Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 79.2k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • پرستو باباییپ آفلاین
    پرستو باباییپ آفلاین
    پرستو بابایی
    فارغ التحصیلان آلاء
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #1610

    تمام راز رهایی، دل نبستن است.
    دل نبستن معنایش آن نیست که از چیزی بدت بیاید و اقدام به طردش کنی،
    بلکه بدان معناست که نسبت به بود و نبودش هیچ تعلّق خاطری نداشته باشی.
    این یعنی؛ چیزها میخواهند باشند،
    میخواهند نباشند.
    وقتی هر چیزی را رواناً رها کنی، خود نیز رها شده ای.
    امتحان کن!
    راز رها شدن در رها کردن نهفته است.
    مگذار ذهنت به چیزی چنگ بزند.

    رازهای نهفته ای که متحولتان می‌کند ...

    آدمی دوام می‌آورد، وَرایِ حدِ تصور

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    8
    • بابونــــهب آفلاین
      بابونــــهب آفلاین
      بابونــــه
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط بابونــــه انجام شده
      #1611

      قالب مشخصی نداره:)

      ✨️گفتم مثال عشقی....
      گفتی مزاح کافیست!
      گفتم دوای دردی......
      گفتی دروغ جاریست!
      گفتم اگر نباشی ساقط شوم ز هستی!
      گفتی اگر نباشم فارغ شوی ز پستی!
      گفتم که عطر زلفت پیچیده در هوایم
      گفتی که رخنه کرده سودا، در روانت!
      گفتم که چشم مستت مجنون کند دلم را
      گفتی لطیفه باشد آنچه مدام گویی!
      گفتم که پیش من باش حتی به وقت مرگم!
      گفتی اگر نخواهم؟ حیف است چنین زمانی!
      گفتم که کردی دل را بی دل تر از همیشه
      گفتی دلت نیرزد به کمترین اندیشه!
      گفتم که عشقت اما سرشار از جفا بود!
      گفتی نگو بیهوده! عشق دگر چه بوده؟

      ‌‌‌‌‌

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      10
      • F آفلاین
        F آفلاین
        Farhadd
        تجربی
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Farhadd انجام شده
        #1612

        ارغوانم........
        در وصف ناید گستره دوست داشتنم
        ارغوانم ....
        در مقال نگنجد چشم بستن و در سکوت تو غرقه شدن ........
        ارغوانم ....
        نتوانم شرح کنم ساعت ها در تو نشستن و ساز زدن و آواز خواندن و کشتن شمع فروزان غم که جگرم می سوزاند......
        ارغوانم .......
        به گفتار ناید دلتنگی من از برای آن که تو دوری و وصال سخت باشد زان سبب که سعادت من در گرو فراموشی توست ......
        ارغوانم ...
        طنین آواز استاد
        و
        صدای بلبل
        مگر می شود غم جان کاه مرا که رود دلم را خشکانیده ، پر آب نکند...؟

        مدامم به دست ، مدام مستم.......
        بوی خاک باران خورده رطل گرانی ست که سر میکشم ........

        ارغوان ......
        دل فرهاد به تنگ آید اگر تو نباشی.....
        برافراشته باش...........

        Farhad

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        6
        • AinoorA آفلاین
          AinoorA آفلاین
          Ainoor
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #1613

          خبرت هست که در عمقِ دلم جا داری؟
          خبرت هست که بر دردِ دلم درمانی؟
          خبرت هست که نرگسِ چَشمت جادو کرده؟
          خبرت هست گیسویِ تو خرابم کرده؟
          خبرت هست شیدایِ تو این دل گشته؟
          خبرت هست که دل مست نگاهت گشته؟
          خبرت هست که لیلیِ دنیایِ منی؟
          خبرت هست که مجنون تر از مجنونم؟
          خبرت هست که شیرین تر از شیرینی؟
          خبرت هست که عاشق تر از فرهادم؟
          خبرت هست که یوسف شده ای؟
          خبرت هست برایت زلیخای گنهکار شدم؟
          خبرت هست دل شهره ی شهر شده؟
          خبرت هست ز فراقت دل ، خون گشته؟
          خبرت هست که دل بی تو آرام نشد
          خبرت هست که هیچ ، دلارام نشد
          خبرت هست؟! خبرت نیست...
          خبرت نیست....

          ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند..

