هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
ولی از هرچی بگذریم،نامرد بودن بهتر از هزار چهره بودنه...فرقه بینشون
-
دقیقا وقتش بود آخه:)
-
ولی،الان نسبت به سال پیش به چندین ماه پیش خیلی مغرور تر شدم،تیکه تیکه غرورم رو که شکست جمعش کردم،چسبش زدم و دیگه اجازه شکسته شدن نمیدم بهش...
چه افراد اینجا،یعنی انجمن چه افراد خارج اینجا رفیق و دوست زیادی بودم براشون،یادمه یکی بود اینجا سرش خیلی حرف خوردم فحشم میداد ها ولی دوسش داشتم بازم کنارش بودم،ولی اون رفتو من موندم با یک عالمه کوچیک شدن،بعدش یکی دیگه بود اینجا که اونم اولش اینقدر بد باهام طی کرد که شکسته تر شدم ولی بازم موندم پیشش،یکی دیگه از پشت خنجر زد،یکی دیگه هم بقیه رو نسبت به من ترجیح داد کلا من اون ادم داستانم که همیشه کنار گذاشته میشه...برخلاف خیلیا من ترجیح میدادم تا ته داستان باشم که تا بعدا نگن رفتن از تو بود و تو نتونستی اینم فقط بخشی از انجمنه،دقیقا همین رفتار رو سال پیش سر یکی از بچه های مدرسه داشتم بی محلی میکرد ولی چون اسمشو رفیق گذاشته بودم باهاش سعی میکردم ارتباط دوباره بگیرم یجا رفتم جلو الکی عذرخواهی کردم و بعدش بازم مثل قبل شد اون که مثل قبل شد هیچ یکی دیگه هم مثل اون ولی اینبار لمس شده بودم از اتفاقات و زیاد مهم نبود برام....
هنوزم دارین سعی میکنید بدترش کنید؟ یا بهترش کنید؟
واقعا چرا دنبال دلیل این هستین که من چرا بدم؟! هوم؟
سخته خیلیم سخته اینطوری بودن ولی چاره ایی جز این هست؟ اینقدر که شماها زدین به من دیگه میتونم خوب باشم؟
بگذریم اینم زندگیه دیگه...باید باهاش راه بیای مگر نه جا بمونی دیگه سخته برگشتن به قلتک...
یادمه اوایل خیلی دوری میکرد به دلایلی ولی بخاطر اینکه حالش خوب بشه بودم بازم دقیقا همون اولش با دلگرمی تموم اومدم جلو...در نهایت تا 20 تیر 1401 خیلی سخت گذشت خیلی سخت گذشت ولی نه اون دید نه کس دیگه...ولی ارزش الانشو داشت که خوب هست
و تمام. -
ولی،الان نسبت به سال پیش به چندین ماه پیش خیلی مغرور تر شدم،تیکه تیکه غرورم رو که شکست جمعش کردم،چسبش زدم و دیگه اجازه شکسته شدن نمیدم بهش...
چه افراد اینجا،یعنی انجمن چه افراد خارج اینجا رفیق و دوست زیادی بودم براشون،یادمه یکی بود اینجا سرش خیلی حرف خوردم فحشم میداد ها ولی دوسش داشتم بازم کنارش بودم،ولی اون رفتو من موندم با یک عالمه کوچیک شدن،بعدش یکی دیگه بود اینجا که اونم اولش اینقدر بد باهام طی کرد که شکسته تر شدم ولی بازم موندم پیشش،یکی دیگه از پشت خنجر زد،یکی دیگه هم بقیه رو نسبت به من ترجیح داد کلا من اون ادم داستانم که همیشه کنار گذاشته میشه...برخلاف خیلیا من ترجیح میدادم تا ته داستان باشم که تا بعدا نگن رفتن از تو بود و تو نتونستی اینم فقط بخشی از انجمنه،دقیقا همین رفتار رو سال پیش سر یکی از بچه های مدرسه داشتم بی محلی میکرد ولی چون اسمشو رفیق گذاشته بودم باهاش سعی میکردم ارتباط دوباره بگیرم یجا رفتم جلو الکی عذرخواهی کردم و بعدش بازم مثل قبل شد اون که مثل قبل شد هیچ یکی دیگه هم مثل اون ولی اینبار لمس شده بودم از اتفاقات و زیاد مهم نبود برام....
هنوزم دارین سعی میکنید بدترش کنید؟ یا بهترش کنید؟
واقعا چرا دنبال دلیل این هستین که من چرا بدم؟! هوم؟
سخته خیلیم سخته اینطوری بودن ولی چاره ایی جز این هست؟ اینقدر که شماها زدین به من دیگه میتونم خوب باشم؟
بگذریم اینم زندگیه دیگه...باید باهاش راه بیای مگر نه جا بمونی دیگه سخته برگشتن به قلتک...
یادمه اوایل خیلی دوری میکرد به دلایلی ولی بخاطر اینکه حالش خوب بشه بودم بازم دقیقا همون اولش با دلگرمی تموم اومدم جلو...در نهایت تا 20 تیر 1401 خیلی سخت گذشت خیلی سخت گذشت ولی نه اون دید نه کس دیگه...ولی ارزش الانشو داشت که خوب هست
و تمام. -
@Breeze بله نرگس خانوم همه سختی کشیدن،ولی کسی بود درکشون کنه؟
-
@Breeze شما بگو نرگس خانوم میشه کسی که میدونی یک شخصی با ترس کنارشه بگه اشکال نداره فداسرش؟
-
@Breeze میدونید باز کردن این موضوعات جز درد نداره بگذریم
-
@Breeze بله نرگس خانوم همه سختی کشیدن،ولی کسی بود درکشون کنه؟
-
@Breeze موافقم
-
@Breeze موافقم