هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد -
منم دلم میخواد یه شب بخوابم
و فرداش چیزی به نام «رقابت» تو این دنیا وجود نداشته باشه... -
@f-nalist
سلام
بسیار عالی
فقط
این دو رشته حتما باید از یک دانشگاه باشن؟
و
این از کی عملی میشه حدودا؟Hhh Hh در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
@f-nalist
سلام
بسیار عالی
فقط
این دو رشته حتما باید از یک دانشگاه باشن؟
و
این از کی عملی میشه حدودا؟سلام راستش فقط یه نامه زدن که اینکار دیگه ممنوع نباشه فکر کنم تا نزدیکای کنکور امسال کامل شرایطشو بنویسن و فکر کنم در هر صورت خیلی چیزجالبی میشه
-
@fateme-shafeie
سلام
میگم این آسانسور که میخوره به کتابخونه مرکزی کجاست؟
دیگه زانویی برام نموندهAkito از ساختمون مدیریت ۱ جامعه شناسی برو مدیریت ۲ حسابداری برو مدیریت ۳ گردشگری
برو طبقه ۴ ساختمون ۳ مدیریت
از تو راهروی خیلی سرد و تاریکه برو
راهرو که تموم شد دست راستت از پله ها برو بالا
میری رو کتابخونه میرزا
تو این مسیر فقط ساختمون ۳ آسانسور داره بقیشون پلس -
Sara_R سلام
روزتون بخیر
فکر کنم مربوط به اون قسمتی هست که شما یادتون افتادکه از خانم ه بپرسید باردار یا نه
این خواست خدا بود
که شما ازش بپرسید
اگرنه ممکنه بود شما هم یادتون بره و این یک حکمتی داشت که شما بپرسید و جون بچه در خطر نیفته و اینکه برای شما هم یک تجربه خوب شد که هرچند یک چیز نادره اما ممکن پیش بیادفکر کنم این طور بود منظورشون از حکمت خدا
-
دام میخواد موهامو چتری پرده ای بزنم
-
پس پیشونی بلند به چه درد میخورد
-
لابد مغزم بزرگه
-
امروز خیلی دلم گرفت و این روزها...
-
حوصلهی دخترای کلاسمونو ندارم( :
(۴نفری که بیشتر با هم میگشتیم قبلا...)
زیاد باهاشون نمیگردم و امروز حس کردم از دستم ناراحتن...
یعنی بعد از ازمایشگاه رفتم سلف
غذامو گرفتم رفتم بشینم پیش یکیشون که بعد باهم بریم خوابگاه(با سرویس)
هنوز ننشسته دوستش که یه رشتهی دیگه است گفت داشتیم غیبتتو میکردیم
گفتیم اصلا با فلانی حال نمیکنیم
من چندثانیه زل زدم تو چشاش و دنبال دلیل بودم و چون واکنشی دریافت نکردم: منم همین طور(درحالت معمول جواب نمیدادم ولی یه حرکت خیلی زشت آخر هفته روی یکی از بچه ها انجام داد که ما هنوز یادش میفتیم تن و بدنمون از این حجم از حقارت میلرزه و هنوز نتونستیم بپذیریمش...)
اون: یعنی با خودت حال نمیکنی؟
من:آره
.
اصلا حوصلهشو نداشتم و نمیتونستم باهاش حرف بزنم...
و باید بگم چرا با این گروه کلاسمونم نمیگردم زیاد... -
Akito از ساختمون مدیریت ۱ جامعه شناسی برو مدیریت ۲ حسابداری برو مدیریت ۳ گردشگری
برو طبقه ۴ ساختمون ۳ مدیریت
از تو راهروی خیلی سرد و تاریکه برو
راهرو که تموم شد دست راستت از پله ها برو بالا
میری رو کتابخونه میرزا
تو این مسیر فقط ساختمون ۳ آسانسور داره بقیشون پلس@fateme-shafeie یا خدا
اینا چی ان؟
الان کتابخونه میرزا همون مرکزیه؟ -
حوصلهی دخترای کلاسمونو ندارم( :
(۴نفری که بیشتر با هم میگشتیم قبلا...)
زیاد باهاشون نمیگردم و امروز حس کردم از دستم ناراحتن...
یعنی بعد از ازمایشگاه رفتم سلف
غذامو گرفتم رفتم بشینم پیش یکیشون که بعد باهم بریم خوابگاه(با سرویس)
هنوز ننشسته دوستش که یه رشتهی دیگه است گفت داشتیم غیبتتو میکردیم
گفتیم اصلا با فلانی حال نمیکنیم
من چندثانیه زل زدم تو چشاش و دنبال دلیل بودم و چون واکنشی دریافت نکردم: منم همین طور(درحالت معمول جواب نمیدادم ولی یه حرکت خیلی زشت آخر هفته روی یکی از بچه ها انجام داد که ما هنوز یادش میفتیم تن و بدنمون از این حجم از حقارت میلرزه و هنوز نتونستیم بپذیریمش...)
اون: یعنی با خودت حال نمیکنی؟
من:آره
.
اصلا حوصلهشو نداشتم و نمیتونستم باهاش حرف بزنم...
و باید بگم چرا با این گروه کلاسمونم نمیگردم زیاد...زهرا بنده خدا 2 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
حوصلهی دخترای کلاسمونو ندارم( :
(۴نفری که بیشتر با هم میگشتیم قبلا...)
زیاد باهاشون نمیگردم و امروز حس کردم از دستم ناراحتن...
یعنی بعد از ازمایشگاه رفتم سلف
غذامو گرفتم رفتم بشینم پیش یکیشون که بعد باهم بریم خوابگاه(با سرویس)
هنوز ننشسته دوستش که یه رشتهی دیگه است گفت داشتیم غیبتتو میکردیم
گفتیم اصلا با فلانی حال نمیکنیم
من چندثانیه زل زدم تو چشاش و دنبال دلیل بودم و چون واکنشی دریافت نکردم: منم همین طور(درحالت معمول جواب نمیدادم ولی یه حرکت خیلی زشت آخر هفته روی یکی از بچه ها انجام داد که ما هنوز یادش میفتیم تن و بدنمون از این حجم از حقارت میلرزه و هنوز نتونستیم بپذیریمش...)
اون: یعنی با خودت حال نمیکنی؟
من:آره
.
اصلا حوصلهشو نداشتم و نمیتونستم باهاش حرف بزنم...
و باید بگم چرا با این گروه کلاسمونم نمیگردم زیاد...یکم زشته اینجور جلو آدم بگن
رک بودن نیست از نظرم بی شعور بودنه... -
Akito از ساختمون مدیریت ۱ جامعه شناسی برو مدیریت ۲ حسابداری برو مدیریت ۳ گردشگری
برو طبقه ۴ ساختمون ۳ مدیریت
از تو راهروی خیلی سرد و تاریکه برو
راهرو که تموم شد دست راستت از پله ها برو بالا
میری رو کتابخونه میرزا
تو این مسیر فقط ساختمون ۳ آسانسور داره بقیشون پلس@fateme-shafeie آها آها فهمیدم کجاست
دیدم اون ساختمونه رو
دم شما گرم
البته بازم باید نصف پله هارو بالا برم همچنان -
آن دم که مرا می زده در خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
بر خاک من از ساقه انگور بکارید