-
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن مادرخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقاعمر را نبود وفا الا تو عمر
باوفایی باوفایی باوفابس غریبی بس غریبی بس غریب
از کجایی از کجایی از کجابا که میباشی و همراز تو کیست
با خدایی با خدایی با خداای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدابا همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنادلشکسته هین چرایی؟ برشکن
قلبها و قلبها و قلبهاآخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتهامولانا
-
میروم باز میان همه رفتن ها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها
-
موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانهایست رفتن رسیدن استتا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما در خود چکیدن استما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما در خون تپیدن استپر میکشیم و بال، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما در پر کشیدن استما هیچ نیستیم جز سایه ای ز خویش
آیینِ آینه خود را ندیدن استگفتی مرا بخوان، خواندیم و خامُشی
پاسخ همین تو را تنها شنیدن استبیدرد و بیغم است چیدن رسیده را
خامیم و درد ما از کال چیدن است...!قیصر امینپور
-
چه کسم من ؟ که کسم من ؟ که بسی وسوسه مندم
گه از این سوی کشندم ، گه از آن سوی کشندمنفسی آتش سوزان ، نفسی سیل گریزان
ز چ اصلم ؟ ز چ فصلم ؟ ز چه بازار خرندم ؟نفسی رهزن و غولم ، نفسی تند و ملولم ،
نفسی زین دو برونم ، گه بر آن بام بلندمدیوان شمس
-
ای بی بصر من میروم؟ او میکِشد قلاب را
- سعدی
-
جملهیِ بیقراریت در طلبِ قرارِ توست
طالبِ بیقرار شو تا که قرار آیدت- مولانا
-
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
حافظ -
بارالها؛
از كویِ تو بيرون نشود پایِ خيالم
نكند فرق به حالم
که برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاكم بكشانی
نه من آنم كه برنجم
نه تو آنی كه برانی...نه من آنم كه ز فيضِ نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جايی
پشتِ ديوار نشينم چو گدا بر سرِ راهی
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی..- خواجه عبدالله انصاری
-
خون میخوریم در غم و حرفی نمیزنیم
ما عاشقِ تواییم، همین است ماجرا..فاضل نظری
-
مرا ای ماهی عاشق! رها کن؛ فکر کن من هم
یکی از سنگهای کوچکِ افتاده در نهرم
تفاوتهای ما بیش از شباهتهاست؛ باور کن!
تو تلخی شرابِ کهنهای، من تلخی زهرم..فاضل نظری
-
خاکیان بالاتر از افلاکیان میایستند
عشق از انسان چه موجودِ غریبی ساختهست..فاضل نظری
-
روشن نمی شود به چراغی جهان، ولی
یادآور حقیقت پیدای نور باش...فاضل نظری
-
ﺣﺮﻓــﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﻌــﺒﯿﺮ ﻣﯿﮑــﻨﯽ
ﺳﮑـــﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺗﻔـــﺴﯿﺮ
ﺩﯾــﺮﻭﺯﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣــﻮﺵ
ﻓﺮﺩﺍﯾـــﻢ ﺭﺍ ﭘﯿﺸـــﮕﻮﯾﯽ
ﺑﻪ ﻧـــﺒﻮﺩﻧــﻢ ﻣﺸـــﮑﻮﮐﯽ
ﺩﺭ ﺑــﻮﺩﻧﻢ ﻣﺮﺩﺩ
ﺍﺯ ﻫــﯿﭻ ﮔـــﻼﯾﻪ ﻣﯿـــﺴﺎﺯﯼ
ﺍﺯ ﻫــﻤﻪ ﭼﯿــﺰ ﺑﻬــﺎﻧﻪ
ﻣـــﻦ ؛ ﮐــﺠﺎﯼ ﺍﯾــﻦ ﻧﻤﺎﯾــــﺸﻢ . . . ؟
-
من اگر روزی نقاش این دنیا شوم
این جهان را عاری از هر غصه و غم میکشمبهر دلها مهربانی، بی قراری، یکدلی،
هر دلی را در کنار شاخه ای گل میکشماندر این دنیا کسی بر کس ندارد برتری
من غنی را با فقیر، یکجا یکسان میکشمزشت وزیبا خالق وپروردگار ما یکیست
زشت و زیبا، پیش هم، اما انسان میکشمعشقهایی که در آن بوی خیانت میدهند
تا ابد محکوم دلتنگی به زندان میکشمهرکجا قلبی شکست، ما بی تفاوت بوده ایم
آری آری بهر دلهای شکسته نیز درمان میکشممن در این دنیا تمام مردمش را بی درنگ
با تنی سالم، لب خندان، خرامان میکشم -
وفا چه میطلبی از کسی که بیدل شد؟
چو دل برفت، برفت از پِیاش وفا و جفابه حق این دل ویران و حُسن معمورت
خوش است گنج خیالت در این خرابهی مامولانا
-
گل که باشی ؛ باغبانها دست چینت میکنند
سنگ باشی میتراشند و نگینت میکنند ...هرگز از این پیله تنهایی ات غمگین نباش ؛
روزگاری میرسد ؛ فرش زمینت میکنند !!!ای درخت پیر ؛ بر این شاخه ها دل خوش نکن
چون که با دست تبر ؛ مطبخ نشینت میکنندنیشخند دوستان از زخم دشمن بدتر است
آشنایان بیشتر اندوهگینت میکنند ...