هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
چگونه با کودکان فامیل برخورد کنیم :
نخود سیاه
مسابقه نقاشی راه بندازید و بعد از یک ساعت که رنگ آمیزی و.. تموم شد شما داوری کنید easy peasy@Sally اینجا آنتن نمیده
-
@AmirBardia وقتی ۱۲/۱۳ سالم بود کلی چیز فانتزی و لگو و از این چیزا داشتم روی اونا هم حساس بودم یبار برامون مهمون اومد کلی بچه خورده بعد منم میخواستم برم کلاس در اتاقم قفل کرده بودم وقتی برگشتم دیدم به اونا کلید دادن و منم با خیال امن بودن اتاقم رفتم دیدم لگو های عزیز تر جانم که ترجیح میدادم اونا رو تخت باشن من رو زمین رو چنان خشن باهاشون رفتار کردن از همون موقع از هر چی بچه متنفر شدم تازه یسری کارتای فانتزی داشتم پارشون کرده بودن ، چرا آخه ؟ من هنوزم درک نمیکنم این بچه ها توسط شیطان تسخیر شده بودن


والا من بچه بودم هیچ وقت یادم نمیره ، هر موقع میرفتم خونه کسی دست به چیزی نمیزدم ، پسر عمومم همیشه میگفت زیر تختش یه جنازه است خونشونم بغل یه جنگل مانندی بود میگفت جنا از اونجا باهاش ارتباط دارن و تو اتاقشن منم مثل بچه آدم در حالی که جفت کرده بودم به حرفاش گوش میدادم حالا به این بچه ها بگو عه این کتابای منو نکن تو حلقت یجوری جیغ بنفش میکشن انگار اومدی به باد کتک گرفتیش 

-
@AmirBardia

الان میرم باشگاه یکم استراحت میکنم 


-
@AmirBardia وقتی ۱۲/۱۳ سالم بود کلی چیز فانتزی و لگو و از این چیزا داشتم روی اونا هم حساس بودم یبار برامون مهمون اومد کلی بچه خورده بعد منم میخواستم برم کلاس در اتاقم قفل کرده بودم وقتی برگشتم دیدم به اونا کلید دادن و منم با خیال امن بودن اتاقم رفتم دیدم لگو های عزیز تر جانم که ترجیح میدادم اونا رو تخت باشن من رو زمین رو چنان خشن باهاشون رفتار کردن از همون موقع از هر چی بچه متنفر شدم تازه یسری کارتای فانتزی داشتم پارشون کرده بودن ، چرا آخه ؟ من هنوزم درک نمیکنم این بچه ها توسط شیطان تسخیر شده بودن


والا من بچه بودم هیچ وقت یادم نمیره ، هر موقع میرفتم خونه کسی دست به چیزی نمیزدم ، پسر عمومم همیشه میگفت زیر تختش یه جنازه است خونشونم بغل یه جنگل مانندی بود میگفت جنا از اونجا باهاش ارتباط دارن و تو اتاقشن منم مثل بچه آدم در حالی که جفت کرده بودم به حرفاش گوش میدادم حالا به این بچه ها بگو عه این کتابای منو نکن تو حلقت یجوری جیغ بنفش میکشن انگار اومدی به باد کتک گرفتیش 

-
@AmirBardia وقتی ۱۲/۱۳ سالم بود کلی چیز فانتزی و لگو و از این چیزا داشتم روی اونا هم حساس بودم یبار برامون مهمون اومد کلی بچه خورده بعد منم میخواستم برم کلاس در اتاقم قفل کرده بودم وقتی برگشتم دیدم به اونا کلید دادن و منم با خیال امن بودن اتاقم رفتم دیدم لگو های عزیز تر جانم که ترجیح میدادم اونا رو تخت باشن من رو زمین رو چنان خشن باهاشون رفتار کردن از همون موقع از هر چی بچه متنفر شدم تازه یسری کارتای فانتزی داشتم پارشون کرده بودن ، چرا آخه ؟ من هنوزم درک نمیکنم این بچه ها توسط شیطان تسخیر شده بودن


والا من بچه بودم هیچ وقت یادم نمیره ، هر موقع میرفتم خونه کسی دست به چیزی نمیزدم ، پسر عمومم همیشه میگفت زیر تختش یه جنازه است خونشونم بغل یه جنگل مانندی بود میگفت جنا از اونجا باهاش ارتباط دارن و تو اتاقشن منم مثل بچه آدم در حالی که جفت کرده بودم به حرفاش گوش میدادم حالا به این بچه ها بگو عه این کتابای منو نکن تو حلقت یجوری جیغ بنفش میکشن انگار اومدی به باد کتک گرفتیش 

-
همه مهره داران لوله گوارش دارند

فقط مهره داران لوله گوارش دارند
ب خاطر ملخ -
واکنش من ب خوندن زیست : جووووووونزززززز


-
@Sally منم عذاب وجدان تو رو دارم
🥲
بدقول شدم -
@Sally دختر خالم کلی اسباب بازی داشت بعد میومد به من بالشت میداد میگفت فکر کن این عروسکه ، من اصلا یادم نمیاد حرفی بزنم

والا به خدا ، بعد میگن چرا از بچه ها متنفری -
Blue28 من دقیقا از فردا قراره غیر مفید بشم
چون قراره برم خونه دخترخالم ...فقط بخورم بخوابم

|
شعردانه

