هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هعییی خدا شکر به بزرگیت
-
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شاید حتی برای شب اول کربلا ساعت سه صبح بعد نماز
طبقه بالا حرم امام حسین
وقتی فشارم افتاده بود نمیتونستم راه برم
دراز کشیدم و خادمه ولم نمیکرد و هی میگفت خانم خانم طریق طریق -
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
برای دعا کمیل شب جمعه بالای اون پله متحرک هایی که برای اربعین گذاشته بودن
-
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حتی برای استرس نرفتن کربلا
اسفند پارسال
وقتی همه ی خانواده داشتن میرفتن و من تصمیم گرفته بودم به خاطر کاری بمونم
اما یه لحظه شکستن دلم جواب داد و همه موندن
کارم انجام شد
همه رفتیم:)) -
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
برای طبقه ی بالا رو به روی گنبد حضرت امیر
-
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
برای حبیبی گفتن های بچه ها
-
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۲۵ آخرین ویرایش توسط jahad.20 انجام شده
حتی برای اقا شکرالله که تو سبزوار سی تا دختر و وسط جاده ول کرد رفت
-
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
برای جلسه ی مدیر فرهنگی که خیلی خصوصی بود
و منی که همیشه حرفامو میدم کسی دیگه بزنه
یهو پریدم بدون خبر تو جلسه وگفتم من نماینده دانشجوهام
و چهار تا مسئول اقا مجبور شدن یه دختر دانشجو ی بی تجربه رو که نمیدونه چطوری باید حرف خودشو به کرسی بنشونه و اربیعن و راه بندازه بین خودشون راه بدنو جلسه اخر اینطور پیش بره که نه تنها آقا امام حسین امضا کنند و اربعین قطعی بشه
بلکه زمان اعزام هم یجوری باشه با کاراموزی همون دختر بی تجربه تداخل نخوره -
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قضیه ی اربعین خیلی جالب بود
ما رفتیم دفتر استعفا بدیم کاروان اربعین و کردن تو پاچمون
راضیم -
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۲ آخرین ویرایش توسط jahad.20 انجام شده
همچین بدم نیست اینجا برای خودت حرف زدن
دفترچه یادداشت
خالی میشی -
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۳ آخرین ویرایش توسط jahad.20 انجام شده
راستش من حتی دلم برای کلاس های دانشگاه پارسال این موقع هم تنگ شده
یکشنبه ها هشت صبح
اما خب دیگه نباید بهش فکر کنم
و از اینکه دانشگاه نمیرم و اون روز ها برام یادآوری نمیشن باید خوشحال باشم ؛)) -
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
فکر میکردم اون روز برفی قبل راهیان
اون روز دهه فاطمیه که شله زرد دادیم
اون هفت صبح و از همه زودتر رسیدن دانشگاه
اون روز آش دادن به بچه ها
سه شنبه های مهدوی
خاطره میشه بعدا
خاطره شد اما باید از یاد بره :))
بهترین روزهای دانشگاه بودن -
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۷ آخرین ویرایش توسط jahad.20 انجام شده
از کجا به کجا رسیدم
من حتی دلم برای خوابیدن تو اتوبوس راهیانی که مسئولش بودم هم تنگ شده
کل مسیر خواب بودم چشم تو چشم راوی -
@Sally حله
-
چمر
چ و م فتحه داره
چمر یعنی مراسم سوگ و عزداری وقتی به یکی میگه چمر یعنی به اندازه این مراسم منفوری
Akito@Sally جالب بود جالب بود
-
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سال آخره :))
از اینجا به بعدشو بلد نیستم -
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Sally
حقیقت تلخیه🥲
ولی یکی از استادای بیوشیمی ما واقعا کیم سابویی بود
کاربلد و رفیق با دانشجوها -
Aqua ترک قشقایی داریم
البته سه نفر هنوز نیومدن اتاق بگیرن