هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کسی که اسمش علا مهدی هست ینی پسره؟
-
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیشب با حرفایی که زده شد
بیشتر به این نتیجه رسیدم که برم پی درس و مشقم و فعلا کاری به اون مسئله نداشته باشم... حواسم به خودم باشه...
البته که خودمو میشناسم
یهو ممکنه گند بزنم
دیگه خداخودش باید حواسش باشه( : -
افسوس که هم اتاقی هام آشپزی بلد نیستن
افسوووووس
من قرار بود کلی آشپزی یاد بگیرم از بچه ها
ولی مثل اینکه اونا هم همین فکرو میکردننوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@mahdi-ek خب کاری نداره ک
سرچ کنین طرز تهیه فلان غذا برای ایکس نفر
و درستش کنین -
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاملا تو اتاق احساس راحتی نداریم
هممون احساس میکنیم که زیر دوربین این آدمیمم
و تک تک حرکاتمون به خوابگاه اونا گزارش میشه
بابا جمع کن خودتو دیگهمن زیاد حرف نمیزنم راجع به اونا
ولی لازم باشه میگم چون آدممنمیتونم کلا حرف نزنم که
ولی اصلا دوست ندارم اونا بدونن چی میگم
چون میدونم بعدش برداشتای دیگه ای میشه و خوشم نمیاد...(این اخلاق منه و هرکسی یه مدله...ولی دوست ندارم وقتی اون مدلی نیستم،فک کنن هستم!)
مثلا زهرا۲راجع به یکی حرف میزنه و میگه چقد خوب و مودب و فلانه
من: اصلا از اون حرکتش خوشم نیومد
۲ثانیه بهش نگاه کردم که حرفمو بزنم
اینقد اون حرکتش رو مخم بود که دیگه نگاش نکردم !
به جز اون روز دیگه برخوردی باهاش نداشتم شایدم تو درست میگی و من اشتباه میکنم.
(البته گاهیم وقتی داره با جیغ ازش حرف میزنه میگم اینقد اسم اینو تو اتاق نیارررر
پن: با لحن شوخی)
.
یا مثلا یه بار داشتن میگفتن فلانی فلان گفته و فلان
من: از طرز فکرش خوشم نمیاد
ولی این حرفایی که زد درست بود و موافقم!
خیلیم بهتر از یه عده برخورد کرد
بیرون هر کاری میکنه
اون روز و با ما خیلی مودبانه برخورد کرد
و دمش کرد!
زهرا۲: آره خداییش مودب بود
هم اتاقیم: میرم بهش میگم شما دوتا گفتید مودب بود
ما: سکووووت
الان واقعا چرا باید بری بگی؟!
اونم وقتی که هیچی از اونا به ما نمیگه(من حوصلهی دونستنشم ندارم ولی اصل قضیه رو میگم...که انگار رازدار اوناست و دوربین مخفی ما!)
-
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط _ Reza _ انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هعی..
-
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم میخواد صبحانه با زرافه هارو تو سینما با بچه ها نگاه کنم
اما تا مامانم اجازه نده اصلا
دلم نمیخواد از همین الان اعتمادش نسبت ب خودم از بین بره -
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
البته ی دوست دیگمم مثل منه... اونم تا مامانش اجازه نده اینکارو نمیکنه
خوبه ک مثل همیم این ارومم میکنه -
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
الان میدونم مهم ترین کارم چیه
اما بعضی اوقات خسته میشم
زده نه ها! هیجانم بیشتر از اونیه ک زده بشم
اما خب..
ادامه که پیدا کنه این خستگی دیگه سر میشم و این خوب نیست -
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
واقعا هم کارا بیشتر از اونیه ک فکر میکردم
و این چند روز که تو خونه بودم هیچ پیشرفتی نداشتم
یحتمل همون تو خوابگاه بهتر تر میخونم با دوستام -
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۵۱ آخرین ویرایش توسط Michael Vey انجام شده
و واقعنم با دوستا درس خوندن کیف میده
سر کنکور زیاد نمیشه اینکارو کرد چون تو کنکور وقت خیلی ارزش داره
اما سر این درسا چرا
ادم اتفاقا بهترم میفهمه -
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مثلا الان یکی از دوستام المپیادی زیست بود
بخاطر همین موقع خوندن رفرنس یا سر کلاس خیلی از اصطلاحارو بلده و توضیح میده
واقعا ی حال دیگه ای داره وقت گذروندن با این بشرن تنها تو زمینه المپیاد، بلکه تو خوش نویسی با قلم تا ممتازو رفته
یا تو ادب و شعر عالیه.. هر جمله ای میگی در وصف اون جمله یه شعر میگهخیلی خفنه.. :>
واقعا جاش تو این دانشگاه نیست.. اونم با تراز ۱۱۸۰۰ کنکور :> اشتباهش توجه نکردن ب معدل بود.. ترازش معدلش شد ۷۷۰۰.. -
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط Michael Vey انجام شده
و جالبه این ادم ک انقدر خفنه اعتماد ب نفس اینو نداره که وقتی استاد ی سوالی میپرسه و اون بلده، بیاد جوابشو بلند بگه
اونوقت ی سری اسکلا تو کلاسمون هستن ک میخوان با گفتن اینکه "ولی ما تو درس سلامت و بهداشت یه چیز دیگه خونده بودیم" مچ استادو بگیرن!..................
-
واقعا هم کارا بیشتر از اونیه ک فکر میکردم
و این چند روز که تو خونه بودم هیچ پیشرفتی نداشتم
یحتمل همون تو خوابگاه بهتر تر میخونم با دوستامنوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMichael Vey من نخوندم با دوستام ببینم چطوره
-
و جالبه این ادم ک انقدر خفنه اعتماد ب نفس اینو نداره که وقتی استاد ی سوالی میپرسه و اون بلده، بیاد جوابشو بلند بگه
اونوقت ی سری اسکلا تو کلاسمون هستن ک میخوان با گفتن اینکه "ولی ما تو درس سلامت و بهداشت یه چیز دیگه خونده بودیم" مچ استادو بگیرن!..................
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMichael Vey پشمام
-
Michael Vey من نخوندم با دوستام ببینم چطوره
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهBlue28 خیلی خوبه ما میریم نمازخونه خوابگاهمون دراز میکشیم باهم میخونیم
-
Michael Vey پشمام
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهBlue28 تازه یکی از پسرای کلاسمون بعد تموم شدن کلاس رفت ب استاد گفت "استاد من پدرم پزشک عمومیه. برای علوم پایه باید چی بخونم؟"
:>>>>>>>
-
Blue28 تازه یکی از پسرای کلاسمون بعد تموم شدن کلاس رفت ب استاد گفت "استاد من پدرم پزشک عمومیه. برای علوم پایه باید چی بخونم؟"
:>>>>>>>
نوشتهشده در ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMichael Vey
وات
د
فاک