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          8
          • بابونــــهب آفلاین
            بابونــــهب آفلاین
            بابونــــه
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #1614

            می رســد روزے که من...!
            خویـش را در جســتجوی خویـش پیدا می کنم!
            می رســد روزے که من...!
            نقــش خود را عـالـے و بــے نقـص ایفا می کنم!

            ‌‌‌‌‌

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            8
            • ramses kabirR ramses kabir این تاپیک را در ارجاع داد
            • ramses kabirR آفلاین
              ramses kabirR آفلاین
              ramses kabir
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #1615

              خبرت هست دلم مستِ صدایِ تو شده؟!
              یا که دیوانه ی این چشمِ سیاهِ تو شده؟!
              خبرت هست که دیوانه و عاشق شده ام؟
              قایقِ روز و شبم غرقِ گناه تو شده!
              خبرت هست شدی روز و شبِ این دلِ من؟
              که شب و روز دلم محو نگاه تو شده!
              خبرت هست دِلَم، طاقتِ دوریِ تو نیست!!
              این دل عاشق دیوانه تباه تو شده...
              میم لام

              اگ کامل نیستی
              مثه ماه بدرخش

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              9
              • بابونــــهب آفلاین
                بابونــــهب آفلاین
                بابونــــه
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #1616

                تمام زندگی از آنِ من بود...
                نفهمیدم!ولی بس مختصر بود!

                مدام این عمر در حال گذر بود...
                که روزی خوب و روزی بس بَتَر بود!

                که ایامی به کام و بختِ ما بود...
                دو روزی هم حزین و دل گسل بود!

                خوشی و ناخوشی در جنگ هم بود
                ولی مختار احوالات؛ "من" بود

                [مجموعه اشعار من محورِ من😂]
                دیوان ماتریکس

                ‌‌‌‌‌

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                15
                • E آفلاین
                  E آفلاین
                  erfan wizard
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط erfan wizard انجام شده
                  #1617

                  بی همگان به سر شود ، بی تو بسر نمی شود
                  این شب های من چرا زود سحر نمی شود؟!

                  سعدی ،او که سر زده دوش بخوابم آمده گفت :
                  با این ساعت مطالعه ، درس بسر نمی شود !

                  (عرفان از هم دوره های سعدی در نظامیه:] )

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  11
                  • Narges_N آفلاین
                    Narges_N آفلاین
                    Narges_
                    تجربی
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #1618

                    دلتنگی...
                    واضح اما ناآشنا
                    کسی را می‌بینی از نزدیک و با او صحبت می کنی، صدایش می شود موزون ترین سمفونی روحت؛ برق چشمانش ستاره های آسمان شبت می شود...
                    تو او را دیده ای اما هیج گاه نه از نزدیک! تو فقط صدایش را شنیده ای فقط‌ میدانی هنگامی که لب هایش منحنی خنده به خود میگیرند قلبت می لرزد
                    می دانی وقتی دوگوی سیاه‌رنگ صورتش خیس اشک می شوند ستاره های شبت بیشتر از قبل بوسیدنی اند
                    می دانی که دلت برایش تنگ است اما تو او را ندیده ای!
                    و می دانی این دیدار...

                    ...Life goes on
                    زندگی سوپه و من چنگالم...

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    7
                    • F آفلاین
                      F آفلاین
                      Farhadd
                      تجربی
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #1619

                      متنبه شده ای از هستی غم؟🥀
                      رود جانم از تن و آنگه آیی به برم؟🥀
                      ترک ما گفته ای و نمی آیی دگرم به یاد🥀
                      چون کنم به سر آیدم شرب مدام؟🥀
                      بود طرب در دل من لیکن کوتاه چرا و 🥀
                      دیر زمانی چنین، غمگین چرا ؟ 🥀
                      تاختم با توسنی نبود کاین را همسری 🥀
                      گشت هویدا بی امان ره بندانی ....🥀
                      زایل شد ره سپردنی🥀
                      کان را نبود هیچ مدوامتی......🥀


                      Farhad

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      7
                      • F آفلاین
                        F آفلاین
                        Farhadd
                        تجربی
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #1620

                        تلالو شادی در چشمان اندوهبارش پیداست ....
                        چنان مست صدای او شده که عنان از کف داده ....
                        بانگ برمی آورد همراه با او و تلی از غم که بر دلش سنگینی می کند، در قالب قطره های اشک از گونه هایش روان می شود.....
                        چشم های گریانش خوشایند ترین رخداد روزگاران طاقت فرسای اوست...
                        یک صدا این چنین طغیان امواج غم را که صدف های زیبای شادی را با خود همراه میسازند، به آرامش می رساند.......

