هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
بابا محسن، پروردگار ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون، میرفت دستشویی، برمیگشت، با حوله دست و ریشش را خشک میکرد، مینشست کنار ما، ریموت را برمیداشت و میزد راز بقا. میگفت «عجب میمونی. قیافهش آشنا نیست؟»
موقع شام هم نمیگذاشت سریال را کامل ببینیم. یا تلویزیون را خاموش میکرد یا میزد شبکه قران. هیچ وقت هم نگذاشت ماریوی آتاری ما، عروسش را آزاد کند. یکهو آداپتور را در میآورد و میگفت «داغ کردهها. میخوای خونه رو آتیش بزنی؟»یکبار هم که داشتم برای مسابقات صوت قران، تمرین میکردم، یواشکی صدایم را ضبط کرده بود. بعد تا شب مجبورم کرد صدای خودم را بشنوم. داشتم خل میشدم. مخصوصن اینکه بیسم الله را چندباری گفته بودم و هر بار گفته بودم «نه. اینطوری خوب نیست.» میگفت «ببین ما چی میکشیم از دستت، عبدالباسط»
کافی هم بود چیزی بگوییم که مطابق میلش نباشد. مثلن یکروز، برف تندی میآمد. محبتش گل کرده بود و میخواست با تاکسی مرا برساند. توی راه در آمد که «می بینی بچههارو توصف اتوبوس؟» از دهانم پرید «خب، اینا چتر دارن.» از آن نگاهها کرد یعنی «جواب منو دادی؟» نیمساعتی همه خیابانها را چرخید تا بالاخره زد کنار و رفت توی یک مغازه. وقتی آمد بیرون، در سمت شاگرد را باز کرد و گفت «اینم چتر. مدرسهتم از اون وره.» شبش میگفت «چتره خوب راه می رفت نابغه من؟ تو سربالایی که ریپ نمیزد؟»
تا وقتی هم بود، دست از این کارهاش برنداشت. شب قبل از عملش، بردمش سینما. فیلم خندهداری بود. اما خودش را زد به خواب. بلند بلند خرناس میکشید و وقتی مردم میخندیدند، قلبش را میگرفت که مثلن از خواب پریده.
حالا که نیست، حالا که سالهاست ندارمش، دلم برای این کارهاش، بیشتر از همیشه تنگ است. بعضی وقتها که نفسم خیلی میگیرد، وسط فوتبال یکهو کانال را عوض میکنم. یا می نشینم پای شبکه چهار و ساعت ها به آرم ثابتِ آبیش خیره میشوم.
گاهی هم برای خودم حرف میزنم و صدایم را ضبط میکنم و میگذارم یکسره پخش شود. فیلم خنده دار میروم و سعی میکنم بخوابم. توی برف به همه راننده تاکسیها میگویم مردم چتر دارنها. آرام که نمیشوم میروم بهشتزهرا. مینشینم بین قبر خودش و مامانپروانه. با صوت برایش قران میخوانم. انقدر که از توی قبر بگوید ما اینجا هم از دست تو آسایش نداریم و بعد صدای خروپف الکیش را بشنوم و ببینم که همان لبخند موذی همیشگیاش افتاده روی صورتش و آخ...
مرتضی برزگر
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۱۹ آخرین ویرایش توسط fatemeh201678 انجام شدهبهاره قسمت چترش باحال بود
-
بابا محسن، پروردگار ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون، میرفت دستشویی، برمیگشت، با حوله دست و ریشش را خشک میکرد، مینشست کنار ما، ریموت را برمیداشت و میزد راز بقا. میگفت «عجب میمونی. قیافهش آشنا نیست؟»
موقع شام هم نمیگذاشت سریال را کامل ببینیم. یا تلویزیون را خاموش میکرد یا میزد شبکه قران. هیچ وقت هم نگذاشت ماریوی آتاری ما، عروسش را آزاد کند. یکهو آداپتور را در میآورد و میگفت «داغ کردهها. میخوای خونه رو آتیش بزنی؟»یکبار هم که داشتم برای مسابقات صوت قران، تمرین میکردم، یواشکی صدایم را ضبط کرده بود. بعد تا شب مجبورم کرد صدای خودم را بشنوم. داشتم خل میشدم. مخصوصن اینکه بیسم الله را چندباری گفته بودم و هر بار گفته بودم «نه. اینطوری خوب نیست.» میگفت «ببین ما چی میکشیم از دستت، عبدالباسط»
کافی هم بود چیزی بگوییم که مطابق میلش نباشد. مثلن یکروز، برف تندی میآمد. محبتش گل کرده بود و میخواست با تاکسی مرا برساند. توی راه در آمد که «می بینی بچههارو توصف اتوبوس؟» از دهانم پرید «خب، اینا چتر دارن.» از آن نگاهها کرد یعنی «جواب منو دادی؟» نیمساعتی همه خیابانها را چرخید تا بالاخره زد کنار و رفت توی یک مغازه. وقتی آمد بیرون، در سمت شاگرد را باز کرد و گفت «اینم چتر. مدرسهتم از اون وره.» شبش میگفت «چتره خوب راه می رفت نابغه من؟ تو سربالایی که ریپ نمیزد؟»
تا وقتی هم بود، دست از این کارهاش برنداشت. شب قبل از عملش، بردمش سینما. فیلم خندهداری بود. اما خودش را زد به خواب. بلند بلند خرناس میکشید و وقتی مردم میخندیدند، قلبش را میگرفت که مثلن از خواب پریده.
حالا که نیست، حالا که سالهاست ندارمش، دلم برای این کارهاش، بیشتر از همیشه تنگ است. بعضی وقتها که نفسم خیلی میگیرد، وسط فوتبال یکهو کانال را عوض میکنم. یا می نشینم پای شبکه چهار و ساعت ها به آرم ثابتِ آبیش خیره میشوم.
گاهی هم برای خودم حرف میزنم و صدایم را ضبط میکنم و میگذارم یکسره پخش شود. فیلم خنده دار میروم و سعی میکنم بخوابم. توی برف به همه راننده تاکسیها میگویم مردم چتر دارنها. آرام که نمیشوم میروم بهشتزهرا. مینشینم بین قبر خودش و مامانپروانه. با صوت برایش قران میخوانم. انقدر که از توی قبر بگوید ما اینجا هم از دست تو آسایش نداریم و بعد صدای خروپف الکیش را بشنوم و ببینم که همان لبخند موذی همیشگیاش افتاده روی صورتش و آخ...
مرتضی برزگر
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهبهاره در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
بابا محسن، پروردگار ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون، میرفت دستشویی، برمیگشت، با حوله دست و ریشش را خشک میکرد، مینشست کنار ما، ریموت را برمیداشت و میزد راز بقا. میگفت «عجب میمونی. قیافهش آشنا نیست؟»
موقع شام هم نمیگذاشت سریال را کامل ببینیم. یا تلویزیون را خاموش میکرد یا میزد شبکه قران. هیچ وقت هم نگذاشت ماریوی آتاری ما، عروسش را آزاد کند. یکهو آداپتور را در میآورد و میگفت «داغ کردهها. میخوای خونه رو آتیش بزنی؟»یکبار هم که داشتم برای مسابقات صوت قران، تمرین میکردم، یواشکی صدایم را ضبط کرده بود. بعد تا شب مجبورم کرد صدای خودم را بشنوم. داشتم خل میشدم. مخصوصن اینکه بیسم الله را چندباری گفته بودم و هر بار گفته بودم «نه. اینطوری خوب نیست.» میگفت «ببین ما چی میکشیم از دستت، عبدالباسط»
کافی هم بود چیزی بگوییم که مطابق میلش نباشد. مثلن یکروز، برف تندی میآمد. محبتش گل کرده بود و میخواست با تاکسی مرا برساند. توی راه در آمد که «می بینی بچههارو توصف اتوبوس؟» از دهانم پرید «خب، اینا چتر دارن.» از آن نگاهها کرد یعنی «جواب منو دادی؟» نیمساعتی همه خیابانها را چرخید تا بالاخره زد کنار و رفت توی یک مغازه. وقتی آمد بیرون، در سمت شاگرد را باز کرد و گفت «اینم چتر. مدرسهتم از اون وره.» شبش میگفت «چتره خوب راه می رفت نابغه من؟ تو سربالایی که ریپ نمیزد؟»
تا وقتی هم بود، دست از این کارهاش برنداشت. شب قبل از عملش، بردمش سینما. فیلم خندهداری بود. اما خودش را زد به خواب. بلند بلند خرناس میکشید و وقتی مردم میخندیدند، قلبش را میگرفت که مثلن از خواب پریده.
