Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 79.2k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • ramses kabirR آفلاین
    ramses kabirR آفلاین
    ramses kabir
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #1621

    میم نوشت،داستان یه کنکوری:
    من آن کنکوری خسته پر از تشویش میباشم
    پر از تشویش آینده ز بد لبریز میباشم
    من آن کنکوری خسته ز جانبازی زسهمیه ام
    که از تیر تقلب هم، پی خاک ریز می باشم
    من آن کنکوری خسته ز نصب وانتصاباتم
    که بهرِ رای مجلس من هدف یکریز میباشم
    من آن کنکوری خسته ز هر منشی ز هر مرکز
    به جای فکر در درسم پی واریز میباشم
    من آن کنکوری خسته زِ فرمول نباتاتم
    که خود نشناسم و اما پیِ گشنیز میباشم
    من آن کنکوری خسته پر از افسردگی هستم
    که با کوچکترین حرفی شده سرریز میباشم
    من آن کنکوری خسته ز حرف مردمم هستم
    که پی سر پناه رفته به پشت میز میباشم
    من آن کنکوری خسته ز چشمان پر از شرمم
    که در فکر عیزیزانم شده هرچیز میباشم
    من آن کنکوری خسته ام که صد ها دردِ دل دارد
    ولی صد حیف کینک من ز بد لبریز میباشم
    من آن فرزند ایرانم که تنها جرم او این است
    برای عده ای رستم شده چنگیز میباشم
    نهایت حرف من این است بکویم سالم است "لُعبَت"
    که فردا گر نبودم من نه که هرچیز میباشم
    پ،ن:خیلی حرف برای گفتن هس،ولی فرصت نی...اما خب امیدوارم همینا رو هم یه نفر بشنوه،شما هم ازش لذت ببرید
    لُعبَت

    اگ کامل نیستی
    مثه ماه بدرخش

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    15
    • ramses kabirR ramses kabir این تاپیک را در ارجاع داد
    • Narges_N آفلاین
      Narges_N آفلاین
      Narges_
      تجربی
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #1622

      آیا می‌شود چشم بست
      به هر چه قلبت را در دست میگرد و با آن بازی می کند گویی اولین بازیچه ی خود را پیدا کرده؟!
      می شود خط کشید بر آنچه تو می پذیری و دیگری راهی جز‌ نپذیرفتن به تو نمی دهد؟
      درست است بیا بگوییم راهی نیست جز پذیرفتن جز ماندن جز بودن!
      اما وقتی می پذیری شکسته می شوی برشی از روحت خود را گم کرده،پس نقطه ای تیز و برنده پیدا می کند تا بخش نا آرام تو را آرام کند راهی نیست جز برگشتن به خود تو
      و آری دوباره می شکنی اما تفاوتی وجود دارد
      زخمی عمیق ایجاد شده است!

      ...Life goes on
      زندگی سوپه و من چنگالم...

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      7
      • Narges_N آفلاین
        Narges_N آفلاین
        Narges_
        تجربی
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #1623

        نامت را می نویسم‌
        می شود شکوه زرین نوشته هایم
        بودنت
        شنیدنت
        دیدنت
        حس کردنت
        دلیلی است بر بودنم...
        باش تا پر نکشد فرشته ای که تازه حس کرده می تواند از سیاهی دور شود... بمان تا بدانم این من نیستم که با آمدنش باید رفت،باید ترد شد!
        در نهایت باید یاد گرفت که اگر تو نباشی همه چیز زیبا تر است!
        چون با موجودیت تو دیگران و حتی خودت نیز به نبودن محکوم می شوید!
        راز این گفته ها چه می تواند باشد
        تا مرحمی شود بر نبودن های مکرر؟!

        ...Life goes on
        زندگی سوپه و من چنگالم...

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        5
        • S آفلاین
          S آفلاین
          SARA_
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #1624

          مستی به طریق است مرا، تا ز تو دورم؛
          شاید روش رویت روی تو همین است...

          پ.ن: غلیان ناگهانی 🙂

          ثَبت اَست بَر جَـریدِه‌ی عـآلَم، دَوآمِ مـآ...