                        مدام این مصرع را زمزمه میکند :
                        یاد باد آن روزگاران یاد باد .......

                        Farhad

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        5
                        • ramses kabirR آفلاین
                          ramses kabirR آفلاین
                          ramses kabir
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #1621

                          میم نوشت،داستان یه کنکوری:
                          من آن کنکوری خسته پر از تشویش میباشم
                          پر از تشویش آینده ز بد لبریز میباشم
                          من آن کنکوری خسته ز جانبازی زسهمیه ام
                          که از تیر تقلب هم، پی خاک ریز می باشم
                          من آن کنکوری خسته ز نصب وانتصاباتم
                          که بهرِ رای مجلس من هدف یکریز میباشم
                          من آن کنکوری خسته ز هر منشی ز هر مرکز
                          به جای فکر در درسم پی واریز میباشم
                          من آن کنکوری خسته زِ فرمول نباتاتم
                          که خود نشناسم و اما پیِ گشنیز میباشم
                          من آن کنکوری خسته پر از افسردگی هستم
                          که با کوچکترین حرفی شده سرریز میباشم
                          من آن کنکوری خسته ز حرف مردمم هستم
                          که پی سر پناه رفته به پشت میز میباشم
                          من آن کنکوری خسته ز چشمان پر از شرمم
                          که در فکر عیزیزانم شده هرچیز میباشم
                          من آن کنکوری خسته ام که صد ها دردِ دل دارد
                          ولی صد حیف کینک من ز بد لبریز میباشم
                          من آن فرزند ایرانم که تنها جرم او این است
                          برای عده ای رستم شده چنگیز میباشم
                          نهایت حرف من این است بکویم سالم است "لُعبَت"
                          که فردا گر نبودم من نه که هرچیز میباشم
                          پ،ن:خیلی حرف برای گفتن هس،ولی فرصت نی...اما خب امیدوارم همینا رو هم یه نفر بشنوه،شما هم ازش لذت ببرید
                          لُعبَت

                          اگ کامل نیستی
                          مثه ماه بدرخش

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          15
                          • ramses kabirR ramses kabir این تاپیک را در ارجاع داد
                          • Narges_N آفلاین
                            Narges_N آفلاین
                            Narges_
                            تجربی
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #1622

                            آیا می‌شود چشم بست
                            به هر چه قلبت را در دست میگرد و با آن بازی می کند گویی اولین بازیچه ی خود را پیدا کرده؟!
                            می شود خط کشید بر آنچه تو می پذیری و دیگری راهی جز‌ نپذیرفتن به تو نمی دهد؟
                            درست است بیا بگوییم راهی نیست جز پذیرفتن جز ماندن جز بودن!
                            اما وقتی می پذیری شکسته می شوی برشی از روحت خود را گم کرده،پس نقطه ای تیز و برنده پیدا می کند تا بخش نا آرام تو را آرام کند راهی نیست جز برگشتن به خود تو
                            و آری دوباره می شکنی اما تفاوتی وجود دارد
                            زخمی عمیق ایجاد شده است!

                            ...Life goes on
                            زندگی سوپه و من چنگالم...

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            7
                            • Narges_N آفلاین
                              Narges_N آفلاین
                              Narges_
                              تجربی
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #1623

                              نامت را می نویسم‌
                              می شود شکوه زرین نوشته هایم
                              بودنت
                              شنیدنت
                              دیدنت
                              حس کردنت
                              دلیلی است بر بودنم...
                              باش تا پر نکشد فرشته ای که تازه حس کرده می تواند از سیاهی دور شود... بمان تا بدانم این من نیستم که با آمدنش باید رفت،باید ترد شد!
                              در نهایت باید یاد گرفت که اگر تو نباشی همه چیز زیبا تر است!
                              چون با موجودیت تو دیگران و حتی خودت نیز به نبودن محکوم می شوید!
                              راز این گفته ها چه می تواند باشد
                              تا مرحمی شود بر نبودن های مکرر؟!

                              ...Life goes on
                              زندگی سوپه و من چنگالم...

