هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
JuDi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
یروز حیوونا میرن پیش حضرت سلیمان گله و شکایت و قاطی و اینا
حضرت سلیمان میگه چیه چیشده
شیر میگه حاجی ما با لاشخور میریم بیرون دنگشو نمیده
@Alba
officer kیه ساعت بود نخندیده بودم،شد یه دستبند
شوخی میگم خدایی خوب بود -
شاید اگر دائم بودی کنارم
یه روز میدیدم که دوست ندارم -
یه روز برام گل میاری
یه روز منو خار میکنی
هیچ میدونی با این کارات
منو گرفتار میکنی -
قصهی جادوگر بد که از کتاب ها میومد
نشسته بر منبر خون عاشقارو گردن میزد -
کنار شهر آینه جنگل سبز شیشه بود
برای گیس گلابتون اون روز مث همیشه بود -
آهای آهای یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه
برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه -
اصلش این بود که من به عنوان یه دانشجو دغدغهٔ درس بزرگترین دغدغهم باشه.
نه کوچکترینش! -
danial hosseiny در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
اصلش این بود که من به عنوان یه دانشجو دغدغهٔ درس بزرگترین دغدغهم باشه.
نه کوچکترینش!زمانی که دانشجو همه جور دغدغه ای داری
حتی دغدغه اینکه روتین زندگیتو نگه داری️ -
همیشه اونی که میخوای بمونه میره...