-
تا ابـد منظورِ جآنی...
|اوحدی| -
با ما به از آن باش که با خلق جهانی ..
-
تو مرجانی تو در جانی تو مروارید غلتانی
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
سعدی -
چشمِ مجنون چو بِخُفتی همه لیلی دیدی ..
- سعدی
-
گر بیایی دَهمت جانُ
نیایی کُشدم غـم
من که بایست بمیرم؛
چه بیایی،چه نیایی ..- سعدی
-
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
.
مولانا -
ما سپر انداختیم گر تو کمان میکشی
گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشیگر بکشی بندهایم ور بنوازی رواست
ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشیگفتی اگر درد عشق پای نداری گریز
چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشیدیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد
باز نگه میکنم سخت بهشتی وشیغایت خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست
خلق حسد میبرند چون تو مرا میکشیموجب فریاد ما خصم نداند که چیست
چاره مجروح عشق نیست به جز خامشیچند توان ای سلیم آب بر آتش زدن
کآب دیانت برد رنگ رخ آتشیآدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر
ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشیمست می عشق را عیب مکن سعدیا
مست بیفتی تو نیز گر هم از این می چشی•سعدی•