هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
-
نبودن کامرد حس میشه
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@f-nalist آره
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مطمئنم فردا استاد با کلاشینکف میاد سر کلاس تا اگه سوالشو جواب ندادیم همونجا دخلمونو بیاره
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از قشنگی های بچگیم همون شب هایی بود که
با خواهرم تو اتاقمون یه تلویزیون داشتیم و همه خواب بودن ما شب شعر شبکه ی اموزش رو نگاه میکردیم:))
مشاعره رو خیلی دوست داشتم -
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عجب ترم عجیبیه:)
-
مطمئنم فردا استاد با کلاشینکف میاد سر کلاس تا اگه سوالشو جواب ندادیم همونجا دخلمونو بیاره
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
مِهردُخت چقدر حس خوبی داره
-
نبودن کامرد
نبودن آدمک
نبودن غریب گمنام
نبودن سید صادق
نبودن امیربردیا
نبودن جودی
نبودن رامسس
نبودن انزو -
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خدافظ
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
@f-nalist وحشتناک
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاش زندگی در همون جا متوقف میشد این همه بزرگ نمیشدیم این همه از هم دور نمیشدیم:))
هم بازی بچگی هام معلم بازی هام
من مشاعره و شعر و متن های ادبی رو به خاطر علاقه خواهرم به برنامه مشاعره یاد گرفتم
به خاطر پرسیدن ادبیات ازش وقتی اون دبیرستان بود من هنوز دبستان:))
وقتی باهم شعر های کتاب ادبیاتشو حفظ میکردیم
سوال های کلاس اول دبستان رو چه درسی چه غیر درسی به خاطر اون بلد بودم چون اون معلم من بود قبل مدرسه
بدمینتون رو با خواهرم یاد گرفتم چون تفریحمون بود
من حتی دلیل به دنیا اومدنمم خواهرمه
چون اون دوست داشت حس مادری رو قبل اینکه مادر بشه تجربه کنه:)) -
Blue28
سلااام
خدانگهدارتون