حالا که نیست، حالا که سالهاست ندارمش، دلم برای این کارهاش، بیشتر از همیشه تنگ است. بعضی وقتها که نفسم خیلی میگیرد، وسط فوتبال یکهو کانال را عوض میکنم. یا می نشینم پای شبکه چهار و ساعت ها به آرم ثابتِ آبیش خیره میشوم.
گاهی هم برای خودم حرف میزنم و صدایم را ضبط میکنم و میگذارم یکسره پخش شود. فیلم خنده دار میروم و سعی میکنم بخوابم. توی برف به همه راننده تاکسیها میگویم مردم چتر دارنها. آرام که نمیشوم میروم بهشتزهرا. مینشینم بین قبر خودش و مامانپروانه. با صوت برایش قران میخوانم. انقدر که از توی قبر بگوید ما اینجا هم از دست تو آسایش نداریم و بعد صدای خروپف الکیش را بشنوم و ببینم که همان لبخند موذی همیشگیاش افتاده روی صورتش و آخ...
مرتضی برزگر
خیلی زیبا بود خیلی
واقعا مرسی -
بابا محسن، پروردگار ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون، میرفت دستشویی، برمیگشت، با حوله دست و ریشش را خشک میکرد، مینشست کنار ما، ریموت را برمیداشت و میزد راز بقا. میگفت «عجب میمونی. قیافهش آشنا نیست؟»
موقع شام هم نمیگذاشت سریال را کامل ببینیم. یا تلویزیون را خاموش میکرد یا میزد شبکه قران. هیچ وقت هم نگذاشت ماریوی آتاری ما، عروسش را آزاد کند. یکهو آداپتور را در میآورد و میگفت «داغ کردهها. میخوای خونه رو آتیش بزنی؟»یکبار هم که داشتم برای مسابقات صوت قران، تمرین میکردم، یواشکی صدایم را ضبط کرده بود. بعد تا شب مجبورم کرد صدای خودم را بشنوم. داشتم خل میشدم. مخصوصن اینکه بیسم الله را چندباری گفته بودم و هر بار گفته بودم «نه. اینطوری خوب نیست.» میگفت «ببین ما چی میکشیم از دستت، عبدالباسط»
کافی هم بود چیزی بگوییم که مطابق میلش نباشد. مثلن یکروز، برف تندی میآمد. محبتش گل کرده بود و میخواست با تاکسی مرا برساند. توی راه در آمد که «می بینی بچههارو توصف اتوبوس؟» از دهانم پرید «خب، اینا چتر دارن.» از آن نگاهها کرد یعنی «جواب منو دادی؟» نیمساعتی همه خیابانها را چرخید تا بالاخره زد کنار و رفت توی یک مغازه. وقتی آمد بیرون، در سمت شاگرد را باز کرد و گفت «اینم چتر. مدرسهتم از اون وره.» شبش میگفت «چتره خوب راه می رفت نابغه من؟ تو سربالایی که ریپ نمیزد؟»
تا وقتی هم بود، دست از این کارهاش برنداشت. شب قبل از عملش، بردمش سینما. فیلم خندهداری بود. اما خودش را زد به خواب. بلند بلند خرناس میکشید و وقتی مردم میخندیدند، قلبش را میگرفت که مثلن از خواب پریده.