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          5
          • AinoorA آفلاین
            AinoorA آفلاین
            Ainoor
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Ainoor انجام شده
            #1625

            مدت هاست!
            معتقدم...
            معتقد به ناپایداری دوستی ها...
            معتقد به ماندن در گرو منفعت ها...
            مدت هاست‌!
            در توجیه روح و قلب خود دوستی بر باد رفته را انکار می کنم....
            آنان که آگه به دوستی ما بودند این انکار را به سخره می‌گیرند!!!
            بر نخواهی گشت!
            می دانم....
            یادت مکدر می کند این حقیرِ بی ارزش را!
            از یاد برو...
            از یاد بر باد سفر کن...
            هرگز از تو سخن نخواهم گفت...
            هرگز فراموش نخواهی شد...
            خاطرات هک شده بر روانم
            شاید با مرگ پاک شوند...
            اما...
            مادامی که جان در بدن دارم
            فراموش نخواهم کرد
            تو را!
            خاطراتت را!
            یادت را!
            حامی گری ات را!
            فراموش نخواهم کرد...
            هرگز قادر به به خاک سپردن یادت در ذهنم نبوده ام....
            باشد عبرت...
            باشد عبرت برای احساس
            که سرکوب کرد منطق را
            باشد عبرت برای قلبی که پیوسته در تلاش برای قتل عقل بود
            من هرگز نمی توانم منکر شوم
            کتمان کنم...
            پنهان کنم....
            و وانمود کنم تمام شده ای!
            از تو می‌گویم!
            من شکیبایی را پیشه کرده ام....
            در مقابل جور تو!
            تا کجا خواهی رفت؟

            پ.ن: متن نوشته ی خودم نیست و برای کس دیگه است من فقط مسئول گذاشتنش بودم:)

            ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند..

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            7
            • بابونــــهب آفلاین
              بابونــــهب آفلاین
              بابونــــه
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #1626

              تنها تحرک داشت...
              و کمی برای توان داشتن به غذا لب میزد...
              خواستار مرگ نبود!
              اما طمع جاودانگی هم در او مرده بود...
              شاید بشود گفت مرگ و زندگی برایش اهمیتی نداشت...
              منطق را نقاب کرده بود بر ظاهرش !
              اما احساس بر روحش غلبه داشت...
              گاهی در وانمود کردن متبحر و گاهی مردود بود...
              دلش می خواست بی عاطفه باشد بی مهر جلوه کند
              اما نمی توانست!
              روحش برخلاف ظاهرش که همیشه سعی می‌کرد شاداب نشانش دهد، خسته بود،پیر و فرتوت و فرسوده بود...
              بی حوصلگی در نگاهش موج میزد!
              دائما در تکاپو بود و پیکار با خودش...
              شاید برای اصلاح خودش...
              شاید هم برای قبولاندن آنچه برخلاف میلش بود...
              هر کس که او را می دید به غرق شدنش در دریای دوگانگی و بلاتکلیفی اقرار می کرد...
              اون دوگانگی و بیگانگی با خود را سخت تحمل می کرد...
              به وضوح میشد حس کرد، نیرویی که او را متحمل می‌ساخت...
              با اینکه در پندارش نهادینه شده بود خدا از او روی گردانده اما همچنان
              معتقد بود که آن نیرو خداست....

              ‌‌‌‌‌

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              5
              • Reza-HR آفلاین
                Reza-HR آفلاین
                Reza-H
                فارغ التحصیلان آلاء
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Reza-H انجام شده
                #1627

                IMG_20230523_140936_211~2.jpg
                DESTROY

                در به در به دنبال خود

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                6
                • AinoorA آفلاین
                  AinoorA آفلاین
                  Ainoor
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Ainoor انجام شده
                  #1628