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              5
                              • S آفلاین
                                S آفلاین
                                SARA_
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #1624

                                مستی به طریق است مرا، تا ز تو دورم؛
                                شاید روش رویت روی تو همین است...

                                پ.ن: غلیان ناگهانی 🙂

                                ثَبت اَست بَر جَـریدِه‌ی عـآلَم، دَوآمِ مـآ...

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                5
                                • AinoorA آفلاین
                                  AinoorA آفلاین
                                  Ainoor
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Ainoor انجام شده
                                  #1625

                                  مدت هاست!
                                  معتقدم...
                                  معتقد به ناپایداری دوستی ها...
                                  معتقد به ماندن در گرو منفعت ها...
                                  مدت هاست‌!
                                  در توجیه روح و قلب خود دوستی بر باد رفته را انکار می کنم....
                                  آنان که آگه به دوستی ما بودند این انکار را به سخره می‌گیرند!!!
                                  بر نخواهی گشت!
                                  می دانم....
                                  یادت مکدر می کند این حقیرِ بی ارزش را!
                                  از یاد برو...
                                  از یاد بر باد سفر کن...
                                  هرگز از تو سخن نخواهم گفت...
                                  هرگز فراموش نخواهی شد...
                                  خاطرات هک شده بر روانم
                                  شاید با مرگ پاک شوند...
                                  اما...
                                  مادامی که جان در بدن دارم
                                  فراموش نخواهم کرد
                                  تو را!
                                  خاطراتت را!
                                  یادت را!
                                  حامی گری ات را!
                                  فراموش نخواهم کرد...
                                  هرگز قادر به به خاک سپردن یادت در ذهنم نبوده ام....
                                  باشد عبرت...
                                  باشد عبرت برای احساس
                                  که سرکوب کرد منطق را
                                  باشد عبرت برای قلبی که پیوسته در تلاش برای قتل عقل بود
                                  من هرگز نمی توانم منکر شوم
                                  کتمان کنم...
                                  پنهان کنم....
                                  و وانمود کنم تمام شده ای!
                                  از تو می‌گویم!
                                  من شکیبایی را پیشه کرده ام....
                                  در مقابل جور تو!
                                  تا کجا خواهی رفت؟

                                  پ.ن: متن نوشته ی خودم نیست و برای کس دیگه است من فقط مسئول گذاشتنش بودم:)

                                  ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند..

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  7
                                  • بابونــــهب آفلاین
                                    بابونــــهب آفلاین
                                    بابونــــه
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #1626

                                    تنها تحرک داشت...
                                    و کمی برای توان داشتن به غذا لب میزد...
                                    خواستار مرگ نبود!
                                    اما طمع جاودانگی هم در او مرده بود...
                                    شاید بشود گفت مرگ و زندگی برایش اهمیتی نداشت...
                                    منطق را نقاب کرده بود بر ظاهرش !
                                    اما احساس بر روحش غلبه داشت...
                                    گاهی در وانمود کردن متبحر و گاهی مردود بود...
                                    دلش می خواست بی عاطفه باشد بی مهر جلوه کند
                                    اما نمی توانست!
                                    روحش برخلاف ظاهرش که همیشه سعی می‌کرد شاداب نشانش دهد، خسته بود،پیر و فرتوت و فرسوده بود...
                                    بی حوصلگی در نگاهش موج میزد!
                                    دائما در تکاپو بود و پیکار با خودش...
                                    شاید برای اصلاح خودش...
                                    شاید هم برای قبولاندن آنچه برخلاف میلش بود...
                                    هر کس که او را می دید به غرق شدنش در دریای دوگانگی و بلاتکلیفی اقرار می کرد...
                                    اون دوگانگی و بیگانگی با خود را سخت تحمل می کرد...
                                    به وضوح میشد حس کرد، نیرویی که او را متحمل می‌ساخت...
                                    با اینکه در پندارش نهادینه شده بود خدا از او روی گردانده اما همچنان
                                    معتقد بود که آن نیرو خداست....