حالا که نیست، حالا که سالهاست ندارمش، دلم برای این کارهاش، بیشتر از همیشه تنگ است. بعضی وقتها که نفسم خیلی میگیرد، وسط فوتبال یکهو کانال را عوض میکنم. یا می نشینم پای شبکه چهار و ساعت ها به آرم ثابتِ آبیش خیره میشوم.
گاهی هم برای خودم حرف میزنم و صدایم را ضبط میکنم و میگذارم یکسره پخش شود. فیلم خنده دار میروم و سعی میکنم بخوابم. توی برف به همه راننده تاکسیها میگویم مردم چتر دارنها. آرام که نمیشوم میروم بهشتزهرا. مینشینم بین قبر خودش و مامانپروانه. با صوت برایش قران میخوانم. انقدر که از توی قبر بگوید ما اینجا هم از دست تو آسایش نداریم و بعد صدای خروپف الکیش را بشنوم و ببینم که همان لبخند موذی همیشگیاش افتاده روی صورتش و آخ...
مرتضی برزگر
-
mohammadhassan ازالانم چتومحدودکردم بعداولین ازمون گمنام باشم
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهfatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
mohammadhassan ازالانم چتومحدودکردم بعداولین ازمون گمنام باشم
توی در دیوارن،مثل مرد میبازن ... # پیشرو
-
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
mohammadhassan ازالانم چتومحدودکردم بعداولین ازمون گمنام باشم
توی در دیوارن،مثل مرد میبازن ... # پیشرو
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهtamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
-
tamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
tamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
باز تنبلی کردی ؟>
-
tamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۱ آخرین ویرایش توسط tamom انجام شدهfatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
tamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
5200 ساعت مونده تا کنکور،وقت هس هنوز اگ بخای
-
من امروز روز خیلی بدی بود برام احساس خستگی دارم
-
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
tamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
5200 ساعت مونده تا کنکور،وقت هس هنوز اگ بخای
tamom در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
tamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
5200 ساعت مونده تا کنکور،وقت هس هنوز اگ بخای
وقت همیشه برای شروع هست بشرطی که
بخوای خودت هم -
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
tamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
باز تنبلی کردی ؟>
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده22ستاره یس یعنی داغونم ها
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
22ستاره یس یعنی داغونم ها
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
22ستاره یس یعنی داغونم ها
منم خستم خیلی ولی هنوز یه عالمه مونده تا کنکور
-
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
tamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
5200 ساعت مونده تا کنکور،وقت هس هنوز اگ بخای
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهtamom اره هس میخونم امامث قبل انرژی ای دیگه واس خوندن ندارم برنامه ریزیامم ب اخرنمیرسه
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
22ستاره در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
من امروز روز خیلی بدی بود برام احساس خستگی دارم
احساس خستگی خیلی بهرته اینه شب با این حس ک روز رو از دست دادی بخوابی،بدی نداره باید اتفاقا خوشحال بود
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
tamom در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
fatemeh201678 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
tamom وضع بدجورخرابه تاقبل ثبت نام ازمون خوب خوندم بعداینقدمشکلات پیش اومدحتی ی درسم تموم نکردم کامل ... اابته تنبلی هم غلبه کرده براینجانب
5200 ساعت مونده تا کنکور،وقت هس هنوز اگ بخای
وقت همیشه برای شروع هست بشرطی که
بخوای خودت همنوشتهشده در ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۳۶ آخرین ویرایش توسط fatemeh201678 انجام شده22ستاره بعضی وقتامیخوای امانمیشه ذهنت اینقددرگیره ک کلا کارات دست خودت نیس