هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
میگه دیگه باید به نمره پایین عادت کنی
اولا که فعک نکنم جزو نمرات پایین محسوب شه اینم
دوما عادت نمیکنم هیچ وقت
سوما شاید عادت کنم ولی هیچ وقت به نمره ی پایین تر از حقم عادت نمیکنم.هیچ وقت.هیچ وقت. -
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِهای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کآن را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فُرقت جانان و اِبرامِ رقیب
جمله میداند خدایِ حالْگردان غم مخور
-
@Alireza1111 دیگه دیره فعلا . یا باید قبلا درست فکر میکردم . یا بعدا بهش فکر میکنم . الان وقتش نیست.
-
-
خواستم از من بماند یک بنای یادگار
خشتِ اول را چو کج بگذاشتم اما نشدخواستم پندِ پدر استادِ خود گیرم بکار
چون درونم بود غوغای دگر اما نشدخواستم در کودکی ملا شوم اما نشد
نردبان علم را بالا روم اما نشدخواستم عالِم شوم دانا شوم اما نشد
کور بودم خواستم بینا شوم اما نشدخواستم در کارها عادل شوم اما نشد
درمیان دوستان قابل شوم اما نشدخواستم در زندگی قانع شوم اما نشد
نفس،این اماره را مانع شوم اما نشدخواستم درخلوت خود با خدا حرفی زنم
خلوتم پر بود از غیر خدا اما نشدخواستم دستم رسد روزی به سوی آسمان
رازهای سینه را افشاکنم اما نشدخواستم دوری کنم از مردمان بی خرد
تانشینم در کنار عالمان اما نشدخواستم با ریسمانی تا خدا بالا روم
آرزوهایم بَرم به کائنات اما نشدخواستم پیمانه ای شاید کنم تقسیم عدل
تا دهم هرکس به سهمش آنچه هست اما نشدخواستم باشم میان اهل خود نیکو خصال
تا بماند نام نیکویم بجا اما نشدخواستم ملا شوم ملا شدن آسان ولی
آرزویم بود تا آدم شوم اما نشدخواستم در کشتزار خود بپاشم دانه ای
تا از آن کشته بر آرم خرمنی اما نشدخواستم دستم رسانم سوی دستِ بی نیاز
چون که دستم بود سوی این و آن اما نشدخواستم با معرفت یک لحظه تکبیرش کنم
داشت قاسم جامه ی ریب و ریا امانشدخواستم این جامه ی ریب و ریا را بر کنَم
چون بُدَم خالی ز تقوای درون اما نشدخواستم گویم نی ام نومید از لطف خدای
گفت نومید است شیطان هرچه گفت اما نشدخواستم شعری بگویم تا بماند یادگار
چون ندانم معنی و افعال شعر اما نشد -
خواستم از من بماند یک بنای یادگار
خشتِ اول را چو کج بگذاشتم اما نشدخواستم پندِ پدر استادِ خود گیرم بکار
چون درونم بود غوغای دگر اما نشدخواستم در کودکی ملا شوم اما نشد
نردبان علم را بالا روم اما نشدخواستم عالِم شوم دانا شوم اما نشد
کور بودم خواستم بینا شوم اما نشدخواستم در کارها عادل شوم اما نشد
درمیان دوستان قابل شوم اما نشدخواستم در زندگی قانع شوم اما نشد
نفس،این اماره را مانع شوم اما نشدخواستم درخلوت خود با خدا حرفی زنم
خلوتم پر بود از غیر خدا اما نشدخواستم دستم رسد روزی به سوی آسمان
رازهای سینه را افشاکنم اما نشدخواستم دوری کنم از مردمان بی خرد
تانشینم در کنار عالمان اما نشدخواستم با ریسمانی تا خدا بالا روم
آرزوهایم بَرم به کائنات اما نشدخواستم پیمانه ای شاید کنم تقسیم عدل
تا دهم هرکس به سهمش آنچه هست اما نشدخواستم باشم میان اهل خود نیکو خصال
تا بماند نام نیکویم بجا اما نشدخواستم ملا شوم ملا شدن آسان ولی
آرزویم بود تا آدم شوم اما نشدخواستم در کشتزار خود بپاشم دانه ای
تا از آن کشته بر آرم خرمنی اما نشدخواستم دستم رسانم سوی دستِ بی نیاز
چون که دستم بود سوی این و آن اما نشدخواستم با معرفت یک لحظه تکبیرش کنم
داشت قاسم جامه ی ریب و ریا امانشدخواستم این جامه ی ریب و ریا را بر کنَم
چون بُدَم خالی ز تقوای درون اما نشدخواستم گویم نی ام نومید از لطف خدای
گفت نومید است شیطان هرچه گفت اما نشدخواستم شعری بگویم تا بماند یادگار
چون ندانم معنی و افعال شعر اما نشد -
تمومممممممم شدددددد
نهاییاااا تموم شد
هوف
تا۳۱ ام همچنان امتحان داریم ولی همینکه نهایی نیست خوبه -
تمومممممممم شدددددد
نهاییاااا تموم شد
هوف
تا۳۱ ام همچنان امتحان داریم ولی همینکه نهایی نیست خوبه -
فقط منتظر پاسخنامه و نتیجه هام
گفتن نتایج یازدهم هفته اول دوم تیر میاد -
دیوانه بدانند مرا اهل زمانه
آخر زده از خاک دلم غنچه جوانه
نبوَد متناقض همه ی گفت و شنودم
از بهر خدا هست همه بود و نبودم
جانا چه کنم با که بگویم ز دل خویش
ای دل تو مده دل که بوَد آخرتی پیش
مفروش خودت را به جهان ای دل عاشق
ارزان تو مده بهر جهان خود به شقایق
آخر چه کنم با که بگویم سخن جان
رازی که بوَد در دل من نیست بدین سان
آخر تو نما فکر به حال من مضطر
اسرار شگفتی است مرا در همه ی سر
راز دل خود با که بگویم که بداند
آخر چه کسی راه به آخر بتواند
آیا تو مرا همرهی راه نمایی ؟!
یا در ره خود تا ابد الدهر بمانی ؟!
آخر به سرانجام جهان نیک نظر کن
غم را بِنِه از جان به خدا نیک سفر کن
آیا شده ای واقف اسرار دل من ؟!
برکن ز خود این خرقه ی دنیا تو ز این تن
ای دل تو مخور غم ز غم و محنت دوران
نومیدی تو هست ز دست و دل شیطان
آخر که گذشته ز سر تو بِگُذشته
ایزد گِل تو بهره خودش او بسرشته
آخر که تویی بهره خدا خود چه فروشی ؟!
از بهره فنا از چه تو در جوش و خروشی ؟!
جان را تو فدا کن به سر کوی عزیزان
بسپر تو دلت دست طبیبان مریضان
آخر برسیده سخنم بهره تو این دم
آیا که دلت گشته رها از بر آن غم ؟!
بر هم بزن این دور زمان را تو به یکبار
بسپر تو دل خود به دل و صاحب و دلدار -
@Alireza1111
ممنونم
همچنیننن
کنکوری هستین؟ یا فارغالتحصیل؟
چون قبلا نبودین انجمن -
شعراتون خیلی زیبان
من چند تاشو خوندم
از کدوم شاعرن؟
@Alireza1111