هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
دیونه شدم امروز هی تو این مترو های شیراز.
از این آزمایشگاه به اون ازماشگاه هی بیا و برو مطب دکتر.
خودم دیگه بغض گرفته بود گلمو چشامو بستم مامانم اشم حمع سده تو چشامو نبینه.
چشای مامانم از بس گریه کرده بود قرمز شده بود.
بعد
بیاییی طرف با پرو تمام طلب کارمه انگارنمی تونم باهات بخون می فهمییی؟؟ تو که فقط با من خوندنو به خاطر کتاب هام می خوایی.
-
اونقدری این یکی دو روز از دست یه سری اتفاقا حالم بد شد که واسه کوئیزمم نمیتونم بخونم(:
-
مردن چ طوریه؟
تا ادم به مرگ فکر نکنه درست زندگی نمی کنه
این باورم بوده کلان. -
دیگه پامم اونجا نمی ذارم...
مگر به خاطر همراهیِ با بچه ها اونم فقط واسه جلسهی اولش(: -
خیلی به هم ریختم
خیلی زیاد... -
تمام حرفای مامانم برام مرور شد و عمق وجودم درد گرفت...
-
دنیا با آدمایِ پر از ادعا...
-
هوففففففف.
هیی
-
خستم خستههه.
کلافم کلافه.
صبور باش اروم باش.
اینا هم می گذره -
تمام حرفایی که زهرا میزد...
-
هنوزم بر اون باورم هستم
با این تفاوت که با عمق وجودم فهمیدم چقدر کمه... -
نمیتونم اهمیت ندم(:
-
فقط میتونم بگم اینکه خانما مجبور میشن برن سمت یه سری تفکرات که با روحیاتشون سازگار نیست حق دارن...
-
هنوز صداش تو گوشمه...
-
گاهی یه حرف یه رفتار یه تفکر از یه عده
تو رو یاد تمام دردایی که کشیدی میندازه... -
تمام حالِ بد و روزایِ سختی که داشتی...
-
و آدمایی که از ادعا پر شدن...
هرکی اونجا بیشتر من من میکنه بدتره... -
هعی...