                  سلام....
                  این روز ها نبودنت بیشتر از هر چیزی حس میشود
                  هر کجا چشم میچرخانم
                  جای خالی ات هست...
                  مگر چگونه بودی...
                  که با نبودنت دنیایم اینگونه خالیست
                  انگار بعد از رفتنت سیاهچاله ای در دنیایم بوجود آمد...
                  و همه چیز در ان سقوط کرده...
                  عزیزِ جان کجایی..؟!
                  از کجا بجویم رد و نشانی از تو
                  کجا بیابم تُ را
                  دل را به کدام نشانی خوش کنم برای یافتنت
                  کجا سفر کردی ای نور چشمانم
                  آیا راه بازگشتی هست؟!
                  دل، تنگُ بی قرارِ نگاهت است
                  میشود بازگردی ب این حوالی؟!
                  تو رو چگونه بیایم؟!
                  سهم من کمی بیشتر از این تنهایی بود
                  دلت می آید جانم؟!
                  بار دگر میشود صدایت را بشنوم؟!
                  میشود در نگاهت گم شوم ؟!
                  میشود رُخ زیبای چون ماهت را ببینم؟!
                  غم نشسته بر دل را نمیبینی؟!
                  برای پاک کردن این غم قدمی بر نمیداری؟!
                  اشک روان شده از چشمانم چه؟!
                  آنها نیز دلِ سَنگ شده ات را نرم نمیکند؟!
                  چگونه بیابم تو را...
                  بقول آقای ابتهاج :
                  عزیزِ هم زبان؛ تودر کدام کهکشان نشسته‌ای؟!
                  از کجا جست و جو را آغاز کنم...
                  به کدام سمت و سو بیایم..؟!
                  میشود نشانی بفرستی؟!
                  این روزا زیادی نبودنت حس میشود
                  میشود جای خالی ات را خودت پر کنی؟!

                  #بی مخاطب

                  ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند..

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  7
                  • N آفلاین
                    N آفلاین
                    Nilay
                    فارغ التحصیلان آلاء
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Nilay انجام شده
                    #1629

                    رفتن و ترک کردن همواره کار سختی هست
                    اما الزاما اشتباه نیست......
                    گاهی بهترین کار ممکن رفتن و دل کندن است
                    زمانی که به جز آزار و اذیت برای دوست داران خود کاری انجام نمی‌دهیم اگر ترکشان کنیم قطعا بهترین کار ممکن را چه برای خود و چه آنها انجام داده‌ایم‌....
                    دیر به این نتیجه رسیدم اما چه کنم که همواره از دنیا و پندهایش عقب بوده ام
                    عقب بودن از جهانی عقب مانده هم خودش دنیاییست
                    اما بالاخره دل کندم....
                    سخت و جان کاه بود اما شدنی
                    و حالا دارای آرامشی به وسعت شب هستم
                    شبی سیاه و بی انتها.....
                    در چهار راه تنهایی خود ایستاده‌ام و به نوای دلم گوش جان سپرده‌ام
                    حالا بیش از پیش خودم هستم
                    آن خودمی که کمتر کسی از من دیده است یا بهتر است بگویم هیچ کس ندیده است
                    گویی پروانه ای هستم که بسیار دیر و دور از پیله خود بیرون آمده‌ است
                    ناسپاسی نمی کنم همین که در نهایت پروانه شدم کافیست
                    اما ای کاش زودتر از اینها راه و رسم پروانگی را می‌آموختم
                    ره دلدادگی تا پای جان....
                    ره دیوانگی و سر به بیابان گذاشتن تا مجنون شدن....
                    لیک همین که در طول زندگی ام توانستم پروازی هر چند کوتاه اما بدون ترس به سوی آرزوهایم داشته باشم سپاسگزار خالقم هستم....
                    اکنون آنچنان با حال پروانه خود انس گرفته‌ام که زین پس هر گاه بخواهم برای کسی آرزویی نیک کنم از خالق بی کرانی برای او خواستار پروانه شدن خواهم بود.

                    https://abzarek.ir/service-p/msg/2274971

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    7
                    • _Biliifti__ آفلاین
                      _Biliifti__ آفلاین
                      _Biliifti_
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #1630

                      اندر میانِ فرگیسوان باران،
                      شاید هم در طنین خنده هایت
                      یا نشسته بر نیمکت تنهایی علومج
                      شاید زندگی در مسیر متراژهای متین باشد،که آن را در امتدادِ تو دیدم..
                      عشق بازی‌های عشاق در لاوگاردن از قلم نیوفتد؛
                      برایِ من مثل حرف های پابلو،نگاه های نرودا؛
                      لبخند آخر تونی استارک،
                      مثلِ احساس خنده های مدوام؛
                      احساس رقص اماواتسون و رایان کاسلینگ؛
                      مثل جنونِ اسپیسی؛
                      مثلِ موزیک موریکونه،موسقیِ هانس؛
                      مثل جان برای شرلوک ،فلوکی برای رگنار؛
                      پالرمو برای برلین، مثلِ جسی برای والتر(:
                      amir ahmadi
                      تَولدت مبارک؛دورترین نزدیک..!❤

                      لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم...

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      10
                      • Narges_N آفلاین
                        Narges_N آفلاین
                        Narges_
                        تجربی
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #1631

                        روزنه ی نور از شکافی کوچک راه خود را به داخل غمکده ی دخترک پیدا کرده بود...
                        نمی‌دانست چه شکلی است آنقدر تاریکی در دیوار های اتاق پاشیده شده بود که وجود دخترک هم پر از لکه های سیاه و گرفته در خود میسوخت
                        لباس هایش رنگ داشتند یا نداشتند نمی دانست...
                        ولی می دانست می بیند
                        روزنه ی نور اما رنگ لبخند نوازنده ی تار های مویش را داشت
                        همانقدر طلایی و روح بخش!
                        دستانش‌را بالا برد، پروانه ی خاکستری رنگ را گرفت، بوسه ای بر بال های بی جانش نشاند.
                        دخترک به خواب رفته بود؛
                        آرام آرام چشم باز کرد
                        باز هم باریکه ای نور در میان سیاهی
                        لب هایش کش آمده، خندید،
                        به سرنوشت شومش و تلخی گذشت زمان به کامش

                        اما

                        خودش نمی دانست او داشت به زیبایی تمام جلوه گر شکوه خود می شد و ستاره های کهکشان شب در صفی مملو از نور وجودش را تحسین می کردند
                        دخترک حالا در آسمان بود
                        در میان ستارگان
                        اما اکنون از وجود خود چیزی نمی دانست
                        نوری که حیات بخشید...

                        ...Life goes on
                        زندگی سوپه و من چنگالم...

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        7
                        • F آفلاین
                          F آفلاین
                          Farhadd
                          تجربی
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #1632

                          سایه گفت:

                          آسمان تو چه رنگ است امروز؟
                          آفتابی‌ست هوا؟
                          یا گرفته‌است هنوز؟

                          فهمیدم حال دل تو نیز چندان خوب نیست....


                          و سایه گفت:

                          من در این گوشه که از دنیا بیرون است...
                          آفتابی به سرم نیست...
                          از بهاران خبرم نیست...

                          داشت دوری من از تو را در میان کلمات می گنجاند و تداعی میکرد که فرهاد مبادا تیر خستگی تو را از پای در آورد
                          پیش رو ...
                          از دور کلید گنج رهایی پیداست ......


                          اما میدانست که بی تابم :

                          آنچه می‌بینم دیوار است
                          آه این سخت سیاه
                          آن چنان نزدیک است
                          که چو بر می‌کشم از سینه نفس
                          نفسم را بر می‌گرداند

                          آن محنت را میگفت .....


                          گاه که نای ادامه دادن نداشتم:

                          ره چنان بسته که پرواز نگه
                          در همین یک قدمی می‌ماند
                          کورسویی ز چراغی رنجور
                          قصه پرداز شب ظلمانی‌ست
                          نفسم می‌گیرد......


                          ارغوان
                          سایه
                          محبوس شدنم را چنین بر زبان آورده :

                          که هوا هم اینجا زندانی‌ست
                          هر چه با من اینجاست
                          رنگ رخ باخته است
                          آفتابی هرگز
                          گوشه چشمی هم
                          بر فراموشی این دخمه نینداخته است.


                          شب ها که هر از گاه دلم می گرفت
                          احساساتم به کلماتی مبدل میشدند که تو را وصف میکردند.......

                          و ابتهاج چنین گفت:
                          اندر این گوشه خاموش فراموش شده
                          کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
                          باد رنگینی در خاطرمن
                          گریه می‌انگیزد
                          ارغوانم آنجاست
                          ارغوانم تنهاست
                          ارغوانم دارد می‌گرید…


                          تو برافراشته باش ارغوانم ...........