                                    ‌‌‌‌‌

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    5
                                    • Reza-HR آفلاین
                                      Reza-HR آفلاین
                                      Reza-H
                                      فارغ التحصیلان آلاء
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Reza-H انجام شده
                                      #1627

                                      IMG_20230523_140936_211~2.jpg
                                      DESTROY

                                      در به در به دنبال خود

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      6
                                      • AinoorA آفلاین
                                        AinoorA آفلاین
                                        Ainoor
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Ainoor انجام شده
                                        #1628

                                        سلام....
                                        این روز ها نبودنت بیشتر از هر چیزی حس میشود
                                        هر کجا چشم میچرخانم
                                        جای خالی ات هست...
                                        مگر چگونه بودی...
                                        که با نبودنت دنیایم اینگونه خالیست
                                        انگار بعد از رفتنت سیاهچاله ای در دنیایم بوجود آمد...
                                        و همه چیز در ان سقوط کرده...
                                        عزیزِ جان کجایی..؟!
                                        از کجا بجویم رد و نشانی از تو
                                        کجا بیابم تُ را
                                        دل را به کدام نشانی خوش کنم برای یافتنت
                                        کجا سفر کردی ای نور چشمانم
                                        آیا راه بازگشتی هست؟!
                                        دل، تنگُ بی قرارِ نگاهت است
                                        میشود بازگردی ب این حوالی؟!
                                        تو رو چگونه بیایم؟!
                                        سهم من کمی بیشتر از این تنهایی بود
                                        دلت می آید جانم؟!
                                        بار دگر میشود صدایت را بشنوم؟!
                                        میشود در نگاهت گم شوم ؟!
                                        میشود رُخ زیبای چون ماهت را ببینم؟!
                                        غم نشسته بر دل را نمیبینی؟!
                                        برای پاک کردن این غم قدمی بر نمیداری؟!
                                        اشک روان شده از چشمانم چه؟!
                                        آنها نیز دلِ سَنگ شده ات را نرم نمیکند؟!
                                        چگونه بیابم تو را...
                                        بقول آقای ابتهاج :
                                        عزیزِ هم زبان؛ تودر کدام کهکشان نشسته‌ای؟!
                                        از کجا جست و جو را آغاز کنم...
                                        به کدام سمت و سو بیایم..؟!
                                        میشود نشانی بفرستی؟!
                                        این روزا زیادی نبودنت حس میشود
                                        میشود جای خالی ات را خودت پر کنی؟!

                                        #بی مخاطب

                                        ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند..

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        7
                                        • N آفلاین
                                          N آفلاین
                                          Nilay
                                          فارغ التحصیلان آلاء
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Nilay انجام شده
                                          #1629

                                          رفتن و ترک کردن همواره کار سختی هست
                                          اما الزاما اشتباه نیست......
                                          گاهی بهترین کار ممکن رفتن و دل کندن است
                                          زمانی که به جز آزار و اذیت برای دوست داران خود کاری انجام نمی‌دهیم اگر ترکشان کنیم قطعا بهترین کار ممکن را چه برای خود و چه آنها انجام داده‌ایم‌....
                                          دیر به این نتیجه رسیدم اما چه کنم که همواره از دنیا و پندهایش عقب بوده ام
                                          عقب بودن از جهانی عقب مانده هم خودش دنیاییست
                                          اما بالاخره دل کندم....
                                          سخت و جان کاه بود اما شدنی
                                          و حالا دارای آرامشی به وسعت شب هستم
                                          شبی سیاه و بی انتها.....
                                          در چهار راه تنهایی خود ایستاده‌ام و به نوای دلم گوش جان سپرده‌ام
                                          حالا بیش از پیش خودم هستم
                                          آن خودمی که کمتر کسی از من دیده است یا بهتر است بگویم هیچ کس ندیده است
                                          گویی پروانه ای هستم که بسیار دیر و دور از پیله خود بیرون آمده‌ است
                                          ناسپاسی نمی کنم همین که در نهایت پروانه شدم کافیست
                                          اما ای کاش زودتر از اینها راه و رسم پروانگی را می‌آموختم
                                          ره دلدادگی تا پای جان....
                                          ره دیوانگی و سر به بیابان گذاشتن تا مجنون شدن....
                                          لیک همین که در طول زندگی ام توانستم پروازی هر چند کوتاه اما بدون ترس به سوی آرزوهایم داشته باشم سپاسگزار خالقم هستم....
                                          اکنون آنچنان با حال پروانه خود انس گرفته‌ام که زین پس هر گاه بخواهم برای کسی آرزویی نیک کنم از خالق بی کرانی برای او خواستار پروانه شدن خواهم بود.

                                          https://abzarek.ir/service-p/msg/2274971

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          7
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 79
                                          • 80
                                          • 81
                                          • 82
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع