هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
تست توبرکولین(TST)رو روی همدیگه انجام دادیم
اولین و آخرین تزریق عمرم
اول یکی از پسرا داوطلب شد که استاد روش انجام بدن: خیلی میسوزه(با آرامش ولی خب معلوم بود واقعا میسوزونه)
بچه ها: واقعا؟!
پسره: حالا برا من که خیلی هم نه
ولی تضمین نمیکنم برا شما هم همین باشه
ما:🥺
زهرا بنده خدا 2 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
ما رو خیلی از تزریق داخل پوستی ترسونده بودن
و من با تمام وجودم میخواستم فرار کنم
پسره ام که اینجوری گفت دیگه قشنگ ته دلم خالی شد
اون یکیم رفت، هنوز نزده ناز و ادا
بعدم گفت نه چیزی نیست
مثل نیش زنبوره
من :نیش زنبور چیزی نیستتتتت؟!(نشنید طبق معمول حرف زدنم باهاشون)
میخواستم فرار کنم ولی نمیشد
استادم میگفت همتون باید هم انجام بدین هم دستتونو بدین انجام بدن تا بذارم برید
میخواستید موقع انتخاب رشته حواستون باشه که علوم آزمایشگاهی نیاید(خوشم اومد...چون بالاخره مجبورمون کردن یاد بگیریم
هرچند خیلی ترسیدم اولش)
دیگه به دوستم گفتم بریم اون طرف آزمایشگاه که کسی نباشه و فقط استاد بیاد(چون میدونستم میترسم و ناز و ادا (اصطلاحا)میام نمیخواستم جلوی پسرا باشه)
اونجا هم به غلط کردن افتاده بودم
قبل از ورود نیدل میترسیدم ولی راه فراری نبود
ولی به محض آماده شدن رومو ۹۰درجه چرخونده بودم و نگاه نمیکردم و صدا هم نمیدادمفقط چشامو بسته بودم و دستمو گذاشته بودم روی پیشونیم
اونی که تزریق میکرد: تکون نخوررر
من: ببخشیددددد عذر میخوامممم(به نظر خودم تکون نمیخوردم ولی مثل اینکه یه کم تکون خورده بودم)
اون یکی دوستم:زهرا آدمو نصفه جون میکنه بخوای یه کاری کنی
من: خیلی نامردینننن من صدا دادم اصننن
تزریق کننده: زهرا نازش زیاده
من:من حرف زدم بچه هاااا؟!!!
پن:پناه گرفتنم به گوشهی آزمایشگاه فایده ای نداشت و همه بحثا و حرکاتمو دیدن
️
لوسم نیستم
واقعا نمیخواستم لوس باشم فقط گفته بودن خیلییی میسوزونه
ترسیده بودم
پن۲:واقعا به اونایی که میان آزمایش بدن حق میدم بترسن
ولی قابل تحمل بود
نمردیم
پن۳: TST -
این دبیر مهدویتمون یه آقاییه یکم با من مشکل پیدا کرده
سر اینکه من گفتم حقتونو از فرهنگی بگیرید نذارید
کلا گفته از فلانی ناراحتم
پیامای طومار وار من رو هم تو گروه نادیده گرفته
حالا فرض کن مثلا بعد این همه کشمکش
دیروز سه شنبه مهدویت داشتیم
گویا با دوستمم به مشکل خوردن سر دیر رسیدن و جابه جایی وسایل
️
من خودم نبودم
بعد عکسا رو یکی از بچه ها فرستاد برای من گفت بذار کانال مهدویت من اومدم اینارو مرتب کنار هم چیندم گذاشتم تو کانال های دیگه هم فور زدم
بعد نیم ساعت دیدم ای داد بیداد
نا خواسته عکس دست جمعی که همه توش بودن یجوری چینده شده عکس این آقای دبیر کانون برش خورده
و دقیقااااا فقطم اون برش خورده و بقیه همه هستن
️
یعنی قشنگ تصورش کردم الان میره میگه اینا نه تنها با من دعوا دارن که من و از تو عکساشون برش میدن
-
Hako عه؟
باکت پره دختر
حسرت همین زمانایی رو یه روز میخوری که الان دارن از دستت میرن
خودت رو برگردون به خودت
هر طور میشه
حتی لازم بود پزشک...