                          Farhad

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          4
                          • T آفلاین
                            T آفلاین
                            Tatlı.oğlan
                            ریاضی
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #1633

                            Seni o kadar seviyorum ki, Hayatimin ilk ve son onceliği sensing

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            2
                            • بابونــــهب آفلاین
                              بابونــــهب آفلاین
                              بابونــــه
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #1634

                              Screenshot_20231011-071336_Digipostal.jpg
                              Screenshot_20231011-072930_Digipostal.jpg

                              ‌‌‌‌‌

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              5
                              • Narges_N آفلاین
                                Narges_N آفلاین
                                Narges_
                                تجربی
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #1635

                                نامه ای از خودم برای تو
                                برای تویی که در میان ناخوشی ها گام برداشت
                                برای تویی که با دردی شیرین آشنا شد
                                دورم از تو
                                از آنچه بودم....
                                برگرد و به گذشته ای که گذشت نگاه کن
                                رویایی تیره
                                شکاف هایی عمیق
                                مسیر هایی نا آشنا
                                میدانم...
                                میدانم...
                                دورم از آنچه که بودم.....
                                اما یادت نرود
                                من
                                در انتهای این رویای تیره
                                در میان این شکاف های عمیق و شکستگی ها
                                و در پایان این مسیر های نا آشنا ایستاده ام
                                تا روح آشفته حالت را در آغوش بگیرم
                                تا بگویم برای بودنت هستم
                                دست های گرم من در دروازه ی خروجی این شهر طلسم شده منتظر توست.............

                                بعد از مدت ها
                                ترسیمی از روحم با کم توانی کشیدن اونچه که به من میگذره....!

                                ...Life goes on
                                زندگی سوپه و من چنگالم...

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                5
                                • RoverR آفلاین
                                  RoverR آفلاین
                                  Rover
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #1636

                                  من به او آموخته بودم...
                                  مکان و زمان برایش معنایی نداشت.
                                  به گذشته سفر میکرد.
                                  دست های کوچک و همیشه گرم پری کوچک را میگرفت و محکم فشار میداد . گوشه لبش را میبوسید و نظاره گر سرخ شدن لپ های گندمی دختر پاییز میشد .
                                  راهش را دراز میکرد ، هر چند دل کندن از دست های این زیبایِ غمگین سخت بود ، اما اگر همانطور که کنار هر آمدنی ، رفتنی هست . کنار هر رفتنی برگشتنی هم باشد، هیچ اشکالی ندارد.
                                  سفرش به آتیه را آغاز کرد.
                                  پالتو خاکستری دکتر را تنش کرد و دستش را در جیب همان پالتو درست بین انگشتان ظریف و کشیده او جا داد و با نگاه های عاشقانه اش او را تا محوطه ی پارک همراهی کرد .
                                  چه کسی میداند ؟!
                                  شاید انتهای همین نگاه های آتشین باز هم بازی عشق شروع شود باید منتظر بمانیم ...
                                  ولی من فرصتی برای انتظار ندارم من مثل او نیستم که زمان و مکان برایم بی اهمیت باشد شاید در آینده ای نزدیک همین صحنه دوباره تکرار شد.
                                  به او بگویید سفرش را ادامه دهد ....
                                  باید به آینده ی دور تری سفر کند ؟؟شاید هم به گذشته ی خیلی دور تر از دختر پاییز !
                                  نه!
                                  او فراموش نکرده که صاحبش در زمان حال تنها و بی قرار است .
                                  پس بیا به زمان من ...
                                  شاید دلش برای معجزه ی چشم هایش تنگ شده .
                                  بلند ، لاغر،چشم های همیشه خمار و خال بین ابرویش می تواند لب های او را از نزدیک ببیند شاید صورتی تر از همیشه ...
                                  میتواند تا ابد در آغوش او آرام بگیرد دیگر نیازی نیست مسافرت طولانی ات را ادامه دهی.
                                  ارامش ، همینجاست، بین دست های او ...
                                  ولی یادت باشد تو او نیستی تو فقط زاده ی ذهن خسته و دلتنگ او هستی ..
                                  ادامه بده من زمان کافی برای دل کندن از او را ندارم اگر مرا بیشتر از این وابسته کنی باید تا ابد قصه ی تکراری فرهاد و شیرین را بشنوی ...
                                  کمی آن طرف تر ، از دختر کوچک پاییز ، از طبیب و از مرد قصه ی عاشقی دل کندی ... حالا ببین مقصدت کجاست.
                                  دست هایت را روی سرش بکش یعنی میشود دوباره او را ببینیم ؟؟ ارام کنارش بنشین . مراقب باش ! او شکننده ترین جسم این اتاق است.
                                  به چشم هایش نگاه نکن ، او حتی زود تر از تو وابسته می شود ، از همان فاصله او را در آغوش بگیر تمام جسم درد دیده اش را نوازش کن.
                                  صدایت را شنیدم تو به او گفتی حتی بدون موهایش هم زیبا ترین معشوقه این شهر است .
                                  فراموش کرده ای ؟ من حتی در رهگذارنی که روزی از کنار تو گذشته اند تدقیق کرده ام .
                                  حالا هم روح این تکه ماه زمینی...
                                  من به او عشق میورزم بدون هیچ انتظاری...
                                  آیا رهایی در گذشتن و رفتن است؟اگر تسلیم شد چه؟جواب آدم هایی که عاشقانه دوستش داشتند چه می شود؟
                                  کاش مبارزه میکرد نه برای زندگی بلکه برای عزیزانش
                                  چشمانش آنقدر زیبا بودند که در همان چند لحظه ای که پیش او بودم دلی از عزای نور خورشید در آوردم تکه ای ماه بود که در اقیانوس سیاهی چشمانش زندگی میکرد و نور خورشید را بازتاب میکرد.
                                  دیگر درباره ی او نگو بگذار همان تکه ماه زیبای زمین من بماند.
                                  او قوی ترین ادم قصه ی من است اگر دنیای کنونی ِمرا ترک کند ، بعد از او چه کسی را بخاطر شجاعتش ستایش کنم؟
                                  حرف بزن ماه من صدای تو زیباست ، بخند که چشم هایت میدرخشند و زندگی کن چون زمین به ماهی برای روشنایی شب هایش نیاز دارد .

                                  CAll ME ROVER

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  3
                                  • ف آفلاین
                                    ف آفلاین
                                    فراموش شده
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #1637
                                    این پست پاک شده!
                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    0
                                    • Ramos9248R آفلاین
                                      Ramos9248R آفلاین
                                      Ramos9248
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Ramos9248 انجام شده
                                      #1638

                                      بارون شروع به باریدن کرد. اولش قطره های ریز فقط زمین رو خیس کرد بند اومد ولی خب این شاید ترکیدن بغض ابرها بوده که بعدش با قدرت بیشتری شروع به گریه کردند.
                                      یه جایی نوشته بود شجاع ترین با جسارت ترین موجود ابرها هستند، که میتونند خیلی راحت دلتنگی هاشونو ببارن و خودشونو حسابی خالی کنند
                                      گریه کردن یه نعمته ! بارون یه نعمته !
                                      ولی خب خیلی وقتا خیلی از آدما مورد اول رو ندارن و تمام بد حالی‌ها و دلتنگی‌هاشونو میریزن تو وجود خودشون یا مینویسن یا مینوازن یا اینکه برای بقیه درد و دل میکنند
                                      دلتگیهایی که ازشون حرف میزنم جنبه‌ش با همه دلتنگی‌ها فرق داره ! حالا چرا؟
                                      چون این دلتنگی نسبت به (خود) هستش
                                      واسه خودت دلت تنگ میشه...
                                      واسه تموم وقتایی که بقیه رو به خودی ترجیح دادی
                                      واسه اینکه تو مشکلات به جا اینکه حمایت کننده خودت باشی خود تو سرزنش کردی
                                      و این دلتنگی از جنس عذاب وجدانه ، عذاب وجدانی که نسبت به خودت داری، خودت به خودت ظلم کردی و حالا این وسط شاکی خودتی، قاضی خودتی و متهم هم خودتی و این سخت ترین و نفس گیر ترین دادگاه دنیاست
                                      این دلتنگی رو خیلی از آدما تجربه میکنن
                                      یه روز به خودت میایی میبینی تو راه و مسیر زندگی تنهایی، و ترجیح میدی با خودت رفیق بشی و خودتو دوست داشته باشی تا بتونی راحتتر ادامه بدی واسه همین بر میگردی عقب و خود تو بغل میگیری و به خودت قول میدی که دیگه تنهاش نذاری
                                      واسه همین شایع تو آهنگ اینجانب میگه:
                                      «تو فکر میکنی کن موند؟
                                      اون روزا که فقط خودم پیش خودم میموند
                                      خودم برا خودم شعرهاشو بلند میشوند
                                      خودم برا خودم نیر و کمکی بود.»
                                      یا مثلا بردیا تو آهنگ بیرحم بعد تموم درد و دل هاش میگه:
                                      «اصن هر چي گفتم حرف حق بود
                                      مهم نی که اینا منو کرده منفور
                                      هر جا که پشتم خالی تر میشد
                                      همش من فقط به فکر (من) بود»

