بجا ننشسته ئی دل در چه عالم بسته ئی
از پرده بیرون جسته ئی وامانده سازی چراحیف است با ساز غنا مغلوب خست زیستن
تیغ ظفر در پنجه ئی دستی نمی یازی چراگر جوهر شرم و ادب پرداز مستوری دهد
آئینه گردد از صفا رسوای غمازی چراتاب و تب کبر و حسد بر حق پرستان کم زند
گر نیستی آتش پرست آخر باین سازی چراهرگز ندارد هیچکس پروای فهم خویشتن
رازی وگرنه اینقدر نامحرم رازی چرااز وادی این ما و من خاموش باید تاختن
ای کاروانت بی جرس در بند آوازی چرامحکوم فرمان قضا مشکل کشد سر بر هوا
از تیغ گر غافل نه ئی گردن برافرازی چرا(بیدل) مخواه آزار دل از طاقت راحت گسل
ای پا بدوش آبله برخار میتازی چرا -
@حمید-صباحی پولش کو؟ :>>
Michael Vey
یه جوک بگم یه کم روحیه بگیری
از طرف میپرسن آرزوت چیه
میگه میخوام مثل پدرم پولدار بشم
بهش میگن مگه پدرت چی کاره است
میگه هیچی اونم آرزوشه پولدار بشهالکی هم شده بخند میدونم بی مزه بود
-
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهارصوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکاربلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیارآفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقراراین همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوارکوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرارخبرت هست که مرغان سحر میگویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردارهر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدارتا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدارکی تواند که دهد میوهٔ الوان از چوب؟
یا که داند که برآرد گل صد برگ از خاروقت آنست که داماد گل از حجلهٔ غیب
به در آید که درختان همه کردند نثارآدمیزاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنارباش تا غنچهٔ سیراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافهٔ آهوی تتارمژدگانی که گل از غنچه برون میآید
صد هزار اقچه بریزند درختان بهارباد گیسوی درختان چمن شانه کند
بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطارژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کردهٔ یارباد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز
نقشهایی که درو خیره بماند ابصارارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن
همچنانست که بر تختهٔ دیبا دیناراین هنوز اول آزار جهانافروزست
باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایارشاخها دختر دوشیزهٔ باغاند هنوز
باش تا حامله گردند به الوان ثمارعقل حیران شود از خوشهٔ زرین عنب
فهم عاجز شود از حقهٔ یاقوت اناربندهای رطب از نخل فرو آویزند
نخلبندان قضا و قدر شیرین کارتا نه تاریک بود سایهٔ انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنارسیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگارشکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف
کوزهای چند نباتست معلق بر بارهیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است
به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهارحشو انجیر چو حلواگر استاد که او
حب خشخاش کند در عسل شهد به کارآب در پای ترنج و به و بادام روان
همچو در زیر درختان بهشتی انهارگو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
ای که باور نکنی فیالشجرالاخضر نارپاک و بیعیب خدایی که به تقدیر عزیز
ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهارپادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگارچشمه از سنگ برون آید و باران از میغ
انگبین از مگس نحل و در از دریا بارنیک بسیار بگفتیم درین باب سخن
و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیارتا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزارآن که باشد که نبندد کمر طاعت او
جای آنست که کافر بگشاید زنارنعمتت بار خدایا ز عدد بیرونست
شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزاراین همه پرده که بر کردهٔ ما میپوشی
گر به تقصیر بگیری نگذاری دیارناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهارفعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
به خداوندی خود پرده بپوش ای ستارسعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کجرفتارحبذا عمر گرانمایه که در لغو برفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفاردرد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار -
@حمید-صباحی در
شعردانه
گفته است:
@حمید-صباحی
این قطعه رو کامل میکنم و ارائه میدممن اینو ندیده بودم
قشنگه:)@fatemeh-Ma
لطف دارین