هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@Hamid-s در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
نردبان خلق این ما و منیست
عاقبت زین نردبان افتادنیستهر که بالاتر رود ابلهترست
کاستخوان او بتر خواهد شکست- مولانا
این مصداق همون آزمایش ۵ میمون و موز هست
اونیه جورایی بحث جا افتادن یه کاری تو جامعه رو نشون میده بدون اینکه آدمای اون جامعه دلیلش رو بدونن
ولی این شعر مولانا بنظرم منظور کلیش اینه که نباید حرص دنیا رو زد و هی دنبال چیزای بیشتر بود
چون موقع مردن سختتر دلمیکنی از این دنیا و شاید بارگناهت بیشتر باشهofficer k
شاید این نظر هم درست باشه
اما از منظر تلاش کردن و رسیدن به خواسته ات میتونیم بگیم که هر چقدر تلاش کنی یا نمیزارن تو برسی یا عوامل دست بدست میدن تا ازش کنار بکشی
میمون ها هم این دیدگاه رو داشتن اونی که میخواست بره بالا رو انکار میکردن و مغزش رو ناقص میدونستن چون به خودشون ضرر میرسید
اون میمونی که تازه وارد میشد رو از همه ابله تر میدونستن
و هر کاری میکردن بیفته و در نهایت میفتاد -
officer k
شاید این نظر هم درست باشه
اما از منظر تلاش کردن و رسیدن به خواسته ات میتونیم بگیم که هر چقدر تلاش کنی یا نمیزارن تو برسی یا عوامل دست بدست میدن تا ازش کنار بکشی
میمون ها هم این دیدگاه رو داشتن اونی که میخواست بره بالا رو انکار میکردن و مغزش رو ناقص میدونستن چون به خودشون ضرر میرسید
اون میمونی که تازه وارد میشد رو از همه ابله تر میدونستن
و هر کاری میکردن بیفته و در نهایت میفتاد -
خیلی برام جالبه که هرکی کنکور میده بعدش مشاور میشه!
اوکی تو خیلیم خوبی ولی واقعا هررشته نیاز به متخصصش نداره؟ نیاز به تحصیلات و رفتار اصولی نداره؟ اعتقادم بر اینه مشاوره تا حد خیلی زیادی شبیه روانشناسیه مثل این میمونه من چون مثلا برفرض محال اگه خوب حرف میزنم بگم پس من روانشناسم:/
این بود آرمان های ما؟ -
-
@Hamid-s
نشدیده بودم ولی الان راجبش خوندم با officer k موافقم این داستان بحث پذیرش رسوم و تجربه های پیشنیان توسط نسل های بعدی هست حتی بدون اینکه درست یا غلطیش رو بدونن
ولی این شعر مولوی راجب منیت انسان ها که بعضی وقتا به خودشون مغرور میشن و نهایت نیستی رو بهشون یاددآوری میکنه
با شعر های خیام با مضمون "گردش دوران" یا" هیچ است" یجورایی مطابقت داره اونایی که از نهایت پادشاه ها هم صحبت میکنه مثل این :آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو،
بر درگهِ او شهان نهادندی رو،دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همیگفت که: «کوکو، کوکو؟» -
@Miss-Joker تنکس ازت
نه متاسفانه ب شمارم پی ام نده چون دادمش ب داداشم دسترسی ندارم بهش
ولی به هر حال امیدوارم حالش خوب باشهCpR قربونت
باشه بهش میگم
جای دیگهای نیست بتونه ارتباط داشته باشه باهات؟ -
@Hamid-s
نشدیده بودم ولی الان راجبش خوندم با officer k موافقم این داستان بحث پذیرش رسوم و تجربه های پیشنیان توسط نسل های بعدی هست حتی بدون اینکه درست یا غلطیش رو بدونن
ولی این شعر مولوی راجب منیت انسان ها که بعضی وقتا به خودشون مغرور میشن و نهایت نیستی رو بهشون یاددآوری میکنه
با شعر های خیام با مضمون "گردش دوران" یا" هیچ است" یجورایی مطابقت داره اونایی که از نهایت پادشاه ها هم صحبت میکنه مثل این :آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو،
بر درگهِ او شهان نهادندی رو،دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همیگفت که: «کوکو، کوکو؟»erfany در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
موافقم این داستان بحث پذیرش رسوم و تجربه های پیشنیان توسط نسل های بعدی هست حتی بدون اینکه درست یا غلطیش رو بدونن
همون دیگه
ببین برو داستان میمون ها رو بخون به این پی میبری که میمون ها بدون اینکه بفهمن که چرا اون میمون جدیدی که میاد رو مانع میشدن برن بالا
دلیلشو نمیدونستن فقط بار اول چون میمون های اول دیدن هر کی از نردبون میره بالا روشون آب ریخته میشه بدون اینکه اون موزهای انتهای نردبون رو بدونن
هر دفعه جای یکی از میمون ها عوض میشه و در نهایت طی چند بار عوض شدن میمون های جدید اصلا نمیدونن چرا اینکارو میکنن حتی آب روشون ریخته نمیشه اما بازم مانع میشن از کسی که میخواد بره بالا -
دیگه برگی نمونده والا
-
@f-nalist
هلووو
ها آریو؟