                                      همه این شعرها و آهنگها و کلا زندگی میخواد به ما بفهمونه که اول باید بتونی خودتو دوست داشته باشی تا بعدش برات امکان پذیر باشه که بقیه رو دوست داشته باشی!

                                      یکی از معلم هامون می‌گفت که خدا به انسان زندگی داده و یه سری اسباب و وسایلی رو براش فراهم کرده تا بتونه اول خودشو بشناسه و دوست داشته باشه و بعدش خدا رو بتونه بشناسه...

                                      اول از همه باید برای خودت ارزش قائل باشی!
                                      باید بتونی با کارایی که انجام میدی به خودت ثابت کنی که به خودت متعهدی!
                                      اول باید به خودت متعهد باشی تا بتونی به کسی دیگه هم متعهد باشی و متعهد بمونی!
                                      در درجه اول باید نسبت به خودت مسئولیت پذیر باشی!
                                      و اینکه بتونی حال خودتو خوب کنی خیلی خوبه...
                                      حالا بعضی وقت‌ها بارون و هندزفری هم کمکت میکنن مثل امشب...
                                      .
                                      .
                                      .
                                      .
                                      .
                                      .
                                      همیشه سعی کن جوری زندگی کنی که نسبت به خودت عذاب وجدان نداشته باشی و کاری نکنی که نتونی خودتو ببخشی

                                      همینجوری نمیمونه... : )))

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      7
                                      • jahad_121J آفلاین
                                        jahad_121J آفلاین
                                        jahad_121
                                        فارغ التحصیلان آلاء
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #1639

                                        سکوت
                                        سکوت
                                        خیلیییی خاصه
                                        همه چیز می تونه باشه

                                        سکوت سنگينه /ارامش داره/
                                        پر حرفه ولی صدا نداره/ اوج فهم ه یک جاها/
                                        بغض جمع شده ای که نمی زاره حلقه اشک برق بزنه تو چشم ها/

                                        سکوت خیلیی خوبه.
                                        ولی نه همه جا.
                                        یک بار تحت نظر عقله یک بار دل
                                        یک بار مرگهه

                                        دوستش دارم سکوت رو.
                                        اما چشم ها هم کاش تابع سکوت بودند.
                                        وقتی اون بغضه بترکه سکوت دیگه به واسطه چشم ها از بین میره.
                                        اینجاست که می گند سکوت می شکنه.

                                        نوشتن. بار سنگین سکوت رو کمی حمل می کنه
                                        ولی تا کی رو نمی دونم🚗

                                        https://forum.alaatv.com/post/3230876
                                        نمی خواستم فقط اونجا بمونه و زمان باخودش ببرتش

                                        786

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        5
                                        • S.daniyal hosseinyS آفلاین
                                          S.daniyal hosseinyS آفلاین
                                          S.daniyal hosseiny
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #1640

                                          نمی‌دانم تا به حال دقت کرده‌ای یا نه خالو... ولی «درد» را نمی‌شود غلط نوشت.
                                          ببین یعنی «مرض» را می‌شود. «غرض» را. «قصه» را، «غصه» را. حتی «غم» را هم می‌شود غلط نوشت. ولی «درد» را فقط اویی غلط می‌نویسد که الفبا نداند...
                                          و راستش، حسادت می‌کنم به اویی که اولین بار «درد» را «درد» خواند. فکر می‌کنم او با تمام وجودش فهمیده که ناف ما را با «درد» بریده‌اند خالو.
                                          ۱۴٠۲/٠۹/۲٠

                                          «گلی نمانده خودت گل باش»

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          11
                                          • S.daniyal hosseinyS S.daniyal hosseiny این تاپیک را در ارجاع داد
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 80
                                          • 81
                                          • 82
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع