شعردانه
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@Narges-MAT در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@امیرمسعود-جعفری
من اگر بخوام به کسی چیزی بگم انقدر شجاعتش رو دارم که مستقیم به خودش بگم نه در لفافه
شب خوشمنم همینطور
-
-
اینو گفتم چون بعضی وقتها که متن هایی می نویسم بعضیا میگن اینجا منظورت با کیه؟
در صورتیکه منظورم با کسی نیست@Elham650
من دقیقا هر چی توی تودلی نوشتم همه تو پیوی میگن با من بودی؟!
منظورت من بودم؟!
با کی بودی؟!
منظورت چی بود از این حرف؟!
بخدا دارم توی دنیای واقعی هم زندگی میکنم
ممکنه اتفاقاتی هم بیوفته توش
قرار نیست همیشه همه اتفاقات زندگیم مجازی باشه
چرا یه زمانی یه نفر بود که ازش میپرسیدم چون مهم بود برام اون فرد
اما الان لزومی نمیبینم بپرسم از کسی -
@Elham650
من دقیقا هر چی توی تودلی نوشتم همه تو پیوی میگن با من بودی؟!
منظورت من بودم؟!
با کی بودی؟!
منظورت چی بود از این حرف؟!
بخدا دارم توی دنیای واقعی هم زندگی میکنم
ممکنه اتفاقاتی هم بیوفته توش
قرار نیست همیشه همه اتفاقات زندگیم مجازی باشه
چرا یه زمانی یه نفر بود که ازش میپرسیدم چون مهم بود برام اون فرد
اما الان لزومی نمیبینم بپرسم از کسی -
هر بار خواستم بازی تیمای مورد علاقه امو زنده ببینم تیمه باخته
چرا واقعا
ن میخوام بدونم چرا؟://// -
هعی لعنت ک نمیدونم ب کی لعنت بفرستم://
-
@First
کتابشو خوندی؟!_Biliifti_ منشا انواع؟ نه
-
@First ابی
amir ahmadi ها
-
نگاهت چه می در سبو میکند
که روح مرا زیر و رو میکند
که آرامشم را به هم میزند
تلنگر به خواب دلم میزند
چه رازیست با آن نگاه غریب
که پرهیزش آمیخته با فریب
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
دریچه به آفاق وا میشود
گشوده به بی انتها میشود
و یا جاده ای که در این ماجرا
به بن بست ها میکشاند مراZeinab Siri در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
نگاهت چه می در سبو میکند
که روح مرا زیر و رو میکند
که آرامشم را به هم میزند
تلنگر به خواب دلم میزند
چه رازیست با آن نگاه غریب
که پرهیزش آمیخته با فریب
برایم چه داری در آن چشم ها
چه با خود میآری در آن چشم ها
دریچه به آفاق وا میشود
گشوده به بی انتها میشود
و یا جاده ای که در این ماجرا
به بن بست ها میکشاند مراچه سریع جواب میدی:)
حالا هی بگن تو نمیشنوی
تو وجود خارجی نداری
تو نیستی
درعجبم که نمی بینن و می بینن و انکار میکنن -
فقط دنیای بچه ها قشنگه....
️
اینکه امشب کسالت داشتم نتونستم باهاشون بازی کنم و بگم بخندم و نقاشی بکشن و براشون استیک بزنم....
هدي اومده توي اتاق میگه نرگس (اشاره میکنه به اتاقم) یادته باهم اینجا نقاشی میکشیدیم؟!
نمیدونم...... ولی حس کردم فکر میکنه من نمیشناسم دیگه....
اینکه ناراحت بود از این موضوع دلم گرفت
اون میخواست خاطراتمون رو یادآوری کنه که بگه یه زمانی باهم دوست بودیم......
️
اما تو یادت نیست دیگه......
️
یونس آیه ۱۲
