هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
ازمون فرهنگیان:
ساعت سه صفر دو کدام است؟
1)3:02
2)00:02 -
بابا من اشتباه کردم رازدار همهی خوابگاه شدممممم
که مجبورم بیام اینجا غرامو بزممم -
اینجا گربه ها دعواشون میشه
سگ ها داد و بیداد میکنن دسته جمعی بعد سگ ها دعواشون میشه بعد گربه ها ساکت میشن -
@ABR_DJ
پس این نام و جری در نیویورک گذاشتنچی
این یعنی پایانشون خودکشی نبود دیگهGharibe Gomnam نمیدونم من تو تابستون دیدم فقط همون قسمت اخرشو
-
@O-P-S
مشکل از قهوه نیست
از اون با اون شخصیته! که این حرف رو زدهزهرا بنده خدا 2 بخدا یک لحظه داشتم فکر میکردم لعنتی نکنید با قهوه، قهوه حرمت داره نه لذت
-
ازمون فرهنگیان:
ساعت سه صفر دو کدام است؟
1)3:02
2)00:02@O-P-S
گزینه دو؟ -
@O-P-S
گزینه دو؟ -
@O-P-S
شما نظرتون رو کدومه؟ -
ازمون فرهنگیان:
ساعت سه صفر دو کدام است؟
1)3:02
2)00:02 -
اگر میگفت ساعت سه و صفر دو میشد یک
اما سه صفر دو میشه دو -
زهرا بنده خدا 2 بخدا یک لحظه داشتم فکر میکردم لعنتی نکنید با قهوه، قهوه حرمت داره نه لذت
@O-P-S
-
دوست دارم زنگ بزنم بهش
یک ساعت غر بزنمممم -
۲بار چادرمو شستم
هر دوبار افتاد تو بالکن خاک و گلی شد
و الان برای بار سوم باید بشورمش
بندم جا نداره
و یه گوشه باشه چروک میشه
اتوشم کنم الکتریسیته ای میشه
و دراز کشیدم
فردا هم باید برم دانشگاه
-
ولی!
من دلم واسه دوستای راهنمایی و دبیرستانم خیلی تنگ شده... -
عمهام با همه خوبه
و شخصیت خودشه که دوست داشتنیه
نه اونایی که بهش بد کردن( :
کاش میتونستم تو ذهنمم شبیهش باشم( : -
دوستای راهنماییم...
معصومه که اونقدرا باهاش صمیمی نبودم
ولی اینقد خوب بود و خوب موند که عاشقش شدم
فاطمه...هنوزم با تمام نبودناش
دوسش دارم چون خاطرات خیلی خوبی داشتیم...
ریحانه...دیگه زیاد باهم ارتباطی نداریم
نمیدونمم چرا؟
سالی یه بار تولد همدیگه رو تبریک میگیم
انگار میخوایم کم کم تموم شه...
شایدم جدای از این، ترمی یکی دوبار به زور حال همدیگه رو بپرسیم...
دیگه...مرضیه ام زیاد از هم خبر نداریم...
وای خدااا
زهرا و فاطمههه
کاش میشد با این دوتا و معصومه یه دانشگاه بودیم..اون یکی فاطمه م بود( :
اکیپ خوبمون... -
ولی بعد از این چندسال زندگی خوابگاهی
به یه نتیجه ای رسیدم که قشنگ لمسش کردم
اینکه
هرچی بیشتر با یکی باشی و وقت بگذرونی
بیشتر عیباش میاد جلو چشات
منطقیم هست.
هرچی بیشتر عیباشو ببینی
ناراحت تر میشی...
واسه مثل قبل موندنمون
باید طی اون رابطه اونقدری خوب بوده باشه که نتونی بیخیالش بشی...
که بدونی همهمون پر از عیبیم...
و چیزی که آدما رو کنار هم نگه میداره
محبته...
اوم....دوستایِ زیادی داشتم
صمیمی نه
ولی گذرا آره
اوایل که بچه تر بودم،مثلا کلاس هفتم
اگه بدی میدیدم
تمومش میکردم
ذاتی زمان میدادما
ولی کمتر از الان
و خب امثال پرستو و پرنیا رو بیخیال شدم
چون بد کردن...منم بد کردما...ولی بدی که دفاع از حقم بود( :
اوم...این اتفاقا هی تکرار شد
و فهمیدم اون دوست و آدم رویایی که همیشه و همیشه خوب باشه و خوبت کنه وجود نداره!
ولی! مهمتر اینه که خوبیاشو نبره جای دیگه و بدبختیاش واسه تو باشه...
مهم اینه که همون کم بودنش
واسه تو باشه!
مثل فاطمه!
این اواخر خیلی تلاش کردم که تمومش کنم
ولی!
ارزش زمان دادن داره...
چون کم بود ولی جاهایی بود که بهش نیاز داشتم...
این اواخر یه وقتایی هم نبود! اکثرا نبود...شاید همیشه نبود...ولی شاید بازم باید زمان بدم...
شاید نباید تو محبت کردن دو دوتا کرد...
و این خساست به خرج ندادنه باید درونی باشه وگرنه اذیت کننده اس...
مشکلم با فاطمه
یه بحث دیگهاس...تغییرش! و تغییر من!
که آیا هنوزم میتونیم با این مدل افکار
کنار هم باشیم؟...
آیا این وسط کار درست اینه که یکی کوتاه بیاد؟
فک میکنم تموم شه بهتره...ولی هنوز دلم نمیاد( : -
خیلی شنیدم که غرورت خورد میشه
خودت مهم تری
ولی...
اون حرف استادمونم هست که میگفت
اون زندگیای که حقوقی باشه زندگی نمیشه...
یعنی هی هرکی دنبال حقِ خودش باشه...
منطقی به نظر میاد...
اینکه هی منتظر باشی که تا یه کاری کردی جبران شه که آرامش آدمو میگیره؟
نمیدونم تا کجا!
شاید تا ظرفیت هرکس!
ولی آیا ظرفیت ما محدوده؟