|
️
شعردانه
هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Aqua درهرصورت بازم یکی دیگه به من نفع من:)
منم همینطور، امیدوارم به اون چیزی که میخوای برسی و خوشحال باشی -
ari_14 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Sachli در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
ari_14 چطوری؟:)
میگذرونم یجورایی=)
تو چطوری؟خوبی؟:))))
کاش امسال از اعماق وجودت خوشحال باشی
حتی اگه شرطش این باشه که من شانسمو از دست بدم بازم از خدا میخوام که امسال سالِ خوشبختیه تو باشه🫂
یکسالش داره از پا مارو درمیاره تو که اینهمه مدته داری قوی میمونی فوق العاده سختتره
منم نه راستش خوب نیستم
کارام هیچکدوم درست پیش نمیره و من خیلی خستم -
-
Sachli
برووو به نفع من شاید باشه ولی تو اصلاااااSachli در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
منم همینطور، امیدوارم به اون چیزی که میخوای برسی و خوشحال باشی
مرسیی توام همینطور
-
Aqua در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Sachli
برووو به نفع من شاید باشه ولی تو اصلاااااعجب مکذبی هستی
🤌 -
اینو کجای دلم بذارم...
خدایا من نمیتونم با هم مسائل رو هضم کنم...
لطفا تمومش کن...( :
خونوادم عالی‌ان...
من اون دسته گل رو رد نکردم که با اینا ازدواج کنم...
اونی که اینقد دوسم داشت و هنوز لحنِ غمگینِ حرف زدنش و تلاشش برای به دست آوردنم و نتیجه ندادن تلاشش یادمه...هنوز حرف مامانم که گفت بهم گفته من بهترین ها رو انتخاب کردم یادمه...اینکه به خودم نگفت خوشبخت شی ولی به خونوادم گفته بوده ان شاءالله بهترین ها نصیبش بشه من که لایق نبودم، رو یادمه...
اینکه گفته من مطمئنم اگه با زهرا خانم ازدواج کنیم بهترین زندگی رو تشکیل میدیم اما چیکار کنم که زهرا خانم میترسه...(اینجا هم مامانم باهاش شوخی کرده
و اون نخندیده و گفته کاش اینی که شما میگید میشد...اگه اینم میشد خوب بود(شوخی مامانم بیان یه مسئله‌ی خرافاتی برای رفع ترس بوده))
کاش بفهمن برای منم سخت بوده...(ولی اینقد لبخند رو لبمه که کسی ذره ای فک نمیکنه که داره چی بهم میگذره... )
کاش خودشون بفهمن که این مدت چقد اذیت شدم و با یادآوریش هم...( :
کاش بفهمن این غذا نخوردنای من و گفتن اینکه تنهایی نمیتونم هیچی بخورم باهام بیاید سر سفره
همش بهانه است...من یک ماهه از غذا خوردن افتادم...
کاش دلیلشو بدونن...( :
کاش منو به این و اون نچسبونن...(بزرگ ترین لطفی که میتونن این مدت بهم کنن...)
کاش فعلا اسم کسیو جلوی من نیارن.......
یادمه مامانم میگفت دخترعموی بابات یه خواستگار داشته که به دلایلی نشده و یه مدت افسرده بوده(یادمه میگفتن حالش خوب نیست ولی اون موقع نمیدونستم چرا!!!)
تو دلم خندیدم و خیلی جدی گفتم که چی؟!این حرفای مسخره چیه پشت سر مردم میزنید؟!(ذره ای باور نکردم برای کسی اینجوری شده باشه!)
و الان میفهمم...
افسرده نیستم...شایدم یه کم هستم...ولی هرچی که هست
برای نه گفتن به کسی و کلا برای پسر جماعت اینقد حالم بد نشده بود که شد...
هرچند میدونم حال اون از من بدتره...( :
و خونوادم فک میکنن ذره ای برام مهم نیست...( :
هرچند بهش چیزی میگن ناخوداگاه یه جوری نگاشون میکنم که بگم مقصر نیست و اعتقادشه و نمیتونه کاریش کنه...
اما خب...بازم لبخندم کار خودشو میکنه...
شایدم مامانم ته دلمو میخونه که دیگه خیلی کاریم نداره...
فقط میگه اعصابم خورد میشه یادم میاد چه آدمی رو از دست دادم...و گفت پشیمون نیستی؟
من:نه...
.
واقعا هم پشیمون نیستم...اما دوست داشتم میشد...اونم دوست داشت میشد...شاید بیشتر از من...اما کاریش نمیشد کرد...و اینو هم من گفتم...در جواب اینکه گفت چیکار کنیم گفتم هیچی چیکار کنیم؟کاریش نمیشه کرد!
ناراحت شد و هیچی نگفت...و مجبور شدم باز توضیح بدم که به این دلایل نمیشه...
بگذریم...
یقینا کله خیر...
الحمدلله که گناهی این وسط شکل نگرفت...حرف نامربوطی زده نشد...الحمدالله...#تودلی
-
