-
او که میپنداشت من لبریز از خوشحالیام
پی نبُرد از خندهی تلخم به دستِ خالیامنارفیقانم چه آسان انگِ بیدردی زدند
تا که پنهان شد به لبخندی، پریشانحالیامسالها کنج قفس آواز خوش سر دادهام
تا نداند هیچکس زندانی «بیبالی» امشادم از عمری که زخمم منتِ مرهم نبُرد
گفت هرکس: « حال و روزت چیست؟»،
گفتم: « عالیام! » -
از جان چه خبر گیری و از چشم چه پرسی
آن بیتو پر از آتش و این بیتو پر آب استقاآنی
-
آنکه یکبار از مَرامش نیش خوردی را نبخش!
پوستاندازی چه تغییری دهد در ذاتِ مار؟
.
احمد جم -
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیماو می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیمما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیمتن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیمجو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیمپیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیمبر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیمیک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیمبعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیمحامد عسکری
چون که قشنگه:)️ -
ای دل اگر آن عارض دلجو بینی
ذرات جهان را همه نیکو بینیدر آینه کم نگر که خودبین نشوی
خود آینه شو تا همگی او بینیابوسعید ابوالخیر
-
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریمما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریمسعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم