Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. غیر درسی
  4. هرچی تو دلته بریز بیرون 2
هرچی تودلته بریز بیرون۶
JuDiJ
به نام خداوند بخشنده مهربان سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره... رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید سبز باشید و سربلند
غیر درسی
سمیئویک اسید
mr.vinyzoM
سلام سلام سلام سلام Your browser does not support the audio element. از اونجا که الانا تو مجازی و واقعیت کار های سم زیاد میبینیم و دیدم جاشون تو الاخونه خالیه این تاپیکو ترتیب دادم شما میتونین کلیپ های سمتون یا خاطرات اسیدیتون رو اینجا بفرستین و باهم و کنار هم فیض ببریم ایشالا که نترکیم صلوات.. ... اعاااا راستی داشت یادم میرفت که بگم هیچ جا بدون قانون نمیشه پس شمایی که اینجایین، بیاین پیشنهاداتونو برای قانون های این تاپیک بدین تا باهم تنظیمش کنیم... سمدونی جالبی میشه.... اهاااا اهالی فن بفرمایید: @Reza-H @_Narges @پرستو-بابایی @ABR_DJ @Ainoor @Zahra-HD @نویسنده-کوچولو @officer-k _k @آدمک @erfanyy @M-Shajarian @Hhh-Hh Hh @f-nalist @Soniaaa @Ay @ariana-a @مآهور @khanoomi و هرکی که چیزی تو چندته داره ....
غیر درسی
پز نیست سبک زندگیمه🫡
AinoorA
سلاام خب پیرو این ژانر جدید شوخی با آقای گلزار منم تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم میتونین از کارایی که میکنین چه ساده ، بامزه ، ادایی‌، سالم و... باشه عکس بزارین و ما را با خود آشنا کنید منتظرتون هستیم @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دوازدهم @یازدهم @دهم @تجربیا @ریاضیا @انسانیا @دانشجویان-پیراپزشکی @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-مهندسی (آکیتو)
غیر درسی
| گالری روح نواز🫀✨ |
AinoorA
سلااامممم هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون... بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه... بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن بعضیاشون غمگینن بعضیا بی حس و بی حالن بعضیا خیلیی شادن اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین.. دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @بچه-های-تجربی-کنکور-1402 @بچه-های-تجربی-کنکور-1401 @ریاضیا @تجربیا @انسانیا @بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم) و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه منتظر عکس های زیباتون هستم
غیر درسی
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
mriawM
سلام دوستااااااااان این تاپیک واسه اینه که تا میتونیم شاد باشیم،هرکی از درس خسته شد یا چیز دیگه،واسه زنگ تفریح بیاد اینجا شاد بشه انرژی بگیره،جوک یا سوتی های خنده دار یا هرچیز خنده دار دیگه رو اینجا بنویسیم :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes:
غیر درسی
موسیقی کده🎵
MmdasnM
از نظر من موسیقیای خوب و آروم میتونن خیلی رو تمرکز تاثیر بزارن موسیقی های خوبتون رو اینجا به اشتراک بزارید تا بقیه هم ازش لذت ببرن
غیر درسی
قشنگ‌ترین تعریف
S.daniyal hosseinyS
بیاید بگید ببینم قشنگ‌ترین تعریفی که تاحالا یه شخصی ازتون کرده چی بوده؟ (امیدوارم تاپیکش پر از جملات جذابِ ذوق‌دار بشه) @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء
غیر درسی
آواز🎼🎧
M.ShajarianM
این تاپیک صرفا برای تجمیع قطعات ضبط شده ای هستش که در موسیقی کده و تودلی پراکنده ان و به توصیه یکی از دوستان تصمیم گرفتم با نهایت احترام به همه شما حضرات، تاپیک رو ایجاد کنم.. اگر دوست عزیزی هم صدای خوبشون رو خواستن به اشتراک بزارن، شایق ایم به شنیدن
غیر درسی
شارژ فرستادن چیکارش کنم؟
Fateme Sh 0F
سلام بچه ها یکی یه مقدار زیاد شارژ فرستاده رو خط من اون شماره رو فقط داداشم ومامان و بابام دارن که هیچ کدوم نفرستادن زنگ زدم همراه اول میگه ممکنه اونی که فرستاده تماس بگیره باهاتون یه بار میگم بیخیال میخواست اشتباه نکنه دوباره میگم شاید یه ادم فقیری واسه تحصیل بچش میخواسته حالا چیکارش کنم؟ تا حالا هم کسی تماس نگرفته باهام اگه کسی میتونه کمک کنه ممنون میشم
غیر درسی
کیمیاگر
M
Topic thumbnail image
غیر درسی
کاف‍ــه می‍ـــم♡
sandiiiiS
سلام به یاران ج‍ــان به %(#ff00ff)[ک‍ـــافه می‍ـــم] خوش اومدین.. توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[مت‍ــن های ادب‍ــی] بفرستین ما نمیتونستیم توی تاپیک شع‍ــردانه متن ادبی بفرستیم توی تاپیک خ‌ــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن همگی خوش اومدین.. %(#0000ff)[اسپم ممنوعه] و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن @M-an %(#7f7fff)[_________________________________] خب خب دعوت میکنم از : @خانوم @dlrm @اکالیپتوس @revival @گونش @Saahaar @sheyda-fkh @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
غیر درسی
صفحه آرایی_ورد
بابونــــهب
سلام روزتون بخیر. یک کتاب رو باید گروهی تایپ کنیم و جمع بندی مطالب به عهده منه میخوام بدونم برنامه ای، آموزشی، تجربه ای که بتونه کمکم کنه یه کار تمیز درست کنم وجود داره؟ حتی هوش مصنوعی ممنون میشم اگه میدونید بگید @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-مهندسی @دانشجویان-پزشکی
غیر درسی
♥شعردانه♥
banooB
درود آلایی های خوب راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم با احترام بانو پ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی] @دانش-آموزان-آلاء @خیرین-کوچک-دریا-دل
غیر درسی
کمک برای دور زدن محدودیت روزانه چت جی پی تی
Love FistL
سلام نیاز به کمک دارم آیا راهکاری دارین که بشه از Chat-gpt به طور نامحدود( پریمیوم) ولی رایگان استفاده کرد؟
غیر درسی
✨ روز بزرگداشت شیخِ اجلّ ســعدی ✨
ForuharF
Topic thumbnail image
غیر درسی
دسکتاپ و والپیپر
D
سلام به همه. دوست داشتید والپیپر، تم گوشی/کامپیوتر، و اسکرین شات از دسکتاپتون رو اینجا به اشتراک بذارید.
غیر درسی
دلی♡
wanderingW
دیدی دوسداری یه اتفاقی بی افته یه زندگی متفاوت داشته باشه یه دوره از زندگیت یه راهی رو انتخاب کردی و الان دوس داری برگردی و انتخابش نکنی میگی کاش این کارو نکرده بودم! کاش این تصمیم رو نگرفته بودم و یا کاش فلان کارو میکردم🫠 و ته ذهنت یه گوشه ای یه رویایی داری یه رویا از یه زندگی ایده‌آل اون زندگی ایده آل همیجوری کشکی نرفته اونجا هیچ فکری هیچ طرز نگرشی هیچ احساسی همینجوری و بی دلیل بوجود نیومده برای هر یه چیز خوبی که اون زندگی داره یه بار یه جای از زندگی چیزی رو تجربه کردی که باعث شده اون زیبایی رو بخوای در واقع متوجه اون بشی و الا تا تجربه نکرده بودی حتی از وجود همچنین چیزی بیخبر بودی تا بی پولی رو تجربه نکرده باشی قدر پولدار بودن رو نمیدونی تا خونه حیاط دار داشته باشی توی اون زندگی ایده‌آل خونه حیاط دار جایی خاصی نداره تا حسرت چیزی رو نداشته باشی نمیتونی زندگی بدون اون حسرت رو آرزو کنی یه چیز بخوام ازت؟ فکر کن وسط اون زندگی ایده‌آلی و اونجا تماما برای توعه فقط یه چیزی که هست اینه که تجربیات و احساسات و افکاری که الان داری رو اونجا نداری فکر میکنی چه فرقی با الانت داره خیلی خوشحال تری؟ تویی که تجربه خونه بدون حیاط رو نداشتی بخاطر اینکه الان خونه ای که توشی یه حیاط خیلی زیبایی داره چقدر خوشحالی؟ نمیگم ناراضی هستی احتمالا خیاطتتون رو دوس داری ولی اون شوق داشتنش رو دیگه نداری( البته که این فقط یه مثل خیلی کوچیکیه) در عوضش رنگ خواسته هات عوض میشه تا تشنگی رو تجربه نکنیم قدر ابو تا شکست رو تجربه نکنیم قدر پیروزی رو و و خلاصه قدر چیزایی که میخواییم رو بدونیم چون برای اینکه اینا بوجود بیان کم رنج و سختی و کاستی کشیده نشده و اینکه کاش اینجوری میشد هم زیاد نگیم حکمت اینکه اون اتفاق افتاد اینه که الان چیزی واسه خواستن هدفی برای زندگی عیبی برای درست کردن ..دلیلی برای فردا صبح بیدار شدن داری اون زندگی رویایی یکی دیگه از دلایلی که اونجا.. یه گوشه از ذهن من و تو هست هم اینه که بدستش بیاری.. تلاش کنی تا بدستش بیاری چیزی که در موردش حرف میزنم ممکنه یه احساس باشه که میخوای داشته باشی یه زندگی لوکس/ساده ای باشه که میخوای داشته باشی یه نوع حرف زدن راه رفتن و حتی تفکری باشه که دوس داری ایجادش کنی باید اون زندگی رو برای خودت درست کنی و نگی ای کاش فلان کارو نمیکردم/یا میکردم چون هیچ سمانه ای جز اونی الان اینجاست و داره این متن رو مینویسه، لایق زندگی ایده‌آلی که الان میخواد داشته باشه، نیست میفهمی که چی میگم؟ این چیزی بود که من از کتاب کتابخانه نیمه شب یاد گرفتم ♡ البته کامل برداشت شخصی من بود و چقدر بهش نیاز داشتم... دوس داشتم این نوشته رو مثل هزاران حرفی که داشتم و بیانش نکردم، پاکش کنم ولی چون توی ایده‌آل من یه دختری هست که کمتر برای کارای خواسته و نکردش پشیمونه.(نه الانی که کلی حرف نزده و پشیمونی بابتشون رو داره) . پس همینجوری که هست میزارم اینجا بمونه یه قدمِ شده کوچولو ولی رو به جلو برای من:) شاید برای حتی یه نفر دیگه که گذرش افتاده اینجا و این نوشته رو خونده مفید باشه
غیر درسی
نوشته های با ارزش
AmirbernosiA
درود به دوستان ؛) دیدم جای این تاپیک خالی بین بقیه تاپیکا بریم سر اصل مطلب! تو این تاپیک جملات ارزش مند بزرگان دنیا و حتی جملاتی که خودتون بهش میرسید رو میگین! همین صرفا هم فقط جمله قرار میدیم! اسپمو نقل قول خواهشا نباشه! کمی نظم داشته باشه ؛)
غیر درسی
انجمن انیمه ای :>
Michael VeyM
هاعیییییی به هممه برین تو chat gpt و یه عکس از خودتون رو آپلود کنین و زیرش بنویسین: restyle image in studio ghibli style keep all details بعدشم نتیجه رو بفرستین اینجا تا ببینیم هر کدوممون چه شکلییم @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا @انسانیا
غیر درسی
ترین‌های 1403
SharllotS
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه بچه‌ها امروز اومدم با یه تاپیک جذاب! برای بچه‌های جذاب‌تر! خب امسال هم داره تموم میشه دوستان (واقعا؟!) کلی اتفاق افتاد امسال برای هرکدوممون .. خوب، بد، زشت، حتی جلف! ‍️ اینجا قراره از ترین‌های سال 403 بنویسیم. دوستاتونو تگ کنین و بگین که هرکسی «چی ترین» بوده .. از خوبیای همدیگه بگین البته اخلاقای بد رو هم لحاظ کنین که پررو نشن دیگه سال نو رو هم از همین‌جا پیشاپیش تبریک میگم بهتون امیدوارم سال خوبی داشته باشین لایک و کامنت و معرفی به دوستاتون فراموش نشههه @دانش-آموزان-آلاء
غیر درسی

هرچی تو دلته بریز بیرون 2

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده غیر درسی
198.0k دیدگاه‌ها 499 کاربران 853.4k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • marzi.mM آفلاین
    marzi.mM آفلاین
    marzi.m
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #105621

    negaaarinnn حالا دوست داری تو کدوم موقعیت باشی؟حتما رمان نویسی هاتو که باید انجام بدی!!!بقیش؟؟

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    1
    • انتزاعا آفلاین
      انتزاعا آفلاین
      انتزاع
      اخراج شده
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #105622

      هوا به درجه ای از معنویت رسیده که مستقیم از شب میریم تو عصر ...

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      1
      • N NEGAARINN

        حتما بخونید ارزششو داره
        چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
        #نگارنوشت

        gollnarG آفلاین
        gollnarG آفلاین
        gollnar
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #105623

        NEGAARINN میدونی من اون موقع کجام؟ من تویِ یه کوچه ی قدیمیِ پاریس توو خونه م نشستم احتمالا! تازه سرِ کوچه مونم یه کافه ست با بارمَن های آلبالویی پوش که کوکتلایِ نعنایی میبرن سرِ میزا ! عصرا هم میشه پاتوقِ کِلَسی من هایی که دارن سالهای آخرِ عمرشونو زندگی میکنن! همونایی که کت های چارخونه میپوشن و پیپ گوشه ی لباشون دارن! یا مثلا خانومایی که لباسای پُف میپوشن و شنیونایِ ساده ی لایت دارن! منم پیرم اونموقع ولی با خودت هر عصر میریم توو همون کافه و این روزامونو مرور میکنیم..اون آرزوهایی که یا به وقوع پیوستن و یا نه!
        یادتم باشه که روی هیشکی جز خودت برا عملی کردن این صحنه های قشنگی که توصیف کردی حساب باز نکنی؛ وگرنه همه ی اینایی که گفتی محدود میشن به یه متنی که یه روز توو صفحه ی 5290 تاپیکِ تودلی نوشتی!

        D marzi.mM 2 پاسخ آخرین پاسخ
        5
        • N NEGAARINN

          حتما بخونید ارزششو داره
          چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
          #نگارنوشت

          D آفلاین
          D آفلاین
          Dr_Miss
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #105624

          NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

          حتما بخونید ارزششو داره
          چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
          #نگارنوشت

          😎 👌🏼

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          1
          • N NEGAARINN

            حتما بخونید ارزششو داره
            چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
            #نگارنوشت

            _MILAD__ آفلاین
            _MILAD__ آفلاین
            _MILAD_
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #105625

            NEGAARINN
            بسیار زیبا .

            من تهی پیمانه بودم، سر کشیدم خویش را

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            2
            • gollnarG gollnar

              NEGAARINN میدونی من اون موقع کجام؟ من تویِ یه کوچه ی قدیمیِ پاریس توو خونه م نشستم احتمالا! تازه سرِ کوچه مونم یه کافه ست با بارمَن های آلبالویی پوش که کوکتلایِ نعنایی میبرن سرِ میزا ! عصرا هم میشه پاتوقِ کِلَسی من هایی که دارن سالهای آخرِ عمرشونو زندگی میکنن! همونایی که کت های چارخونه میپوشن و پیپ گوشه ی لباشون دارن! یا مثلا خانومایی که لباسای پُف میپوشن و شنیونایِ ساده ی لایت دارن! منم پیرم اونموقع ولی با خودت هر عصر میریم توو همون کافه و این روزامونو مرور میکنیم..اون آرزوهایی که یا به وقوع پیوستن و یا نه!
              یادتم باشه که روی هیشکی جز خودت برا عملی کردن این صحنه های قشنگی که توصیف کردی حساب باز نکنی؛ وگرنه همه ی اینایی که گفتی محدود میشن به یه متنی که یه روز توو صفحه ی 5290 تاپیکِ تودلی نوشتی!

              D آفلاین
              D آفلاین
              Dr_Miss
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #105626

              gollnar در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

              NEGAARINN میدونی من اون موقع کجام؟ من تویِ یه کوچه ی قدیمیِ پاریس توو خونه م نشستم احتمالا! تازه سرِ کوچه مونم یه کافه ست با بارمَن های آلبالویی پوش که کوکتلایِ نعنایی میبرن سرِ میزا ! عصرا هم میشه پاتوقِ کِلَسی من هایی که دارن سالهای آخرِ عمرشونو زندگی میکنن! همونایی که کت های چارخونه میپوشن و پیپ گوشه ی لباشون دارن! یا مثلا خانومایی که لباسای پُف میپوشن و شنیونایِ ساده ی لایت دارن! منم پیرم اونموقع ولی با خودت هر عصر میریم توو همون کافه و این روزامونو مرور میکنیم..اون آرزوهایی که یا به وقوع پیوستن و یا نه!
              یادتم باشه که روی هیشکی جز خودت برا عملی کردن این صحنه های قشنگی که توصیف کردی حساب باز نکنی؛ وگرنه همه ی اینایی که گفتی محدود میشن به یه متنی که یه روز توو صفحه ی 5290 تاپیکِ تودلی نوشتی!

              وای چقدر قشنگ مینویسید
              عمر آدما چقدر کوتاهه:(

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              2
              • N NEGAARINN

                حتما بخونید ارزششو داره
                چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
                #نگارنوشت

                AmirbernosiA آفلاین
                AmirbernosiA آفلاین
                Amirbernosi
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #105627

                NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                حتما بخونید ارزششو داره
                چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
                #نگارنوشت

                بابای من 65 سالشه الان فوتبالم بازی میکنیم :| 57 ساله و این حرفا :| تازه اون موقع بعید بدونم قهوه ساز باشه ربات خدمتکار میارن دیگه
                در کل قشنگ بود 🙂

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                2
                • gollnarG gollnar

                  NEGAARINN میدونی من اون موقع کجام؟ من تویِ یه کوچه ی قدیمیِ پاریس توو خونه م نشستم احتمالا! تازه سرِ کوچه مونم یه کافه ست با بارمَن های آلبالویی پوش که کوکتلایِ نعنایی میبرن سرِ میزا ! عصرا هم میشه پاتوقِ کِلَسی من هایی که دارن سالهای آخرِ عمرشونو زندگی میکنن! همونایی که کت های چارخونه میپوشن و پیپ گوشه ی لباشون دارن! یا مثلا خانومایی که لباسای پُف میپوشن و شنیونایِ ساده ی لایت دارن! منم پیرم اونموقع ولی با خودت هر عصر میریم توو همون کافه و این روزامونو مرور میکنیم..اون آرزوهایی که یا به وقوع پیوستن و یا نه!
                  یادتم باشه که روی هیشکی جز خودت برا عملی کردن این صحنه های قشنگی که توصیف کردی حساب باز نکنی؛ وگرنه همه ی اینایی که گفتی محدود میشن به یه متنی که یه روز توو صفحه ی 5290 تاپیکِ تودلی نوشتی!

                  marzi.mM آفلاین
                  marzi.mM آفلاین
                  marzi.m
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #105628

                  gollnar به به چه افکار زیبایی😍برسید به آرزوهاتون انشالله

                  gollnarG 1 پاسخ آخرین پاسخ
                  3
                  • N NEGAARINN

                    حتما بخونید ارزششو داره
                    چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
                    #نگارنوشت

                    انتزاعا آفلاین
                    انتزاعا آفلاین
                    انتزاع
                    اخراج شده
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #105629

                    NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                    حتما بخونید ارزششو داره
                    چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
                    #نگارنوشت

                    اونرور من از سرکار میام و میخوابم .🙂
                    بعدشم بیدار میشم که دکمه قهوه ساز رو بزنم میبینم عی بابا قهوه نداره..
                    در کل آینده خوبی برا خودم متصور نیستم😐

                    D 1 پاسخ آخرین پاسخ
                    2
                    • AmirbernosiA آفلاین
                      AmirbernosiA آفلاین
                      Amirbernosi
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #105630

                      یچیزی یادم رفت
                      سن ازدواج داره میره بالا تر فک کنم اون موقع تو همچین سنایی ادمای مجرد زیاد باشن :|

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      2
                      • gollnarG آفلاین
                        gollnarG آفلاین
                        gollnar
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #105631

                        Dr_Miss مرسی مژگانِ عزیز:))
                        نه بنظرم کوتاه نیست! حتی اگه لحظه ی آخرِ عمرت هم برسی به اون ایده آلی که همیشه براش رویاپردازی کردی ارزششو داره..چون دیگه رسیدی به اون چیزی که میخواستی وچی برای یه انسان از این بهتر! اون لحظه دیگه کوتاهیِ عمر بنظرم معنی ای نداره دیگه ..همه ی ما یه سری بلندپروازیا توی نوجوونی داشتیم؛چمیدونم مثلا داروی سرطانو کشف کنیم! یا محققِ ناسا بشیم یا اسکار بگیریم یا.....ولی بنظرت چن تا از ما واقعا میرسیم به اونا؟!

                        AmirbernosiA D 2 پاسخ آخرین پاسخ
                        4
                        • انتزاعا انتزاع

                          NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                          حتما بخونید ارزششو داره
                          چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
                          #نگارنوشت

                          اونرور من از سرکار میام و میخوابم .🙂
                          بعدشم بیدار میشم که دکمه قهوه ساز رو بزنم میبینم عی بابا قهوه نداره..
                          در کل آینده خوبی برا خودم متصور نیستم😐

                          D آفلاین
                          D آفلاین
                          Dr_Miss
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #105632

                          @soheil95s95 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                          NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                          حتما بخونید ارزششو داره
                          چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
                          #نگارنوشت

                          اونرور من از سرکار میام و میخوابم .🙂
                          بعدشم بیدار میشم که دکمه قهوه ساز رو بزنم میبینم عی بابا قهوه نداره..
                          در کل آینده خوبی برا خودم متصور نیستم😐

                          ان شا الله که آینده ی خیلی خوبی خواهید داشت:)

                          انتزاعا 1 پاسخ آخرین پاسخ
                          2
                          • marzi.mM marzi.m

                            gollnar به به چه افکار زیبایی😍برسید به آرزوهاتون انشالله

                            gollnarG آفلاین
                            gollnarG آفلاین
                            gollnar
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #105633

                            @marzi-m مرسی مرسی
                            تو هم عزیزم:)))

                            marzi.mM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                            2
                            • D Dr_Miss

                              @soheil95s95 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                              NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                              حتما بخونید ارزششو داره
                              چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
                              #نگارنوشت

                              اونرور من از سرکار میام و میخوابم .🙂
                              بعدشم بیدار میشم که دکمه قهوه ساز رو بزنم میبینم عی بابا قهوه نداره..
                              در کل آینده خوبی برا خودم متصور نیستم😐

                              ان شا الله که آینده ی خیلی خوبی خواهید داشت:)

                              انتزاعا آفلاین
                              انتزاعا آفلاین
                              انتزاع
                              اخراج شده
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #105634

                              Dr_Miss در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                              @soheil95s95 در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                              NEGAARINN در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                              حتما بخونید ارزششو داره
                              چهل سال دیگه تو سال 1436 من پیر شدم پنجاهو هفت سالم شده، جلوی آینه وایسادمو با غم به موهام که دارن یکی یکی برفی تر میشن نگاه میکنم، شاید اون روز تازه از سر کاربرگشتمو اینقدر خسته ام که حتی فرصت نکنم دکمه ی قهوه ساز رو فشار بدم شاید اونقدر ناتوان شدم که نتونم تا نیمه ی شب چشمامو باز نگه دارمو "در جست و جوی زمان از دست رفته" ی مارسل پروست رو بخونم، شاید نتونم با کلی کِیف بشینم رو صندلیِ راک و به صدای برخورد قطره های بارون به شیشه گوش یدم شاید اونقدر بی حوصله باشم که نتونم به تکنوازی پیانو پاییز طلایی فریبز لاچینی گوش بدم شاید اونقدر استخونام فرسوده شده باشن که نتونم پاشم و به گلدونا آب بدمو واسشون دستگاه بوخور رو روشن کنم، شاید اونقدر دستام بلرزن که نتونم خودکارو دستم بگیرم و این جرقه ی شعر جدیدمو رو کاغذ بیارم، یا شاید اونقدر دیسک کمر اذیتم کنه که حتی نتونم ادامه ی این رمانمو بنویسم، نمیدونم اون موقع چه اتفاقی قراره دقیقا بیافته، شاید اون موقع سه تا رمان نوشته باشم دو تاکتاب شعر و همه رو چاپ کرده باشمو رمان چهارمم در حال چاپ باشه یا شایدم یه برند فنگ شوی بزرگ داشته باشم، شاید تو یه پنت هاوس بزرگ توی شمالی ترین نقطه ی کانادا زندگی کنم شایدم تو یه خونه ی کوچیک با پنجره های سرتاسری بزرگ توی هامبورگ یا شایدم یه نقطه ای از دنیا که تابستوناش از گرما بمیرمو زمستوناش از سرما تلف شم، شاید سه تا نوه داشته باشم که، اسماشون "لیدیا" و "آریِتّی" و "لین" باشه که هرروز زنگ میزنن و از یه نقطه ی دیگه ای از دنیا حالمو بپرسن، شاید من مامانبزرگ خوبی نبوده باشمو اونا تا به حال نه کلوچه و نه مربای مامانبزرگ پَز نخورده باشن، شایدم آمریکاهستمو تو یه شرکت بزرگ دارم کار میکنم و رفاه کاملی دارم اما میدونی، هر چه قدر مرفه باشم یا هر چه قدر خسته و دلزده از زندگی باشم، یا هرچه قدر پیر باشمو موهام سفید شده باشن، یا هرچه قدر که ناتوان باشم که حتی نتونم برم از سوپری سر کوچه ماکارونِ شکلاتی و هات چاکلت بخرم اما همیشه وقتِ یه چیزیو دارم، اونم اینه که رو به روت بشینم با گل گلی ترین لباسِ دنیا با صورتی ترین کفشی که تاحالا دیدی با قشنگ ترین گردنبندی که تاحالا داشتمو با زیباترین گلِ سری که تا به حال خریدم، و به حرفات گوش بدم هرچه قدر آروم صحبت کنی گوشامو تیز تر کنم هرچه قدر سرفه ت بگیره من صبورتر بشم هر چه قدر خسته بشی من کنجکاو تر بشم برا شنیدن بقیه ی حرفات هرچه قدر تو بیشتر خوابت بگیره من چشامو گرد تر کنم ینی ادامه بده بازم میخوام بشنوم و وقتی تو بگی خسته ام من بگم یعنی حتی به اندازه ی خوردن یه قهوه و گوش دادن به سمفونیِ پنجِ بتهوونم وقت نداری و درحالی که ابروهامو جمع کردم و بهت نگاه میکنم یه لبخندِ دلبری بشینه گوشه ی لبات که یعنی قبوله، تو نمیدونی اما اون لحظه من از بیست سالگیامم جونترم و تمام آرامش دنیا میشینه کنج قلبم.
                              #نگارنوشت

                              اونرور من از سرکار میام و میخوابم .🙂
                              بعدشم بیدار میشم که دکمه قهوه ساز رو بزنم میبینم عی بابا قهوه نداره..
                              در کل آینده خوبی برا خودم متصور نیستم😐

                              ان شا الله که آینده ی خیلی خوبی خواهید داشت:)

                              ممنون
                              شما نیز هم:)

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              2
                              • gollnarG gollnar

                                @marzi-m مرسی مرسی
                                تو هم عزیزم:)))

                                marzi.mM آفلاین
                                marzi.mM آفلاین
                                marzi.m
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #105635

                                gollnar مچکرمم😊

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                2
                                • gollnarG gollnar

                                  Dr_Miss مرسی مژگانِ عزیز:))
                                  نه بنظرم کوتاه نیست! حتی اگه لحظه ی آخرِ عمرت هم برسی به اون ایده آلی که همیشه براش رویاپردازی کردی ارزششو داره..چون دیگه رسیدی به اون چیزی که میخواستی وچی برای یه انسان از این بهتر! اون لحظه دیگه کوتاهیِ عمر بنظرم معنی ای نداره دیگه ..همه ی ما یه سری بلندپروازیا توی نوجوونی داشتیم؛چمیدونم مثلا داروی سرطانو کشف کنیم! یا محققِ ناسا بشیم یا اسکار بگیریم یا.....ولی بنظرت چن تا از ما واقعا میرسیم به اونا؟!

                                  AmirbernosiA آفلاین
                                  AmirbernosiA آفلاین
                                  Amirbernosi
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #105636

                                  gollnar در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                                  Dr_Miss مرسی مژگانِ عزیز:))
                                  نه بنظرم کوتاه نیست! حتی اگه لحظه ی آخرِ عمرت هم برسی به اون ایده آلی که همیشه براش رویاپردازی کردی ارزششو داره..چون دیگه رسیدی به اون چیزی که میخواستی وچی برای یه انسان از این بهتر! اون لحظه دیگه کوتاهیِ عمر بنظرم معنی ای نداره دیگه ..همه ی ما یه سری بلندپروازیا توی نوجوونی داشتیم؛چمیدونم مثلا داروی سرطانو کشف کنیم! یا محققِ ناسا بشیم یا اسکار بگیریم یا.....ولی بنظرت چن تا از ما واقعا میرسیم به اونا؟!

                                  یکی بود میگف ادم به هدفش برسه میشه پوچ! قبلا میگفتم نه چرته ولی الان دارم فکر میکنم میبینم درست میگه
                                  راه رسیدن به هدف خیلی جذاب تر و خوشمزه تر از خود هدفه

                                  gollnarG 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  2
                                  • MohammadHM آفلاین
                                    MohammadHM آفلاین
                                    MohammadH
                                    دانش آموزان آلاء
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #105637

                                    عجب،چقدر زود داره حجم اینترنتم تمام میشه هیچ دانلودی هم نداشتم چک کردم کسی دیگه ایی هم استفاده نمیکنه زیاد اما در دو روز نزدیک 12 گیگ از حجم خورده شده!!!!!!!!!!!!

                                    Don't fight a battle if you don't gain anything by winning.

                                    انتزاعا 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    0
                                    • gollnarG gollnar

                                      Dr_Miss مرسی مژگانِ عزیز:))
                                      نه بنظرم کوتاه نیست! حتی اگه لحظه ی آخرِ عمرت هم برسی به اون ایده آلی که همیشه براش رویاپردازی کردی ارزششو داره..چون دیگه رسیدی به اون چیزی که میخواستی وچی برای یه انسان از این بهتر! اون لحظه دیگه کوتاهیِ عمر بنظرم معنی ای نداره دیگه ..همه ی ما یه سری بلندپروازیا توی نوجوونی داشتیم؛چمیدونم مثلا داروی سرطانو کشف کنیم! یا محققِ ناسا بشیم یا اسکار بگیریم یا.....ولی بنظرت چن تا از ما واقعا میرسیم به اونا؟!

                                      D آفلاین
                                      D آفلاین
                                      Dr_Miss
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #105638

                                      gollnar در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                                      Dr_Miss مرسی مژگانِ عزیز:))
                                      نه بنظرم کوتاه نیست! حتی اگه لحظه ی آخرِ عمرت هم برسی به اون ایده آلی که همیشه براش رویاپردازی کردی ارزششو داره..چون دیگه رسیدی به اون چیزی که میخواستی وچی برای یه انسان از این بهتر! اون لحظه دیگه کوتاهیِ عمر بنظرم معنی ای نداره دیگه ..همه ی ما یه سری بلندپروازیا توی نوجوونی داشتیم؛چمیدونم مثلا داروی سرطانو کشف کنیم! یا محققِ ناسا بشیم یا اسکار بگیریم یا.....ولی بنظرت چن تا از ما واقعا میرسیم به اونا؟!

                                      درسته گلنار عزیز برای رسیدن به آرزوهامونو اهدافمون وقت کافیه
                                      امیدوارم ما هم از اون دسته افرادی باشیم که به آرزوهامون میرسیم یا حداقل برای آرزوهامون تلاش میکنیم:)

                                      gollnarG 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      1
                                      • MohammadHM MohammadH

                                        عجب،چقدر زود داره حجم اینترنتم تمام میشه هیچ دانلودی هم نداشتم چک کردم کسی دیگه ایی هم استفاده نمیکنه زیاد اما در دو روز نزدیک 12 گیگ از حجم خورده شده!!!!!!!!!!!!

                                        انتزاعا آفلاین
                                        انتزاعا آفلاین
                                        انتزاع
                                        اخراج شده
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #105639

                                        MohammadH در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:

                                        عجب،چقدر زود داره حجم اینترنتم تمام میشه هیچ دانلودی هم نداشتم چک کردم کسی دیگه ایی هم استفاده نمیکنه زیاد اما در دو روز نزدیک 12 گیگ از حجم خورده شده!!!!!!!!!!!!

                                        آپدیت خودکار ویندوزت شاید روشنه

                                        MohammadHM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        0
                                        • marzi.mM آفلاین
                                          marzi.mM آفلاین
                                          marzi.m
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط marzi.m انجام شده
                                          #105640

                                          ..............

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          0
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 5280
                                          • 5281
                                          • 5282
                                          • 5283
                                          • 5284
                                          • 9900
                                          • 9901
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع